متن دلشکسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکسته
سکوت کرده ام...
و شاید این سکوت وهم انگیز حکم تفکر را دارد... شاید دست آویزی است تا زخم ها و جراحات عمیق قلبم، سر باز نکنند و مرا در باتلاق عمیق درد رها نسازند...
سکوت کرده ام...
خیلی وقت است که دیگر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن...
می خواهم رها بشوم
از این پیله ای که
هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
بذار برم
بذار رها بشم از این پیله ای که هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
هوا تاریک و من دلتنگ و خسته
غمی سنگین به چشمانم نشسته
اگر قلب شکسته می خری تو
خداوندا دل من هم شکسته
ابوالقاسم کریمی
شده از ناله ی تو خون بچکد؟
شده با آه دلت گریه کنی؟
چکنم با این غم...؟؟
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟!!
من در این خنده ی پُر غصه مهارت دارم
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...
حال دلم خوب نیست...
منم و یک فنجان چای...
تکیه داده ام ،
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...
چند بیتی شعر سروده ام
از برق چشمانش...
از سکوت پر از رضایتش...
صدای کلاغ های سرگردان
بر فراز آسمان خانه
خبر از اتفاق غریبی می داد.
اتفاق افتاد...
آن هم چه...
از دیگران بریدم
تا مهربان بمانی...!
نامهربان تو رفتی
با دیگران بمانی...!!!
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
تو اگر می دانستی خنده هایت، تا چه اندازه حیات بخش است؟
هیچ گاه به فردی، اجازه نمی دادی قلبت را متلاشی و ناجی را بی رمق کند!
یاسمن معین فر
دلم آنقدرشکسته و سوخته که نمی شود بخیه زد و یا مرهم گذاشت، باید بگردم بلکه از این چینی بند زن های قدیمی ،پیدا کنم ،که بند بزنند تمام بندهایش را ...اما با اون بندهای فلزی مرسوم نه ...
بندی برایش آماده کرده ام از بی تفاوتی و سردی .....
او مرا بازی داد !
من تمام دنیایم را به پایش ریختم
همچون ملکه ای که برای پادشاه خود جان می دهد .
او پادشاه قلب من بود ؛ عاشقانه اورا ستایش می کردم ...
و گمان می کردم او هم مانند من است اما ،
زهی خیال باطل !
قلب شکسته ای به انتهای داستان زندگی رسیده است،
دیگر هیچ توانی برایش باقی نمانده ،
به یاد انچه که بر سرش آمده دوباره قلبش از درد مچاله می شود
به یاد ان هوسی که به بهانه عشق درگیرش کرده بود از بغض بسیار خفه می شود
آری ! هوسی...
هر بار عقلم قدرت تصمیم گیری رو داد به دلم ، دلم را میشکوندن که مبادا سربازی وزیر بشه ، غافل از آنکه دل من شاه بود ، هر کس رو پناه داد بهش ضربه زد
ولی من یه سوال دارم چطور دلت اومد؟!
گویند که خدا...
ساکنِ دلهای ، بشکسته است
آری ..........
گنج در میانِ ، خانه ی ویرانه است
🔹 [ سردار ]