متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
چقدر محو شوم هر روز
در تکراری های دل؟
چقدر محو شوم هر روز
در مات های آیینه ی احساسم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
جویباری که آبش از بیشه ی دور،
آرام آرام می آمد،
ناگهان دست های تو را لمس کرد ،
و به تندی گریخت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
ناگهان شبح باد،
می بندد پنجره را با افسونگری،
به روی گنجشک نشسته بر لبه ی گلدان،
برای دلخوشی کودک استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قافیه
در نمازم یاد چشمانت به شک انداختم
باز از نو خواندم و آخر دلم را باختم
بار دیگر در اتاقم عطر مویت پخش شد
دست بردم لای مویت قافیه را باختم
شهناز یکتا
در سکوت جهان،
در جنگل استبداد،
باد زمستانی با سوتکی بر لب،
به سرعت می گذرد،
از دو پنجره ی رو در روی،
کلبه ی متروکه ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
روباهی تشنه،
تند تند پوزه در آب فرو می برد،
و جویبار از ترس،
با هر موج ریز خویش،
لرزان لرزان،
می گریزد در مه تا ابدیت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر بهار،
جهان پر از حسرت آزادی می شود،
در لحظه ی خیره شدن کرم خاکی،
به جرقه ی پرواز پروانه در آسمان صاف ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قورباغه ای غرق در سکوت ژرف برکه ی زندگی،
خیره در آینه ی یک دانه انگور بر خاک افتاده،
می نگرد به گذر تند فصل ها در سپیده دم خمار زندگی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در گذر فصل ها،
همین جویبار جاری،
که اینک اسب های وحشی با شیهه ای می نوشند از آن،
کمی پایین تر در سایه سار درخت های مهتاب زده،
دهان آتشین گرگی خنک می شود از آن،
در فصلی دیگر...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر زمستان،
لحظه به لحظه می شکند آینه ی جویبار،
با گریستن برف بر شانه های بید،
در زیر تابش آفتاب تموز...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
چشم های سبز و گونه های سپید و لب های سرخ تو،
پرچم جمهوری اهورایی غم زده گان جهان است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
با سوزوگدازت غزلی تازه بگو
کاشانه به آتش بکش و هیچ مگو
دم کرده دلت مثل هوای اهواز
عاشق شده ای باز، به من راست بگو
شهناز یکتا
چشم انتظاری های من پر کرده است این شهر را
با هر صدای زنگ در پر می کشد این چشم ها
شهناز یکتا
همین که پلک می گذارم بر هم ،
مدام می تراود از ذهنم ،
رویای دل انگیز تو...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد تو،
پیوسته در گذر و تکرار،
از سرزمین من است،
چون گذر شب و روز،
یا چون گذر پاییز و زمستان و بهار و تابستان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد تو،
گاه چون رویش گلی زیباست،
بر خاک وجود من،
و گاه چون زخمی جانکاه است،
بر تن رنجور من...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
از غصّه ها آزرده ام؛
از گریه ها پژمرده ام؛
از دستِ غم بر گُرده ام،
صد زخمِ کاری خورده ام؛
امّا هنوز احساس را،
دستِ جفا نسپرده ام!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کوتاه سروده ها)
بکش دست از سرم یارا؛ بکش یا بر سرم دستی
لبالب کن مرا از باده یا خالی کن از مستی
نوازش کن مرا با مِهر؛ یا... درگیرِ غم ها کن
هر آن گونه، که می خواهی، تو با حسّ دلم تا کن
دلم رقصد به هر سازی، که می سازی...
یاد تو،
گاه چون پروانه ای است،
نشسته بر گلبرگ آرامش من،
و گاه چون بارش تگرگ است،
بر دشت دلتنگی من...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد عشق تو،
چون زوزه ی گرگی ست،
در سکوت برفی خیال من،
و یا چون آتشی شعله ور است،
در سرمای تنهایی و تاریک من...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
به یاد انسان های عصر پارینه سنگی،
آتشی می افروزم در دهانه ی غاری،
در دریاچه ی خیالم،
زنی سوار بر پاره تخته ای،
به کشف جزیره های دور دست می رود،
در پی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )