متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
هر روز که می گذرد
شاخ و برگ بیشتری می دهد.
تنهایی ام
دارد به دیوار همسایه می رسد...
«آرمان پرناک»
نگاه کُن غروب که می شود خاطرات...نبض مرا می گیرند تو زنده می شوی و من میمیرم...ای زیباترین حس دنیا حالا که دوری... خیال و شب و تنهایی و باران...کدام یک مالِ من است ...
غمگینم و انگار که دست های وحشی این اندوه می خواهند روزهایم را خفه کنند.
کاش زودتر برمی گشتی تا حداقل در تنهایی تباه نشوم...
نشکن دلی را که خودت ....
توش میتپی ....
صیاد عزیزی
.
بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغی
بیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی
تو امشب شام را آماده کن با چشم مستت
منم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغی
منِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی تو
بگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغی
برای...
کسیو داشتم که وقتی فهمید یه نخ سیگار کشیدم یه هفته قهر کرد وگریه میکرد که چرا کشیدی
ولی همون یه آدم باعث تمام مستی و مواد کشیدنم شده
صیاد عزیزی
همه تنها هستیم . فقط شکل و شمایل تنهایی مان است که به مرور عوض می شود و ما فکر می کنیم تغییر کردیم . / محمد رضا کاتب / رمان لمس /
خیلی از چیز ها به مرور زمان شکلش عوض می شود اما تنهایی آدم همیشه همان قیافه ی همیشکی اش را دارد . / محمد رضا کاتب / رمان لمس /
برای پر کشیدن ،
باید تنها بود،
از پروانه بپرس؟
حجت اله حبیبی
گاهے چنان
گره می خورد دلت به دلی
ڪه هیچ چیز و هیچڪس را
یاراے گشایشش نیست
گاهے چنان مست می شوی
از شنیدن صدایی
ڪه نفس هایش را بوسه می زنی
گاهے چنان نامے را
با جان و دل می خوانی
ڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایست
گاهے چنان بیتاب...
غمگین ترین لحظه ی تنهایی
زمانی است که کسی رو نداری
شادی تو باهاش تقسیم کنی
آریا ابراهیمی
باران که می بارد
تنهایی
کنار پنجره می ایستد
و می نگرد مغموم
قلب هایی را
که در کوچه
قدم می زنند.
سجاد حقیقی
تا به خودم آمدم، فهمیدم که بیمارم، یک بیمار روانی، روحم بیمار است، روانم درد می کند، قلبم تیر می کشد و بی رحمانه بر وجودم تازیانه می زند، گاه به مانند یک مار زخمی به دیگران نیش میزنم و پرخاش می کنم و گاه مهربان و مظلوم می شوم...
چقدر تشنه ام
طاقتم طاق شده است
این دوری امانم را بریده
تو همانند سراب مقابل چشمانم
خود نمایی میکنی
ان چشمان شیطنت امیزت
آن لبخند ملیحت
شیرین زبانیهایت
قامت بلندت
دستان پر مهرت
وحرم نفسهایت
در این تنهایی مرا تشنه تر میکند
من در بیابان باید ها ونباید ها...
گفتند :چرا تنهایی ؟از تنهایی خویش ب جمع ما بیا…
دگر نمی دانستند من در تنهایی خود ب عهدم وفا دارم..
در محفل آنها باشم ،خیانت ب قلبم کردم..
نویسنده المیرا پناهی درین کبود
دانش اندوخته علم روانشناسی
شاید باران،
تنها صدای تو را برای من آورد،
یا شاید باد،
عطر تو را از لابه لای گل های پژمرده بیاورد.
چه غم انگیز است این شب ها،
وقتی ماه، پشت ابرها پنهان می شود،
و من به یاد تو،
از دل این تاریکی ها عبور می کنم.
دلم...
گفتند چرا از پیله تنهایی خود بیرون نمیایی..
گفتم در تنهایی خود مهمان دارم..
و مهمان حبیب خداست..
روا نیست غیر این باشد..
تنهایی، پا ندارد!
وگرنه
او هم مرا تنها می گذاشت.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی