متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
به رنگ زرد و نارنجی، پاییز می آید،
با خنکای باد، دلم شاد می آید.
ورق ها بر زمین می رقصند در سکوت،
دل عاشق ز تو، به یادش باز می آید.
خداحافظ ای تابستان، با رنگ های روشن
به باغ دل، یاد تو می ماند جاویدان
پاییز با بارانش، می سازد نغمه ای
که در دلِ عاشق، ز درد می افزاید غم
زردی برگ ها، قصه ی فراق است
و در دل شب ها، طعمی از خواب است
اما عشق، در...
ز باغ دل، گل روی تو پرپر شد و رفت
به رنگ زرد، برگ امیدم به سر شد و رفت
پاییز دل آمد و جانم به خزان رسید
به هر نسیم، آه من در جهان رسید
برگ های دل، همه بر خاکستر نشست
به هر ورق، نوای ماتم برخواست
دل...
قسم به پاییزی که در راه است
و به پچ پچ های عاشقانه ی
برگ های در حال افتادن!
قسم به بوسه های آخر
و به باران های گاه و بی گاه
و به آغوش های خالی
قسم به عشق
که من
پاییز به پاییز
باران به باران
آغوش به...
صدای پای پاییزو شنیدی!! ؟خش خش!! هو هو!! پاییز داره میادچشم نوازی میکند رقص برگ ها رو هوا رنگ برگ ها رو زمین آخ که چقدر زیباست ..!!! 🍁دلارام امینی🍁
پاییز باشه یه گوشه از دنیا یه گوشه از خونه یه گوشه ی دنج یه فنجون چای و نبات که بشوره ببره هر چی غمه.!!🍁دلارام امینی🍁
پاییز زیبا خوش آمدی قدم بر دیده گذاشتی با رقص برگ های رنگ رنگی ات چه زیبا کردی جهانم را.. 🍂دلارام امینی🍂
پاییز و برگ ریزان درختان را دیده ای ..؟!!کاش غم هامون با هر برگ درخت در فصل پاییز می ریخت ..!!!دلارام امینی
کلاغ ها،
قصه ای از دل پاییز می گن،
بچه ها بی خیال زمان، تو دنیای خودشون غرقن.
برگ های زرد و نارنجی،
روی چمن سبز،
رنگ های زندگی رو به رقص درمیارن
عکاس، لحظه ها رو می دزده،
و تو، غرق در اندیشه،
با نگاه به میوه ی چنار،...
پاییز
برگ ها را به رقص درمی آورد
و باد،
ترانه ای از هزاران صدای خاموش
در کوچه های خالی می سراید.
من،
در میان این همه خش خش
به دنبال تو می گردم؛
چون پرنده ای
که دلش را در صدای آوازی گم کرده.
عشق،
پرنده ای است
که...
این پاییز،چقدر پاییز است
دلم گرفته ..
نیستی و هستم هنوز
بی جان و بی رمق ..
خسته از روزهایِ تکراری
فرسوده ام در شب هایِ بی روزن
سیاهیِ مطلق ..
انصاف نیست
اینگونه که نیستی
پاییز هم
دق می کند چه برسد به من !
دلم برایت پَر می...
پاییز در راه است
با اشک هایی که هر روز
بر گونه های من نیامده
خشک می شوند
وتو پنهانی ترین دلتنگی من هستی..
زهرا نمازخواجو بیتا
خیالت راحت شد پاییز
آمدی و روزها را کوتاه کردی
من ماندم و غم های بی پایان
وشب هایی که قصد صبح شدن ندارند
وشب زنده داری هایی که فقط ماه نظاره گر آن بود
وغم هوایی که فقط خدا می داند
آمدی و خاطرات تلخ را با خود آوردی...
غریبم غریب
مثل یک قبر زیر برگ های پاییزی
که منتظرست
باد
ته مانده ی فاتحه ی همسایه را
بیاورد
«آرمان پرناک»
در نزدیکی پاییز، جانم به وجد آمده
برگ ها رقصان، در باد، دل را عیان کرده
هر برگ زرد، آیینه ای از جان پنهان من
در این فصل زیبا، عشق در دلم خانه کرده
قدم های کهنه ی مرا ببخش
کوچه ی پاییزی!
جز جای پای غربت
چیزی برایت نیاورده ام
به یادِ بویِ نانِ آن کودکِ پیر
امروزِ مرا هم تحمل کن
«آرمان پرناک»