متن بغض
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بغض
ایستاده ام ...
کنارم کسی نیست
خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودم
به دور دست ها خیره ام ...
بغض ، لای حنجره ام خانه کرده
قورت داده ام حسرت را
با یک لیوان بیخیالی
تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی را
به کوتاهی دیوارم...
«اشک آسمان»
می خورد بر شیشه ی دود گرفته ی دنیا
قطره قطره اشک آسمان ...
تا بشورد کهنه زخم زمین را
و بشکند بغض غمباد گرفته در عمق گلو
باران ...
چه تعبیری ، چه تقدیری...
لمس دستان زمین بین نگاه آسمان
می بارد از دلتنگی
می بارد از...
از سنگسار دردهای بی شمارم
دیگر به پایان آمد آرام و قرارم
بغض قلم لبریز شد از حسرتی که
شد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم
«بهزاد غدیری»
و مرا از خاطرت برد یک نفر شبیه آلزایمر توی سرت
می برم خاطرات رابطه را که نپیچم دوباره دور وبرت...
تو چمدان غرور می بندی من دو بعد خسته دیدم
با کوله باری از نگفته ها که کاش بشکند با درد کمرت..
می روی بغض گلو می شکند ،...
غم انگیز بود
انگیزِ حمل بُغضی چند تنی روی گلو
روز مرگی،،،
دوری از توست که
هر شب در گلویم گیر می کند،
--بغض می شود وُ
با قطره های اشک،
فرو می ریزد!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مرا همرهی کن
به گوشم شب بیقراری
سخن های مستانه گفتی و رفتی
در آلونک سوت و کورم
دمی قصه ام را شنفتی و رفتی
چه می دانی از روزگاری
که باخود دمادم به جنگ و ستیزم
و دستان خود را به دستم
ندادی که از جای خود برنخیزم
همان...
سیگارش خیس،
--بر لب
چترش زیر بغل
یکریز می بارد
باران
نه،
شعر
از گلوی بغض گرفته اش...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
باز امشب در گلو یک بغض مهمان من است
این گریه های لعنتی آهنگ چشمان من است
یک روز میکشد مرا این زخم ها افتادن ها
از بس که زنده ام ببین سر در گریبان من است
عمری عزیز مصر می مانی ، ولی ای نازنین !
مردی که در...
پنج شنبه ابری ست با بغض
روی دشت خاطرات...
پنج شنبه پنج نم باران است بر یادها، آرزوها، خاطره ها...
پنج شنبه نسیمی است که رها
در دالان هزارتوی گذشته ها می گذرد
و بر خاطرها گرد یادآوری می پاشد..!!
ارس آرامی
پنج شنبه چون پرنده ای ست که بر فراز مسلخ خاطره ها پرواز می کند
بر هر آنچه گذشت
تا به یاد آورد آخرین خاطره ها، دیدارها و لبخندها را...
پنج شنبه همان بغض آرزوهاست که در پیچ و خم هزارتوی بایدها و نبایدها غرق شده است...
ارس آرامی
دلبر میاد که بره نمیاد که بمونه
از اسمش معلومه دل+ بر
مال خوده من باش
دلتو بسپار به دلم
قلبمو میدم جاش
بدجوری میخوامت
غیرمن هرکی
که گفت دوستدارم
گوش نده
به حرفاش
مال خوده من باش!!!
درونم آنچنان فریاد میکشد ک دستهایم را برگوش میگذارم...
اما...
از درون دارم کر میشوم...
چرا کسی صدای زجه های قلبم را نمیشنود؟
من زنده ام؟
آری...
ببینید...
نفس میکشم!
حرف میزنم!
راه میروم!
مرا میبینید؟
اگر میدیدید...
حتما هم میشنیدید...
صدای فریادهای درونم را نیز میشنیدید!
نویسنده: vafa \وفا\
نفسم تنگ است...
ن بیمارم..
ن مصدوم..
فقط گویی قفسه سینه ام را کسی چنگ انداخته و با تمام وجود در دستانش له کرده است..
قلبم...
البته دیگر نمیتوان نامش را قلب گذاشت..
دیگر فقط یک تکه گوشت خونین در بدنم است..
میدانی...
گذشتن سخت است..
سخت است بگذری از...
حرف زیاد است..
شنونده ها کم شده اند..
درد زیاد است..
درمانگر ها کم شده اند...
بغض زیاد است..
شاید دست هایی ک اشک ها را میگرفتند کم شده اند..
اما..
شادی..
زیاد است..
شاید چون چشم دیدن شادی کم شده است...
نویسنده: vafa \وفا\
با خودم عهد بسته بودم عاشق باشم..
ولی..
هرچه فکر میکنم میبینم!
هرچقدر هم رسم عاشقی بدانم..
باز هم در انتهای فکرم..
در اعماق قلبم..
چیزی همچو خطِ صافِ دهانِ صورتِ ایموجیِ پوکر، مرا مینگرد..
و او خود من هستم..
بی هیچ کم و کاستی!
کمی بی تفاوتی را از...