چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
دنیای من کنار تو دنیای بهتریستاصلا زمین به خاطر تو جای بهتریستوقتی قرار شد که بمانی کنار منفردا مسلمست که فردای بهتریست...
در شبی مهتابی...نه، مهتاب نبودآسمان تیره تر از موی سیاهم شده بودابر اندوه چنان روی مرا پوشیده بودکه ندانستم منزن محجوب یا دیوانه ی شاعر؟کدامینم؟ کدامینم؟هر قدم یاد تو با رنج و عذابمی برید نفسممی درید سینه اممی چکید از چشممآن تویی که تو نبود اما درونم زنده بودخنده می کرد و نگه می کرد چشمان مراآن نگاه دلربامست و سرخوش می گرفت دستان بی جان مراروح بی جسم مراتا فراسوی خیالآنسوی ابعادِ محالتا به آنجا که بپیچد در ...
تقدیر ما چنین بودقصه فقط همین بودجای تو آسمان وسهم من این زمین بود ....
سر نخ آسمان دست زمین است!پاره که شد دست زمین از آسمان کوتاه میشودآنوقت کو تا دوباره آسمان به زمین برسد.کو تا دوباره کسى زاده شود که فریادش را عرش بشنود،بلکه آسمان به داد زمین برسد....گرفتار شده ایم آقا.رشته محبت را گسسته ایم و روى این کره آبکى در فضاى بى آغاز و انجام قل میخوریم...گرفتار شده ایم آقا.......
دوست داشتم کنارم باشیتا از بودنتبا گلدان های لب پنجرهساعت ها حرف بزنمو وقتی صدایت می زنمآسمان از شادیزمین را غرق در باران کنددوست داشتم کنارم باشیبا من اندکی ابر بنوشیکه وقتی اسم باران می آیدهر گوشه زمینعشق را تجربه کنددوست داشتم مرا دوست داشتیو درک می کردی دلتنگی راتا گریه امانم را نمی بریدچشمان من آسمان نبودبرای نبودنت بارها بارید...
کنج خلوت من یعنیبهانه هایی که داشتم ونیامدی تا تمام شوددردهایم که با من همین جاخاموش نشست و زخم کردتا آبم کنددعایی که هر باربیشتر اجابت نشدمن اینجا بی تویادم رفت نفس بکشمو همه یادشان ماندمن بی توهمانمرها شده میان آسمان و زمیننه بال پرواز داردنه ذوق نشستن در زمین ........
دلت که گرفتدیگر منت زمین را نکش...راه آسمان همیشه باز است...اگر هیچکس نیست خدا که هست.......
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمینآمدی سر به هوا، چشم به راهم کردی....
جهان با دکمه ی پیراهن من شروع می شودهیچ زنی در چشم های توبه اندازه ی منگریه نکرده استو تنها من می دانم که خون قاعده گیتنها قاعده ی زیستن بودتا خونی ریخته نشودزمین بارور نخواهد شدمن باکره می میرمحتی اگر هزاران کودکنام مادرشان آیدا باشد...
اگر هنوز نمرده ای ، عفو کنکینه سنگین است ، مال زمین استآن را روی زمین بگذار و سبک بمیر...
عید است و عیدی میدهدآسمان به زمین بارانش رادرختان به طبیعتشکوفه هایشان راو من به تو ...جانم را ... ....
زمین، جزیره ی حیرت، زمین، جریمه ی ماست !زمین ، حصارِ بزرگی زِ جنسِ آدم هاست !به دستِ خویش زمین را تباه ، ما کردیموگرنه آنچه خدا آفریده ، بَس زیباستنگاه کن چه غریبیم در غریبستانزمین، جزیره ی تبعیدِ آدم و حوّاستمیانِ این همه جمعیّتیم و می فهمیمبه ناگهان که چه اندازه روحِ ما تنهاستبه دادمان برس ای مهربانِ بی همتابد است حال و هوایِ زمین ، تبش بالاست !...
امشب به تو آغشته شدمو صدایت راکه در گوشم ریختیاوراد عاشقانه ات از بند بند انگشت هایم بالارفتامروز شعرم را به شهادت می گیرمو قلبت را سه بار می بوسمو شال آبی مادر را گره بر باد می زنم در پشت اشتیاق این در گوش های گرفته ی دیواررازهای بسته ی پنجرهوفاصله های اجتماعی بدون سایه زمینکجاگره در گلوی ما می شکند؟...
برای داشتنت زمین که هیچ... آسمان را هم زیرپاخواهم گذاشت...️...
یاد بگیریم آدم های به موقعی باشیم !آدمهایی که سر وقت در برابر احساس ها و رفتارها عکس العمل نشان می دهند به موقع محبت می کنند و به موقع گله و شکایت …یاد بگیریم که در برابر ترس، ناکامی نگرانی ،خشم ، دلخوری و … سکوت نکنیمو پنهان کردن احساسات یا به اصطلاح "در خودمان ریختنشان" را دور بریزیم …اگر انسان را به زمین تشبیه کنیم یک زلزله قوی می تواند همه چیز را نابود کند اما پس لرزه های خفیف خیلی هم برای آن مفیدند !پس ا...
می دانی جان منروابط پیچیده ی پرنده های مهاجر راو اشیای مه گرفته ی یک اتاق تنهاگرسنگی های ریخته شده از دهان بچه هااندوه موازی سیم های مرزی برقخیابان های فراموش شده از نقشه هابشکه های جامانده از خلیجپل های ریخته شده روی ماهی هاو آتش ...آتش های به جان جنگل افتادهمی دانیهنوز گل های قالی از سر و روی این مردمبالا می روندو مرگ های کوچک و بزرگدور و نزدیکمثل مورچه ی جامانده از همه جاروی سینه ی امان راه می روندمن به ...
اوضاع همیشه همینطور نمی ماندروزی می رسدمعجزه ای اتفاق می افتدو تو آنقدر عاشقم می شویکه هیچ صداییجز ضربان قلبم نمی شنویو هیچ راهیجز چشمان نم گرفته ام نمی یابیآن روز که به من می رسیزمین از گردش باز می ایستدبرگ های سرگردانبه شاخه ها باز می گردندو آسمان باران یاسبر پیکرمان می ریزدآغوشت را باز می کنیبه روی انتظار سالیانمدیگر عشق را مرزی نمی ماندکه آن لحظهخدا از سر شوقباران را کنار زدهو خودش برایمان می باردو تو...
لبخند اردیبهشت روی لب های توست ،تو که میخندی برایم زمین چیزی از بھشت کم ندارد ...!...
زمین زباله دان مغزهای فاسدو شعارعشق ،صلح و آزادیچون پاف یک عطر فیک فقط سردرد را بیشتر میکند.دماغ ها از بوی تعفن پرو هیچ کس از درون خود عقش نمی گیردو قلم ها نیزتراشیده شده از قامت درختی که ریشه هایش به همین خاک چنگ می زندکاش دست گداییاز این میان بیرونم کشددر دهانش بگذارد وبا اکراه هم که شدهمرا ببلعد...به این امیدکه شایددر جهان دیگریپسم بیاندازند......
هنگامه ی سحر استدهقان به کشتزار رفته وتندر غریو برداشتهآذرخش فرود آمدهرود به کناره بازگشته وزمین از سبزه شاداب آسمان، تازه از باران وتاک، قطره قطره پُربار وجنگلِ تابناکایستاده، در انتظارِ آفتابطبیعت سَربرداشته ازسِرّ این همه آفرینندگی وروحِ زندگیدر چرخشی میانِ زمین و آسماناز زبانِ پرندهدر ترانه ای جاری ست...
تنهاییم را با تو قسمت می کنمپری رانده از آسمان و وامانده در زمینتقسیم کن شانه هایت را میان تمام کسانی که دوستشان داریوسهمی هم برای من کنار بگذارتنها پیرهن نخی توست که حجم گریه هایم را تاب می آورد و دلتنگی هایم را خشکبرای یک بار هم که شده برای من باشپله زیر پایم شو تا با هم بالا رویمدیوار کوتاهت را بگذار من آجر به آجر روی هم بگذارم و بلند کنمتا آنجا پیش میروم که دست هیچ قد بلندی نتواند ذره ای از آن برداردخستگی ات را برای من بگذار...
قصه ی من و تو قصه ی آسمان و زمین است...هیچ وقت به هم نمی رسیم مگر قیامت به پا شود......
