تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد
تابوتم آه درختی است فریاد می زند زندگی را
تو چقدر مُفت فروختی ، به فریاد همه ؛ زمزمه ی حالِ مرا ...
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت را تا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟
گلوی انتظار خشک است واژه های تنهایی آرام و بی صدا انتطار را فریاد می کشند.
سکوت میکنم اما دلم بی وقفه فریاد میزند چقدر جای تو اینجا خالیست ...
حوصله سکوت اگر سر رفت! چاره دگر فریاد است
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو کرده است ...
تَن به غم داد دلم، چون که کسی یار نشُد خوب فریاد زدم، خُفته ای بیدار نشُد...
ازدیوار چین/تا چینِ و چروک جاده ی ابریشم/فریاد در نهالستانهای توت رشت
من امّا جلوى دخترمان روزى هزار بار قربان صدقه ات میروم! چشم و گوشش باز شود اتفاقاً... باید بفهمد * مَرد *خواستنش را فریاد میزند!
تو بگو تا تو چند پنجره چند فریاد ؛مانده !
فریاد و غم وآه خدا.. کاش نبود ای کاش که ای کاش که ای کاش نبود
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
آن کس که همیشه موقع ناتوانى به فریادت خواهد رسید و همیشه کنارت میمونه فقط و فقط خداست اگر فقط خداست که دستت رو میگیره بگو الهى به امید تو ...
صدای تیشه فرهاد دوباره میکشد فریاد که ای شیرینتر از جانم چرا بردی مرا از یاد...
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
دل چاره ندارد جز سکوت... و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!
ز هر چه غم است گشته بودم آزاد فریاد از این دام زمانه فریاد ناگاه کمین گشود از مشرق دل یلدای سیاه گیسوانت در باد
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش چه بیآزار با دیوار نجوا میکنم هر شب...
فریاد که من از همه دیدارِ تو را مشتاقترم وز همه محروم ترم
بهار آیینه یاد تو باشد گل خورشید همزاد تو باشد به هر دشتی که سرخ از خون مردی است طنین سبز فریاد تو باشد
برگ ها می ریزند/ورق به ورق لای پاییز/فریاد درختان
خون میرود نهفته از این زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد...