ماهی در ،دریا آرام می گیرد گل ها در دشتهای وسیع و پرباران و من در کنار تو
همه ی راه ها به دریا بسته می شوند. دریا اما حکایتِ بی پایانی است.
دل به دریا زدم و عاشق رویت شده ام ساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
پاییز بی باران دریا بی موج ، همه را تجسم کن من بی تو همانقدر نچسب و دلگیرم...
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت
نیازی به دریا نیست، برای غرق شدن چشمان تو کافیست..!
میخواهم عاشقت شوم اما نمیشود دریا که در پیاله ی من جا نمیشود ...
قایقی که از دریا بر نمی گردد یا اسیر توفان شده است یا غم قایقران!
رود می خواست به دریا برسد، راه افتاد بینشان تا به ابد فاصله انداخت کویر...
صدف یک شبی... دل ز دریا برید... چون از برکه ای... دوستت دارم شنید..
نه پرِ پرواز داشتم نه دلم دریا بود؛ در هوایت غرق شدم ... .
احاطه کرده ای مرا چیست جزیره ، بی دریا !؟
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد
آفتاب روی موج ها ریخت وقتی به سمت دریا می راندی قایق نگاهت را
کاش به جای دل سپردن به سنگها دل داده بودم به رود تا خودِ دریا
گرمی لبهای تو دائم به دردم می خورد در کنار سردی شبهای دریا بوسه ات!
گفتی که دل به آبیِ دریا بزن؛ بیا... کو چشم آبی ات که خودم را فدا کنم؟
آدمی که غرق شود قطعا می میرد چه در دریا چه در رویا... .
دریا نرفته ساز چشمانم به جزر و مد مشغولند
به حد دریا که عمیق است وخروشان .. عشقت در من در جریان است ...
تو دریا شو من قول میدم خودم تو موجت جون بدم
نگاه من /با نگاه تو /گره خورد/دل به دریا زد/ با ماهی سیاه کوچک