شعر ناب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر ناب
.
شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردم
تمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم
نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در
نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم
همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما
زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردم...
.
دِلِ دیوانه یِ من را تو مکُن باز ملامت
تو مکش پای ز کویش بخدا نیست شهامت
تو معلم شدی و عاشق املا شده ام من
تو ندیدی سر هر نقطه عسل ریخت کلامت
تو شدی وارد خونم، بی تو من میمیرم
تو مگو چاره یِ این درد فقط...
چون دلی کز نگه بوالهوسی میگیرد
دلم از طرز نگاه تو بسی میگیرد
همه فکرم شده وقتی که تو دلگیر شَوی
دلتَ از طرز نگاه چه کسی میگیرد
آنچنان داسِ نبودت زده بر باغ دلم
که پس از تو دلمَ از هر هرسی میگیرد
شده ام شکل گلی سرخ که...
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب
و کمی پنجره…
برشی از شعر کلبه ی خراب و کمی پنجره قیصر امین پور
در آسمان صلح و صفا
ما شعله های حادثه دربر کشیده ایم
بر سینه های یخ زده خنجر کشیده ایم
تا پهنه های آبی دریای بی کران
دور از خیال واهمه لنگر کشیده ایم
چون صخره این و نعره ایام رفته را
در موجکوب ساحل باور کشیده ایم
ما را...
.
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماند
تو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع بروی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین...
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
خاک نشین ره میخانه ام
خانه خرابِ دل دیوانه ام
زان که به میخانه بجز یار نیست
کشمکش صفحه و زنّار نیست
هرچه در آنجاست بُوَد در خروش
جام می و می زده و می فروش
حسرت بگذشته و آینده نیست
جز به ره عشق کسی بنده نیست
ای که...
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تو
این است ماجرای من وماجرای تو
باید بَدَل شوم به قناری دراین جهان
وقتی پُراست حنجره ام از صدای تو
یاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویا
آشفته مثل دود شوم در فضای تو
ای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!...
گرم یادآوری یا نه،
من از یادت نمی کاهم،
تو را من چشم در راهم
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
دوستان گویند سعدی! خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم، که در گلزار نیست
(سعدی)
فلک به مردمِ نادان دهد زمامِ مُراد
تو اهلِ فضلی و دانش ،همین گناهت بس!
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
بابا طاهر
قانون گردباد بُوَد روزگار را
جز خار و خس، زمانه به بالا نمی بَرد
کلیم کاشانی
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
حزین لاهیجی
بگویم شعر نابی من برایت
شود جانم به قربانت فدایت
نماد مهربانی هستی ای دوست
و من محو نگاه دلربایت
..
..
بهزاد غدیری