یادم باشد عاشق کسی شوم،که شعر را بلد باشد !کسی که بفهمد وقتی؛ستاره را به چشمهایش،زمین را به آغوشش،و بهار را به بودنش تشبیه میکنم !یعنی،دیوانه وار دوستش دارم ... ️️️...
دنیای من باوجودتو...بهترازاین نمیشود ....وقتی که برایم لبخند میزنی ....انگارکه درآسمان پرمیکشم ..و از زمین جدامیشوم لبخندت چقدر زیباست .️ ️️️...
.برای من گنجی هستی تو! سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش، سپید و گسترده و نیلگونی، چون زمین به فصل انگورچیناندر این سرزمیناز پاها تا پیشانی اتپیاده، پیاده، پیادهزندگی ام را سپری خواهم کرد..... ️️️...
به نقطه ى بى تفاوتى رسیده ام!دیگر برایم مهم نیست که از زمین به آسمان میبارد،یا از آسمان به زمین!دیگر نگرانِ پچ پچ ها و نگاه هاى رمزآلودِ هیچ آدمِ بیکارى نیستم.یا اصلا دیگر مهم نیست،کسى که روزى خاص ترین مخاطبم بود،حالا بعد از سالها عشقش بمن،روزنامه ى دستِ هرکسى شده...من چیزى در وجودم بدون توقع از کسى پیدا کرده ام...این روزها به معناى واقعى در خلأ آرامش شناورم....! ....
زمین هم با اینکه میدونه یه ماه واسه خودش داره باز دور خورشید می چرخه آدما هم همینن...
دلت که گرفتدیگر منت زمین را نکشراه آسمان همیشه باز استاگر هیچ کس نیستخدا که هست.....
تو از اول همشبیه یک عشق ساده نبودیحال و هوای آسمان را داشتیاین را وقتی فهمیدمکه دست در دست تو پایمبه زمین نمیرسید......
زمین میراث مشترک همه نسل هاست، در حفظ آن کوشا باشیم. روز جهانی محیط زیست گرامی باد...
زمین هم خانه ما هست و خانه فرزندان ما هستاین خانه را باید سالم دست آیندگان تحویل بدهیمروز جهانی محیط زیست گرامی باد...
شاید زمین از رفتار ما خوشش نیایدپس با او کمی خوش رفتار باشیمروز جهانی محیط زیست تجدید دوستی با طبیعت...
وا نکن پیراهنت را ماه می افتد زمین! خَم نشو از گردنت الله می افتد زمین !باز و بسته می شود پلکت و یا خیام مستگاه بر می خیزد و آنگاه می افتد زمین!؟تا تو غمگین می شوی یک آن جهان می ماندوبا صدای خنده هایت راه می افتد زمینبرگ ریزان می کنی همزاد پاییزی مگر ؟؟برگِ سرو از دیدنت چون کاه می افتد زمین !مِه تمام کوچه های شهر را خواهد گرفت بسکه از عمق وجودم آه می افتد زمین!خواستم در بازی شطرنج دل کیش ات کنم صفحه می ریزد به هم...
فراموش نکن که زمین از لمس کردن پاهای برهنه ات لذت می برد و باد مشتاق بازی کردن با موهایت است....
تخیل ما پرواز می کند؛ ما سایه های آن روی زمین هستیم....
کسی جز من نمی داند قرارِ رفته یعنی چهز بغض آسمان جویید که سارِ رفته یعنیچهزمین تشنه به خون من، کجا می دانداین کرکسبرای عزت شیران شکار رفته یعنیچهشبیه صاحب مصرم که چوپانی مرا پسزدزلیخا خوب می داند وقارِ رفته یعنیچهمن از جنس طلا بودم ولی در بازی قسمتتمام زرگران دیدند عیارِ رفته یعنیچهقطار عاشقی می رفت به شهری آنوردریافقط جا مانده می داند قطارِ رفته یعنیچهبدان آزادی خفاش به از بند و قفس در باغ...
به محض اینکه وارد فضا شوید، متوجه می شوید که زمین چقدر کوچک و شکننده است....
