متن زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زانا کوردستانی
عجیب!!!
-- سرد است،،،
لحظه به لحظه عمرم،
بدونِ گرمای دستان تو!
♥
به دیدارم بیا
گرم شود
-- زمستانِ سرد...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دلتنگت ام،
و تو را می خواهم!
♣
کنار من که نیستی،،،
بگو؛
بودنت را،
-- کجا جا گذاشته ای...!!!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
من،،،
از معجزه سرشارم
ابراهیمی در گلستانم
از نیل می آیم
با عصای موسا!
من؛
عیسا مسیحم
مصلوبِ مصائب نادانی ها
رجعتم
شفای کورهایی ست که،
درد بشریت را نمی بینند.
من موسا هستم
چوپانِ هوس هایتان
تا سیر شوند از دنیا...
و دختران قبیله را
عروس کنم وُ،
به...
دردهای بی تکلّم
به روزِ خاصّی تکیه ندارند.
حالا؛
چه فرق می کند،
وقتی:
مداوائی،،،
در کار نباشد؟!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
چه توفیری دارد
در شکلِ اسارتم
--لباس سفید،
یا راه راه!؟
وقتی،،،
تن پوشِ روزهایم،
-- سیاه ست!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
از فصل های سال،
فقط بهار و زمستان را میشناسم!
که بستگی دارد به؛
--بودنت که چارفصل بهارست وُ،
بی تو،،،
همیشه زمستان!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
زمین را به خیال نمی آورند
بعضی!!ها که،
در آسمان نشسته اند
گل های معصوم اما،،،
بی اندیشهٔ آسمان
قالی نشین شده اند!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کاش،،،
مترسکی بودم
پای جالیز خیالت
تا غروب گاهان نوک بزنند
کلاغ های سمج،،،
تنهایی ام را!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
به تو که می رسم،
و گونه های گل انداخته از شرمت؛
تَرَک بر می دارد
در دست هایم انار!
♥
لبخندت،،،
می شکوفاند
روحم را!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
چه توفیری دارد
برای زندانی
رنگ لباسش سفید باشد
یا سرخ
همین کافی است
که بدانی
روزگارش سیاه است.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
این روزها
لگدمال شده اند
زیر پای اشک،
گونه هایم
مرهم بوسه هایت را می طلبد.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
می میرند
در من
تمام بولهوسی های جهان
من راهبهٔ راه توام
راهی معبد آغوش تو
آنجا که آخرین عبادتگاه جهان است.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
✓ پوچی مطلق:
وقتی که نیستی
یک چیز دنیا کم است...
مثلِ یک خنده،
یک بهار
یا؛
-- شهریور...
به گمانم،
در غیابِ تو،
جهان یک پوچی مطلق ست.
یعنی:
همه ی دهان ها بسته است!
وقتی که نیستی
من،،،
بی دلیل ترین اتفاق زمینم !
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
✓ مروری کوتاه:
[برای ایام نحس کرونا]
انجام دادیم،،،
تمام بازی هایی را که
بلد بودیم،
عکس های خانوادگی
زیر و رو شد،
خاطرات دور و نزدیک ورق خورد،
در قرنطینه ی چندماهه!
برگشتیم به پاره ی گم شده مان .
کتاب خواندیم
حرف زدیم،
شنیدیم،
خندیدیم و،
--گریستیم!
بعضی...
لیلا
[به روزهای تنهایی ی لیلا!]
تو ،،،
آب و هوا و ابرِ باران در من
وَ روشنی ی خانه و کاشانه!
ای خوب به من کمی بیندیش که سخت
دوستت می دارم!
تو،،،
قوس و قُزح در آسمانهای منی
یک لحظه نفس بکش مرا!
بر چهره ی من
طراوتی...
مرا ببخش اگر...
از خانه ای که تو در آن نیستی!
و از پنجره هایی که بسته اند، بیزارم!
دیگر،
عطرِ هیچ یاسی
دلخوشم نمی کند...
نه،
نه!
مرا ببخش که،
هیچ اتفاقی؛
هزارتوی تکه تکه ام را
بیدار نمی کند!
من،
نیمه ای در خود فرو رفته ام
و...
دوست داشتنِ تو!
ریشه در کتاب های کهن دارد.
پیامبر مهربانم!
آیه های نبوتت را خوب می فهمم!
همین که نگاهم می کنی
رسالتت تمام شده ست.
دوست داشتنت،
دریایی است ژرف !
یعنی می توانم
غرق تو باشم!
خوشدلم وُ،
--چه خوشحال!
دوست داشتنت،،،
شبگردی های دو نفره است...
- تکدّر:
دوستت دارم
و همین اصل،،،
غمگین ترم می کند!
وقتی که،
نمی توانم چهار فصل جهان را
در آغوش تو آواز بخوانم!
حسادت می کنم وقتی
نسیمی زیرک
مو هایت را به بازی می گیرد!
آه
نارون بالا بلند من!
باور کن
از این همه خواستن،
--غمگین ام......
تو،،،
به \دوستت دارمی\ گرفتار آمده ای
از جنس نَمُور
که لب های کبودِ مردی مسلول
در پستوئی آفتاب ندیده
بر جانت حواله کرده ست.
شاید
به باورت سخت ست
که با همه دوری وُ،
قِدمَتِ درد
دوستت دارم!
من،،،
در سکوتی \لاجوردی کبود\
به یک تنهایی ضخیم
از غربت...
با تناسخی بی نقاب
--شاعرم آفریدی!
مگر آئینه ی خلقتم بودی؟
که ابر شدی وُ،
باریدی،،،
که به جوشم وُ شعر بنویسم!؟
...
باور کن،،،
تکلمی در کَرت های تاکم نیست.
مگر پلکی شراب فرو ریزی!
آنگاه،،،
با من شعری فاصله نمی گیرد!
به تقویم تازه ام،،،
-- امتدادی فرما!...
اگرچه،
در تصویرِ توی قاب-
لبخند می زنم اما،
این شعر؛
اِلِمانی ست از دلتنگی هایم
ادامه ی حُزنی که پایان ندارد
تو،
تنها مضمونِ
عاشقانه های جهان هستی
با دلیل رجعتِ خیالاتم
به تو،
تو!
بهارهای هر ساله ام فرق می کند
با این روزهای لعنتی...
طراوتی نمی بینم...
آه..
دلتنگی،
دلتنگی...
*
وقتی نبودن های تو؛
به درازا می کِشد!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)