متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
گیجم
رفتی و حال مرا پنجره می داند و بس
چشم بی حوصله را منظره می داند و بس
سحری کو که دلآشفته یادت نشوم؟
شب دیدار تو را خاطره می داند و بس
بس که نالیدم و گوش تو بدهکار نشد
طعم فریاد مرا حنجره می داند و بس...
یک سر شکسته شد
دُردانه رفت و کوفه پر از ناله شب است
درگیر و دار لحظه هذیانی و تب است
وقتی که فرق فاتح خیبر شکسته شد
این کوچه زیر پای ستوران مرحب است
درمان نشد جراحت مولی و بعد از این
مرهم گذار حادثه ها نیش عقرب است...
خون انگور کجائی
ژاله می بارد از آن کوچه که مهتاب شدی
تو چه هستی که در آیین دلم باب شدی ؟!
من که یک عمر دلآشفته و حیران تو ام
تو بگو! تاب کدامین دل بی تاب شدی
مستی چشم تو را آینه می فهمد و بس
خون انگور...
جان بنوشان
یارب! کویر تشنه را باران بنوشان
هر خاطری درمانده را درمان بنوشان
ما ساکنان شهر تردید و یقین را
از پرتو خورشید خود ایمان بنوشان
زیر غبار خودپرستی جان سپردیم
یک بار دیگر مردگان را جان بنوشان
تقدیرمان در دامن مهر تو افتاد
این بخت خوابآلوده را سامان...
ستاره های شبی. ماه می شوند
کم کم ترانه های دلی، آه می شوند
دلواژه های سِحر شبانگاه می شوند
گویی تمام کوه غم روی سینه ای
مثل سبکترین پری از کاه می شوند
حال و هوای ثانیه ها بسکه دیدنیست
پروانه های لحظه دلخواه می شوند
آنجا هجوم شوق...
بنویس قلم
بنویس قلم! فرصت خاموشی نیست
امروز تورا وقت فراموشی نیست
چون تیغ بزن ریشه ی بد خیمی را
بنویس دگر موسم سرپوشی نیست
دیدیم فروپاشی خود را یک عمر
امید به ذره های همجوشی نیست
هرچند مدارمان به حسرت طی شد
ماندیم غریبانه که آغوشی نیست
بی عشق...
قمار غفلت
مرا به خلوت خود راه می دهی یا نه
برای ناله کمی آه می دهی یا نه
شبی که خاطره ها را نمی برم از یاد
به آسمان دلم ماه می دهی یا نه
کنونکه خواب مرا برده یال بازویت
قرار بوسه به اکراه می دهی یا نه...
چه باید کرد
نمی دانم که با حسن خدادادت چه باید کرد
گل اردیبهشتی، گاه خردادت چه باید کرد
تو حتی بهتر از خورشید عالمتاب می تابی
دلارآمی و با خوی پریزادت چه باید کرد
نمی دانم برای رَستن از دام و رسیدن تا
به سرحداتی از اقلیم آزادت چه...
دنیای بی امن و امان
بردار از دوش من این بارگران را
آتش بزن بدنامیِ نام و نشان را
آشوب برپاکن که حیران تو باشم
ویرانه کن دنیای بی امن و امان را
با تلخ و شیرینی که عمرم را هدر داد
دیگر نمیخواهم بد و خوب جهان را
می...
بهار آمده
سبد سبد گل سرخ و سپید آورده
پیام شادی و لطف و نوید آورده
برای خاطر دلدادکان هرچه زیبایی
دوباره غنچه ی مهر و امید آورده
به زیر نم نم کوه و دشت و دمن
چنار و نسترن سرو و بید اورده
بهار آمده پاشو، ببین که پشت...
منظومه هزار یکشب
از غمزه های چشم غزالت غزل شدم
با حبه های قند جمالت عسل شدم
اهل فلات دامن عشقم ولی چه سود
با رشته های گوشه شالت گسل شدم
منظومه هزار و یکشب گمراهیم شدی
در حلقه حلقه های زلالت زحل شدم
اصل مرا به خاک محبت سرشته...
