چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
وقتى تو کنارم هستىآسمان هم به زمین بیایدفقط به هواى تو نفس مى کشم!تو هوایم باشکه من از نفس کشیدن توسیراب نمى شوم... ️️️...
خدایا آسمانت متری چند؟دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد......
شب/ تکه تکه / هوا را/ نفس تنگی گرفت/ زمین / خانه ی وحشت...
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینمبر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینمزمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم...
بدون تو اینجا چقدر سوت و کور و ساکت است روزهای من درست مثل شب، گوری تاریک است مردم بروید و از خورشیدم سوال کنید که چرا از زمین انقدر فاصله دارد و دور است...
من دورَت نمیزنم دورَت میگردم مثل پروانه دورِ شمع مثل زمین دورِ خورشیدمثل من دور ماه دورِ دنیا دور تو️...
برای زندگی نَه سقف میخواهم نَه زمین... نقشه ی جُغرافیایی دَستانتبرایَم ڪافیست.....
.واردِ فصلِ من شدیم جانمفصلى که تا چشم باز کردمهمه چیز نه سیاه بود ، نه رنگى !سپیدِ سپید بود ،فصلِ تو گذشتنشد در پاییزِ تو دل ببندیمبیا و فصلِ مرا امتحان کن باش تا با بودنمانزمین و زمان را سپید کنیم...
سالی که پدردنبال یک لقمه نان انقدر ز م ی ن م ی ن م ی ن خورد ترکید...
کی و کجادوست داشتن امانبه هم سرایت می کند؟تهران درگیر غروبی ابدی شدهو دست های این سایه های هولناکسایه های هولناکحول حالنا الا احسن الحالتنهایی من و تورا کم آورده استو تهران را هول و ولاهول و والاحول حالنا الا احسن الحالچیزی شبیه شوخیشیون شیوع پیدا کردهو بوسه هاو بغل هاست که روی زمینریخته شدهچرا به ما سرایت نمی کنیحول حالنا الی احسن الحال...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفتهوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،درختان اسکلتهای بلور آجینزمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،غبار آلوده مهر و ماه،زمستان است...
زمین اون گل رو به دست سرنوشت دادو سر نوشت اون گل رو تو قلب من کاشتتا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشدگل یاسمنم تولدت مبارک....
سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توستآمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردیتنها ستاره ی آسمان دلم تولدت مبارک . . ....
با درختی سبز گردد این زمینشادی گل آورد این نازنینخوش بکاریم هردرحتی یادگاربا درختی زندگی دلپذیر وزین .روز درختکاری را گرامی می داریم...
شب ها نور ماهدر چشم تو می درخشدشب بخیر هایتماه آسمان را برای منروی زمین می آورد ️️️...
بچگیاتون یادتونه؟!که باباتون زمین میخوردتا شما برنده شین؟میخواستم بگم این اتفاقفقط مال بچگیاتون نبوده.باباها همیشه زمین خوردند تا ما سر پا باشیم....
سرد نشو !جوش نزن !فرزند زمین هستیم ؛ دنباله ی زمانفقط این نیست ؛ همه چیز سخت استهمین جا ؛ همین حالاهمینطور که داری شعرم را می خوانی -همه با هم داریم بُر می خوریمدنیا ارزان استگران است یک چبزآن هم بوسه ی تو!!...
سهم من از بهشتحلالِ هرآنکه خواستمن از تمامِ جان و جهان و زمین و عشق ؛کُنجی میانِ بازویِ جانانم آرزوست ......
مگر می شود تو را داشت ،تو را دید ،با تو حرف زد ،و بهشت را رویِ زمین احساس نکرد ؟!بخدا بهشت همین جاست ،همین نقطه ای که من هستم ،همین جا که تو می خندی ......
برادر عزیزتر از جانموقتی به دنیا آمدی خداوند با تمام عظمتش به زمین لبخند زدو بهار را به یمن حضورت به ما بخشیدعزیزم تولدت مبارک...
میخوام برگردمبه روزایی که بالاترین نقطه ی زمین،شونه های پدرم بود!...
بیتو بودندرد داردمیزند من را زمین...
پدرجان مهربانم از تمجید کردن و تا مقام خدایی تو را بالابردن هراسی ندارمچون اطمینان دارم،اگر خدا هم بشوی،خدای خیلی خوبی برایم خواهی بود.روزت مبارک ای سایه ی خدا روی زمین...
پدر یعنی سایه ای از خدا روی زمین...
بوسه برفکوه را بههم ریختبوسه بارانزمین را غرق کردتو بیرون نیابرف و باران رابه گردن تو می اندازند... !...
زمین در دفترِ خاطراتشنام روزهایی که حالش خوب بود را بهار گذاشتو زیرش با قلمی سبز نوشت :آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار …...
بهار، زندگی جدید و زیبایی را بر زمین ارزانی داشته است...
دوباره فصل بهار است و انگار زمین در حال شعر گفتن است...
خداوندا ، در این آخرین روزهای سالدل مردمان این سرزمین را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو دهکه هر کجا تردیدی هست ایمانهر کجا زخمی هست مرهمهر کجا نومیدی هست امیدو هر کجا نفرتی هست عشق جای آنرا فرا گیرد ، آمین . . .دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازدو زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند ....
