پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهستهرساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد...
تابوتمآه درختی استفریاد می زندزندگی را...
تو چقدر مُفت فروختی ،به فریاد همه ؛زمزمه ی حالِ مرا ......
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت راتا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟...
گلوی انتظار خشک استواژه های تنهاییآرام و بی صداانتطار را فریاد می کشند....
سکوت میکنماما دلم بی وقفه فریاد میزندچقدر جای تو اینجا خالیست ......
حوصله سکوتاگر سر رفت!چاره دگر فریاد است...
یک شب هوای گریهیک شب هوای فریادامشب دلمهوای تو کرده است ......
تَن به غم داد دلم، چون که کسی یار نشُدخوب فریاد زدم، خُفته ای بیدار نشُد......
ازدیوار چین/تا چینِ و چروک جاده ی ابریشم/فریاد در نهالستانهای توت رشت...
من امّاجلوى دخترمانروزى هزار بار قربان صدقه ات میروم!چشم و گوشش باز شود اتفاقاً...باید بفهمد* مَرد *خواستنش را فریاد میزند!...
تو بگوتا توچند پنجرهچند فریاد ؛مانده !...
فریاد و غم وآه خدا.. کاش نبودای کاش که ای کاش که ای کاش نبود...
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیستتا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست ...
آن کس کههمیشه موقع ناتوانىبه فریادت خواهد رسیدو همیشه کنارت میمونهفقط و فقط خداستاگر فقط خداست که دستت رو میگیرهبگو الهى به امید تو ......
صدای تیشه فرهاددوباره میکشد فریادکه ای شیرینتر از جانم چرا بردی مرا از یاد......
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسیدورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود...
دل چاره ندارد جز سکوت...و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!...
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
دلم فریاد میخواهدولی در انزوای خویشچه بیآزار با دیوار نجوا میکنمهر شب......
فریاد که من از همه دیدارِ تو رامشتاقترم وز همه محروم ترم...
بهار آیینه یاد تو باشدگل خورشید همزاد تو باشدبه هر دشتی که سرخ از خون مردی استطنین سبز فریاد تو باشد...
برگ ها می ریزند/ورق به ورق لای پاییز/فریاد درختان...
خون میرود نهفته از این زخم اندرونماندم خموش و آه که فریاد داشت درد......
قصه نیستم که بگویینغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینییا چیزی چنان که بدانی…من درد مشترکممرا فریاد کن...
آه ای بغض فروخورده کمی فریاد باشحبس را بشکن، رها شو، پر بکش، آزاد باش...
هنگامی که دل کسی را شکستیصدای شکستنش را به خاطر بسپارتا هنگامیکه دلت را شکستندرو به آسمان فریاد نزنیخدایا به کدامین گناه.....
در خموشی های من فریادهاستآنکه دریابد چه می گویم کجاست؟...
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشمسینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن...
آرزوی بزرگتری ندارمجز اینکه غصه های چسبیده ی گلو رافریاد کنمآی دروازه ها یاری می کنید؟...
می کشد فریادنگاه تودر قاب خالی دیوار...