چشمه شمس قمر
کاش از آمدن خود خبری می دادی
ذل شوریده و حال نظری می دادی
ما که عمری به تماشای تو ایمان داریم
حاجتی را به دل کور و کری می دادی
آی باران! به خدا داغ دلم تازه شود
اگر از باغ گلت، برگ تری می دادی...
آسمان حقیر° می رقصد
مثل رودی ترانه خوان هستی با نگاهت کویر می رقصد
جاده ها بیقرار پاهایت، زیر گامت مسیر می رقصد
سرو کوهی به سایبان خود خاطرات خوش تو را دارد
از تموزیکه نوش جانت شد، بوته ی خاکشیر می رقصد
سایه های غروب نخلستان، جاشوان همیشه همراهت...
دگر هیچ
یک حرف دگر مانده بگوئیم و دگر هیچ
دست از سر دیوانه بشوئیم و دگر هیچ
در گسترده قامت و زیبائیت ای باغ
دلداده به یک شاخه موییم و دگر هیچ
کی می رسی ای خاطره ی سبز بهاران
تا در تب و تاب تو بروئیم و دگر...
گناه جاودان
به رویم باز کن آغوش گرم و مهربانت را
بیافشان بر سرم چین و شکنج سایبانت را
تو از جنس بهار و ابر باران خیر صحرایی
مگیر از آسمانم رعد و برق بی امانت را
من از ایل و تبار مهر جان افروز مستانم
بریز ای جان بکامم...
خطای کافری
کسی که واله و بی راه و چاره بود ای دل
میان شهر غزل ها چه کاره بود ای دل ؟
مرا که عرصه به جر کوه سنگ خارا نیست
و دل که لایق درمان نمی شود هرگز
◇◇◇
به هرچه واژه ی چشم انتظار نالیدم
به عمر...
کوچه های بغض آلود
حریم خلوت دل جای پای خوبان است
نگاه پنجره چشم انتظار جانان است
از آن زمان که سر فتنه دست باد رفته
حکایت خم زلف و سری پریشان است
دلم گرفته در این کوچه های بغض آلود
که بی قرار سحرگاه عطر باران است
اگر به...
بال جنم
تا دیده را به جوهر نم آفریده اند
دل را بپای غصه و غم آفریده آند
هر چند غصه فراوان و غم زیاد
گویا به جای شادی کم آفریده اند
با نغمه های ساز گسل های زندگی
زیری به اوج گوشه بم آفریده اند
دنیا بهانه بوده که...
شاباش
ای کاش که اسرار مرا فاش نمی کرد
کاری که نباید بکند... کاش نمی کرد
خورشید جهانتاب فلک نور طلائی
در شبکده ظلمت خفاش نمی کرد
آهی که چکید از سر مژگان نگاهی
تصویر ترین پرده ی نقاش نمی کرد
ما را چه به رسوائی اگر در گذر عشق...
چه کنم؟
بی درد و بلای تو دوا را چه کنم
ناز تو و دلبری بلا را چه کنم
وقتیکه جهان به عشق تو می گردد
حال خوش لحظه دعا را چه کنم
گیرم که فراموش تو شد خاطره ای
شیدائی جان مبتلا را چه کنم
بیمار تو بودنم مگر...
حاجت روا
پس می دهم تقاص دلم را به پای تو
جان می کَنم به جان تو در ماجرای تو
دلبسته ام به جرعه ای از شوکران ولی
افتاده ام به دامن چون و چرای تو
اینها که گفته ام به فدای سرت عزیز
دیوانه ام به خاطر زلف رهای...
مادرم
مادرم آنزمان که کودک بود
روی پایش یکی عروسک بود
آنکه عشق و عزیز مادر بود
ریزهِ میزهِ تمیزُ کوچک بود
♡○○.○○○
آن عروسک مکان ایمن داشت
یک بلوز قشنگ بر تن داشت
بین دستان کوچک مادر
سرنوشتی مشابه من داشت
♡♡○.○○○
روی پایش تکان تکان میداد
آسمان را...
نم نم باران
همینکه دست تو را شادمانه می گیرند
هوای عطر گلی نوبرانه می گیرند
تمام شاپرکانی که با تو همراهند
پرنده های مهاجر که دانه می گیرند
به گوشه گوشه باغی تکیده از پائیز
دوباره با قدم تو جوانه می گیرند
کنار خرمن شن های خسته از طوفان...