پسری خامی کردو در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدیدپسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمودباغبان در پی او خاک مرا داد به باددخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندیدباغبان با غضبی خشم آلود نا گه از راه رسیدسیب را دست آن دخترک خندان دیدسیب دندان زده با حسرت و آهناگهان، بر تنم افتاد به خاکدخترک با قدمی بر تن من، خش خشی کرد و تنم را ساییدو چنان تکراری بر سر حسرت منکه چرا سیب که از شیرهٔ من نوشیدهنا تمام اینگونه بر تنم افت...
دوباره معجزه آب و آفتاب و زمینشکوه جادوی رنگین کمان فروردینشکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرودسپاس و بوسه و لبخند و شادباش و دروددوباره چهره نوروز و شادمانی عیددوباره عشق و امیددوباره چشم و دل ما و چهرههای بهارفرارسیدن نوروز و سال نو را شادباش میگویم.برایتان تندرستی و نیکروزیدر سال نو آرزو دارم.باشد که سالی سرشار از شادیو کامروایی داشته باشید...
سال نو میشود. زمین نفسی دوباره میکشد. برگها به رنگ در میآیند و گلها لبخند میزند و پرندههای خسته برمیگردند و در این رویش سبز دوباره…من…تو…ما…کجا ایستادهاییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…زمین سلامت میکنیم و ابرها درودتان باد و …سال نو مبارک …چون همیشه امیدوار و سال نومبارک…...
دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازدو زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند .در سال جدید خورشیدیسبزی ، شادی ، کامیابی ، بهره وری ، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم . . ....
کنارت می ایستم روی زمینپرواز می کنم آرام در آسمانخودت ببین چه کار کرده ایزمین را به آسمان دوختی مرد من روزت مبارک...
تو باشی نباشی من خسته ھستمتو خواھی که بی ما رویچو بالن رھا کردمت پرواز کنتو خواھی که بی من کنار ابر ھا روی؟چو آتش نباشد، نسوزد، زمین خواھی خوردچنان زیر بالت بسوزم که بالا رویسرت را چو قویی به بالا بگیر و برونترس و به فکر غم من مباش که من با تو ھستمچه دیروز چه فردا چه حالا روی...
فرشته ی روی زمینمادر مهربانم روزت مبارک...
آدم قوی که دنبالانتقام نیست...رد میشه و میره...چون میدونه زمین گرده......
بغلت سفارت بهشته رو زمین است...
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است، در آسمان نیز نخواهد یافت...
چه خوب که زمین گرد استعشق من !می روی،آنقدر می روی که بازآنسوی زمین می رسی به من......
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمدچه شادباشی از این خوبتر که برف آمد...
گونه ی زمین صدای بوسه ی باران، لالا یی استبرای گوشم......
هزاران فیلسوف و روانکاو بر زمین گام نهادهاند، اما بشر هنوز از درک «ماهیتِ عشق» عاجز است. هنوز از درک این «راز» عاجز است. به راستی، چیست ماهیت عشق؟...
ماهی، روشنیِ دریاست ودریا، آیینهای که ماه در آن میاندیشدآندَم که شب آرام نزدیک میشودچشمانِ دریا پلک میزندآه! ای خرمنِ سپیدِ مهاجرای ابرِ مهربانرهایم کن از زمینبگذار همچو نوربگذرم از هرچه آیینهستبگذار در لانهی پرندهایدر لابلای پردههای باد، بخوابمبگذار پَر کشم تا ماهآنگاه در صفحههای نوردرطول و عرضِ سطوحِ زلالِ شببا یک سبد نگاهستاره بچینم از آسمان تا صبحدمبا یک بغل گُلِ کوهییک طبق بلورِ مِهر رانثارت ساز...
قطره قطره می چکند ثانیه ها از بام حقیر روزگار زمین خمیازه می کشد ادای بهار را در می آورد اما تا خرخره زمستانی ست... ....
دریچه های غبارین زمین، باز و بسته می شود. گلی نیست، بهاری نیست، جوانه ای نیست، هیاهویی برای حیات نیست؛ تاریکی است و تاریکی....
چیزی از زمین باقی نمانده؛ نه پونه ای، نه بابونه ای، نه دلخوشی به اطلسی و بهاری شکفته. زمین، در نیمه راه خویش، به زانو درآمده است؛ لباس خاکی اش را به تن کرده است و می چرخد بر مدار تباهی....
روز زمین پاک، صدا را در مشت هایش می فشارد و به ازدحام خیابان ها می نگرد. فاضلاب ها، زباله ها، گردها، غبارها، مرگ ها روز زمین پاک گرامی باد...
زمین میراث مشترک همه نسلهاست، در حفظ آن کوشا باشیم.روز زمین پاک گرامی باد...
زمین را از یاد برده ایم. آری! زمین را که حالا زیر سرب و دود رسوب کرده است از یاد برده ایم.نفس هایمان به هوایی عادت کرده است که در آن، خبری از پرواز پرنده نیست. روز زمین پاک گرامی باد...