متن گریه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات گریه
گریه
داغی است
بر دل
و
خنده مِهری بر لب .
حجت اله حبیبی
گاه
گریه
تقاص
ثانیه ای
خنده است .
حجت اله حبیبی
از فراقت شد پریشان گریه می کرد
از دل ابری چون باران گریه می کرد
دلش در آتش عشق تو می سوخت
که او بی حد بی پایان گریه می کرد
می شود چشمان من با دیدنت گریان شود؟
لحظه ای سیراب و روزی بر شما مهمان شود؟
ابر بی تابم که عمری حسرتت در سینه است
می شود بغض دلم در کربلا باران شود؟
بهزادغدیری
اما شبی هست که هممون قراره از ته دل گریه کنیم.
تاریخ اون شبو فراموش نکنید.
نه برای اون شب؛ بلکه برای صبحش!
برای اون آدم دیگه ای که روز بعد، بهش تبدیل شدید...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
در پشت پنجره ای رو به خیابان مرده ام
گریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست
مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
میشوم خیس در خیال زیر بارانی که...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
پشت یک پنجره ای رو به خیابان مرده ام
گریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست
مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
شده ام خیس در خیال زیر بارانی...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
در میان گله ها گرگ شده مهمان سگ ها
ای عروس خون برقص در کنار مترسک ها
ای که...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
تو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانم
فواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام
چرا دیگه بعد رفتن اون عاشق نشدی؟
نمیدونم والا هیچ دلیلی نداره
آخه بدونه دلیل که نمیشه همه چی یه علت داره
مثلا خدایی نکرده اگه قلبت نزنه ،خب تو مردی
آره،نمی دونم حقیقتش
پس چرا دیگه کسی رو به قلبت راه ندادی؟
خب، وقتی دیگه لبخندش رو نمی بینم،...
از غربت مزار خودم گریه ام گرفت
از ابر اَشکبار خودم گریه ام گرفت
پاییز می وزد و تو لبریز خنده ای
امّا من از بهار خودم گریه ام گرفت
سیاره وار، هرشب وهر روز، های های
در حلقه ی مدار خودم گریه ام گرفت
وقتی که پرده پرده دلم...
هر شب اسیر سکوت می شوم
و ناگفته هایم
از چشم هایم چکه می کنند
تو نیستی
و من با هق هق گریه هایم
نبودنت را فریاد می زنم
تمام شهر را بی خواب می کنم
و در تب خواستنت
می سوزم
مجید رفیع زاد
شعرهایم بوی دلتنگی گرفتند
گیسوانم در باد.
وخود شانه برشانه نسیم
نه دلسرد از زمانه ی پردرد وآه م، ونه آنچنان دلخوش ،
در این زمانه ی سرد ودلگیر که بال پروانه هارا میبندند
ومن محکومم به شکستن شاخه ها ومجبور به شنیدن صدای گریه ی پرندگان وشاپرک ها ......
روزگارِ لعنتی آرام جانم را گرفت
کوچ ناهنگام او از دل امانم را گرفت
برفِ عمرش آتشی زد این دلِ دیوانه سوخت
شعله های سرکشش باغِ خزانم را گرفت
ماه تابانم به یک شب ناگهان خاموش شد
ابرهای تیره بختی آسمانم را گرفت
رفتنش چون حلقه ی داری گریبان را...