پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تکاندن علف از شانه های کوه ستآن چه را که دیدگان من می جویدیا گل سرخی که هرگزرنگ مزار نخواهند دیدچرا این قدر دلم نمی آید نخواهمت؟...
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ماکوه ما سینه ی ما ناخن ما تیشه ی ما...
فرق زیادی هست بین کسی که در قله به دنیا اومده و کسی که کوه را بالا رفته تا به قله رسیده...
دل کندن اگر آسان بود فرهاد کوه نمی کند/ دل میکند......
چشم های تو...وقت زیادی از خدا گرفت... اگر آفریده نمی شدی... زیبایی بیشتری به کوه...به دریا به جنگل میرسید!!!...
ای خوبتر از لیلی...بیماست که چون مجنون...عشق تو بگرداند....در کوه و بیابانم......
در دامن کوه آب را آلودیم/بر بستر رود خاک مرگ افزودیم/آینده چه تلخ داوری خواهد کرد چنگیز ترین نسل بشر ما بودیم...
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هممن و تو کوه شدیم و نمی رسیم به همبیا شویم چو خاکستری رها در بادمن و تو را برساند مگر نسیم به هم.....
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشتاینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
یک روز رسد غمی به اندازه کوهیک روز رسد نشاط اندازه دشتافسانه زندگی چنین است گلمدر سایه کوه باید از دشت گذشت...
من عریانم عریانم عریانممثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانمو زخم های من همه از عشق استاز عشق عشق عشقمن این جزیره سرگردان رااز انقلاب اقیانوسو انفجار کوه گذر داده امو تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد...
کوه با نخستین سنگها آغاز میشودو انسان با نخستین درد...من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
به جست و جوی توبر درگاه ِ کوه میگریمدر آستانه دریا و علفبه جستجوی تودر معبر بادها می گریمدر چار راه فصولدر چار چوب شکسته پنجره ئیکه آسمان ابر آلوده راقابی کهنه می گیردبه انتظار تصویر تواین دفتر خالیتاچندتا چندورق خواهد زد؟جریان باد را پذیرفتنو عشق راکه خواهر مرگ استو جاودانگیرازش رابا تو درمیان نهادپس به هیئت گنجی در آمدیبایسته وآزانگیزگنجی از آن دستکه تملک خاک را و دیاران رااز این ساندلپذیر کرد...
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوستمثل گل ، صحبت دوستمثل پرواز کبوترمی و موسیقی و مهتاب و کتابکوه ، دریا ، جنگل ، یاس ، سحراین همه یک سو ، یک سوی دگرچهره همچو گل تازه تودوست دارم همه عالم را لیکهیچ کس را نه به اندازه ی تو...