متن مجنون
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مجنون
منم آواره و مجنون و غزل خوان دو غم
غم عشق و غم دوریِ پرستار دلم
سجاد یعقوب پور
منم محتاج آغوشت
توخواب وتوی بیداری
واکن آغوش و ثابت کن
هوامو دائماً داری
به گرمای تنت بسپر
من محتاج گرما را
به صد گلبوسه رنگین کن
تنی رنجور و تنهارا
بیا بازم بمون پیشم
تو مجنون شو منم لیلی
بیا ثابت کنم این رو
که میخوادت دلم خیلی
تومیدونی...
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
مجنون که نشدی
غم پروانه بخوری
ختم به سوختن است
این دیوانگی
عشق نامش نهاده اند!
زانا کوردستانی
اگه بری انگیزه ای ندارم واسه زندگی تومیدونی مجنونتم جون میدم پای عاشقی
من هرشب تا سحر بیدارم ای یار
زهجر عشق تو بیمارم ای یار
تورفتی وبه عشق خود رسیدی
منم مجنون خود آزارم ای یار
لیلی
آغوشت را بگشا...
باخته ام تمام زندگانی ام را در
دوزخ نگاهت!
آرامم کن در تلاقی دستانت...
سنجاق کن مهرم را در قلبت و
رام کن دوست داشتن را در نقره ای مهتاب نگاهت
مجنونِ توام
بسان بهاری که بی شکوفه هایش هیچ است
✍️هدی احمدی
ای بی تو دل تنگم شبگرد خیابان ها
چشمان پر از اشکم در یورش باران ها
دل در پی تو هر شب شبگرد خیابان هاست
دیوانه و مجنون وار درگیر بیابان هاست
از عطر تو هر شب او باغ از گل میسازد
از شعر تو با آواز یک بل بل...
بیچاره قلب مجنون توعشقم شانس نداره ای وای توهفت آسمون نداره یه ستاره
خدایه قلب عاشق بدجوری دردمیکنه تنهاخودت حبیبم میدونی که چی شده رفت واصلافکرنکردبدون اون چی میشم باخودش قلبم بردمن مجنون میمیرم نمیتونم قلبم ازعشقم پس بگیرم یه مجنونم که توی اوج جوونی پیرم
عشقِ ممنوعه جگر را خون کند
آدمِ عاقل؛ خُل و مجنون کند
هر سخن را که زبانش قاصر است؛
چشمِ عاشق لاجرم بیرون کند!
شیما رحمانی
دیوانه کند عشق مرا چون مجنون
دیوانه شدن ز عشق عاقل شدن است
مجنون کجا لیلا کجا ، عشق بی پایان کجا
دل کجا دلبر کجا عشق میشود آسان کجا
با همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکن
دلبر شیرین کجاست فرهاد کوهستان کجا
نشو راضی که باز افتم، من از آغوشِ پُرمهرت؛
بیا بگشا به روی دل، دوباره، دست های باز!
در آغوشت، مرا بِفشار با، احساسِ نابِ خویش؛
بکن، مجنون تر این، لیلای شیدا گشته و، دلباز!
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.
❣️ که بود آنکه مرا بنام می خواند
کجاست مجنون گل عذار من ❣️
فیروزه سمیعی
سخت است پس ازاین متغیر نشوم
تنها مجنون عصر حاضر نشوم
رخساره ی توناب ترین مضمون است
با دیدن تو چگونه شاعر نشوم ؟!
رضا حدادیان
تو خودت حرمت عشقی به دل خزان عاشق
خوش بحال منِ مجنون که دلم را به تو دادم
دردا ز تو هیچ اثر از مهر و وفا نیست
در دل سنگ تو جزء جور و جفا نیست
محنونم و در کوی تو افسرده و حیران
از تو هنری غیر شکستاندن دل ها نیست
تو ای تلفیق خنجر و خون و زیبایی
خوب رویان را چنین راه و روش...
زلفانت
آن سلسله ی ممتدی ست
که پای من «مجنون» را
به سوی همه کس، همه کس، همه کس،
زنجیر است؛
و دلم
آن زلال غمناکی ست
که جلوه های سوزانت را
در بطن همه چیز، همه چیز، همه چیز،
نخجیر است.
می لرزم و ضعف دید دارم دکتر
مجنونم و شکل بید دارم دکتر
لب های من از تب جنون می سوزند
بوسیدگی شدید دارم دکتر
عشق یعنی دل پریشان است و پیر
عشق یعنی غصه خوردن سیر سیر
عشق یعنی احتیاجِ یارِ غار
عشق یعنی ضعف و سستی پیش یار
عشق یعنی مست چشمانش شوی
عاشق و رسوای زُلفانَش شوی
عشق یعنی خون باشد در رَگَت
عشق یعنی روح باشد در تَنَت
عشق یعنی زندگی...
من عاقل ترین بودم اما با نگاهت مجنون شدم
کاف گاف