پیام خوش بینانه کامو اینست: زندگی پوچ است، جهان فراخور حال آدمی نیست، اما زمین طبیعی ترین جایگاه بشر است. زندگی با چون و چرا تلخ میشود، گیتی همواری نمی پذیرد؛ چون درهای بسته حیات با کلید عقل گشوده نمیشود، پس آنرا چنانکه هست بپذیریم ، بیا مبارزه، جام دل تھی را سرشار از شور هستی کنیم، زندگی زیبا است نه منطقی، نباید به استقبال مرگ شتافت، با گرمی خورشید و لطافت آب در هم آمیزیم، روی جهان غم انگیز و پشت آن دل انگیز است.آلبر کامو | فلسفه پوچی...
باید زمین به شوق شکفتن دعا کندتا روزگار باغچه را پاگشا کنداز خط چشم پنجره تا گونه های باغباران ببارد و همه را مبتلا کندپایان پادشاهی سرماست در زمیناردیبهشت آمده تا کودتا کند...
رفت،رفت...زمین را به آسمان هم بدوزیهنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!...
اردیبهشت،حاصل تقسیم عادلانه ی بهشت استبین زمین و آسمان...
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون بارانکه آسمان و زمین را به هم بیامیزی...
زمین گرد است و منگوشه ای یافته ام...
ماهِ من!ماهِ دلبریِ زمین و آسمان، از اهالی اش!سی و یک روزی که شاید،عطرش تکرار نداردرنگ و رویش رقیبی نداردو عشقش مانده بی تمثیل ... اردیبهشت، نویدرسانِ روزهایِ همایون است،که با هر قدمش محبت و طراوت می بخشد به این روزگارِ ناسازگار ... من در این چندروز بهار،کِیفم کوک تر می شودحالم خوش ترو حظَم چند برابر ... کاش تقویم پُر میشد از بهار و اردیبهشتش!اردیبهشتان به عشق... عشق_براتون...
ای مادرای زمین!امروز این منم که ستایشگر تواماز توست ریشه و رگ و خون و خروش من !بیست و دوم آوریلجشن گیاه آوری؛روز زمین گرامی باد...
خوشبختیاز زمین و آسمان میباردوقتی در این خیابان های پائیزتو با دلم همدستی ️️️️...
“و مردم در خانه های ماندند:و کتاب خواندندو شنیدندو استراحت کردندو ورزش کردندو بازی کردند و به هنر پرداختندو راه های تازه ای از بودن را آموختند.و متوقف شدند و عمیق تر گوش دادندبرخی مراقبه کردند، برخی دعا کردندبرخی با سایه هایشان ملاقات کردند. و مردم شروع کردند به تفکراتی متفاوتو مردم شفا یافتند.و در غیاب مردمانی که به روش های جاهلانه، خطرناک، بی معنیو بی رحمانه زندگی می کردندزمین شروع کرد به شفایافتن. و زمانی که خطر برط...
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب...اینجا وقتی گم میشوی به جای اینکهدنبالت بگردند فراموشت میکنند...اینجا وقتی قهر میکنی به جای اینکهدستهایت را محکم تر بگیرند,شانه هایشان را بالا می اندازند و میگویند هرطور راحتی...اینجا دوست دارند کسانی را کهدر زندگیشان نقش بازی میکنند,و رد میکنند کسانی را که در زندگیشان نقش دارن...اینجا وقتی میروی,پشتت به جای دست،دل تکان میدهند...اینجا دردو دلهایت را میشنوند تا یاد بگیرندچگونه دلت را به درد ...
فکرش را بکن؛ کرونا که بارش را بست و همه چیز به روال عادی اش برگشت، چه کیفی می دهد همه چیز، انگار که اصحاب کهف از غار و از خواب سیصدساله برگشته باشند و راه افتاده باشند توی شهر، همه، جور دیگری به هم نگاه می کنند و جور دیگری قدر همه چیز را می دانند. همه چیز دوست داشتنی و لذت بخش خواهد بود، حتی تماشای عبور آدم ها، تماشای برگ های سبز روی درخت، لمس دیوارهای آجری خانه ها، حرف زدن بدون هراس با آدم ها، حتی مهر ورزی ها و به آغوش کشیدن ها... من که راه خ...
هنرمند منبعی از احساساتی است که از هر جایی دریافت می شود: از آسمان، از زمین، از یک تکه کاغذ، از یک جسم متحرک، از یک تار عنکبوت....