شعر ناب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر ناب
بسمه تعالی
محو در آیینه شو ، همواره در اِنکار باش
پرده برداری کن از خود ، محوِ آن رُخسار باش
چون تهیدستی ست حرفِ پوچ مانند حباب
مُهرِ خاموشی بزن ، گنجینه ی اسرار باش
در خرابی هایِ تن تَردَست شو مانندِ سیل
پای دیوار یتیمان ، دست کم...
بسمه تعالی
وقتی نگاهم می کنی ، آیینه ی بیزنگ باش
چون چشمِ شبنم در چمن با خار و گل یکرنگ باش
یکرنگیِ ظاهر ترا ، ایمن کند از هر گزند
در محفلِ دیوانگان همتای بی فرهنگ باش
جز دل نمی باشد مکان آن عشقِ عالمسوز را
خواهی در آغوشش...
بسمه تعالی
در قمارِ عشق ، با هوش و خرد بیگانه باش
بر جنون زن ، بی خبر از حکمتِ فرزانه باش
صرف کن عمرِ گرانِ خویش را در راهِ عشق
دولت پاینده می خواهی برو دیوانه باش
از خرابی می توان بر گنجِ گوهر دست یافت
بگذر از تعمیرِ...
تصویر تو در قاب چشمانم دل انگیز است
تصویر تو زیباترین لبخند پاییز است
حتی درون قاب عکست باز میخندی
لبخند های تلخ تو با غم گلاویز است
عطر دل انگیزی که پر کرده اتاقم را
بوی نجیب چادری چلوار و گل ریز است
عطر نفس هایت گل بابونه ومریم...
خود کلیدی
به خود آیی
از بند قفس رهایی
آریا ابراهیمی
بیا تو هم
روزی اگر که حوصله داری بیا تو هم
در سایه سار سرو و چناری بیا تو هم
از کوچه باغ مهر و محبت سحرگهی
در جستجوی سیب و اناری بیا تو هم
از کافه های شهر و محل بی خبر نباش
با ما به پای شام و...
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شراره ای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود..
برشی از شعر آفتاب می شود
پرچین ندامت
هر خزان می آید و یاد زمستان می کند
کوچه را بازیچه ای از برگریزان می کند
ابرهای تیره را این سو و آن سو می برد
برکه ها را آشنا با اشک باران می کند
انتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیل
میزند بر دوش...
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...
جناس آتشم اما، شراری در وجودم نیست
پلنگی بی شر و شورم ، غزالی در حدودم نیست
جوانی رفت و شوق رقصِ آتش، مرکز میدان
از آن آتشفشان ، رد و نشانی غیر دودم نیست
به اقبالم،، بد و بدتر ، ندارد فرق چندانی
نه ققنوسم نه خاکستر، مرارت در...
تو جانم را بغل کردی
و درد از جسم ِ من پَر زد
عجب شوری به پا کردی
سراسر شعرِ نابی که!
شیما رحمانی
تو نباشی، شعرهایم بی کَس است
هر چه گویم، مهملاتی بیش نیست
شورِ شعرم از تو می گیرد نشان
پس بتابان نورِ خود را بی امان
شیما رحمانی
.
دلم با عکس تو حالی به حالی میشود
ببین حال خراب من چه عالی میشود
همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر است
چو بیند چشم تو از غصه خالی میشود
تو را میبینم و رد میشوی،در این میان
غرور من دوباره دست مالی میشود
درون هفت...
.
شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردم
تمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم
نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در
نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم
همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما
زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردم...
.
دِلِ دیوانه یِ من را تو مکُن باز ملامت
تو مکش پای ز کویش بخدا نیست شهامت
تو معلم شدی و عاشق املا شده ام من
تو ندیدی سر هر نقطه عسل ریخت کلامت
تو شدی وارد خونم، بی تو من میمیرم
تو مگو چاره یِ این درد فقط...
چون دلی کز نگه بوالهوسی میگیرد
دلم از طرز نگاه تو بسی میگیرد
همه فکرم شده وقتی که تو دلگیر شَوی
دلتَ از طرز نگاه چه کسی میگیرد
آنچنان داسِ نبودت زده بر باغ دلم
که پس از تو دلمَ از هر هرسی میگیرد
شده ام شکل گلی سرخ که...
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب
و کمی پنجره…
برشی از شعر کلبه ی خراب و کمی پنجره قیصر امین پور
در آسمان صلح و صفا
ما شعله های حادثه دربر کشیده ایم
بر سینه های یخ زده خنجر کشیده ایم
تا پهنه های آبی دریای بی کران
دور از خیال واهمه لنگر کشیده ایم
چون صخره این و نعره ایام رفته را
در موجکوب ساحل باور کشیده ایم
ما را...
.
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماند
تو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع بروی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین...