100 متن کوتاه طلوع ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن طلوع برای اینستاگرام و بیو واتساپ
طلوع دوباره خورشید زندگیت را
در زیباترین فصل سال تبریک می گویم
با آرزوی طلوع خوشبختی ها و غروب غم هایت
تولدت مبارک
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
به صبح می مانی
به طلوع عاشقانه خورشید
به طراوت نسیم سپیده دم
و آن هنگام که
آغوشت بزرگترین آرزوی من است..
️️
هیچ شبی پایان زندگی نیست. از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر می دهد این یعنی امید هرگز نمی میرد.
بلندای شب یلدای من باش
طلوع روشن فردای من باش
ولی فردا، خدا داند کجایی
همین حالا، همین حالای من باش
خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند ، ما هم دوبار به دنیا نمی آییم ؛ هر چه زودتر به آنچه از زندگیات باقی مانده بچسب ...
چشم باز کن
به عشق تو
روز دیگری را آغاز کرده ام
بتاب بر من
طلوع کن
تا رویاهای نیمه شبم
در آغوشِ گرم تو تعبیر شوند...
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع می کند
من هیچ ام
و تُ
در تمامِ هیچِ من همه ای
آفتابی طلوع میکند
و با طلوع آن جهان رنگ تازه ای به خود میگیرد
تو متولد می شوی در چند قدمی عید . . .
پس شاد باش که نوید بخش بهاری !
تولدت مبارک اسفند ماهی جان
تمام صبح هایم با تو بخیر می شود
تو آنی
که با هر تَبسُمَت
خورشید طلوع می کند ...
️
️️️
زودتر از گنجشک ها
و نارون ها بیدار میشوم
تا با لمس تنت
اولین نظاره گر طلوع خورشید چشمانت باشم
هرروز من با گرمی نفسهای تو زیباست
صبح
آغاز ماجرای جدیدی ست
از دوست داشتنمان
وقتی طلوع چشم های تو
شهر دلم را گرم می کند
خورشید هر روز
طلوع میکند
در کشاکشِ ابر و آفتاب...
اما تو در هر
حالتی از آسمان
گرم می تابی...
داغ می نوازی...
و پر نور میکنی
دنیای من را....
در طلوع چشمانت پلک می گشایم!
صبح، هم رنگ چشمان توست!
زیبا میدرخشد، شبیه لبخندت
چه قدر، این صبح ها را
دوست دارم، مانند تو ...️
️️️
طلوع گرم چشمانت مرا صادق ترین صبح است اگر نه کار خورشید جهان عادت شده ما را...️
بیدار که می شوی شهدِ لب هایت
شیرین می کند صبح هایم را
تو را به عشق می نوشم هنگامِ
طلوع برایِ تولدی دوباره...
صبح ها از کدام
گوشه ی آسمان دلم
طلوع می کنی
که من هنوز بیدار نشده
از حضورت سرمستم ...!
️️️
من از میانِ سنگ هم، جوانه خواهم زد ..
و از ورایِ سقوط؛ من ؛طلوع خواهم کرد هزار دفعه هم اگر زمین بخورم هزار دفعه قوی تر، شروع خواهم کرد ..
آفتاب را....️
دوخته ای به لب هایت!
آدم دوست دارد...
هر روز خورشیدش...
از لب های تو طلوع کند...
آدم اگر آدم باشد...
دوست دارد... روی لب های تو جان بکند،،،️
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده های باد
چشم هایت را که باز کنی
زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد️
️️️
آسمان، چشمانت
گریه هایت باران
گونه هایت چو افق وقت طلوع
به شب خانه ی من آوردی
روز را با قدمت
صبح
بخیرهایت
بهانه است تو خورشید منی
گرمی
کلام
تو عمری برای من کافی ست
تا
طلوع
کنم
️️️
چه بی موقع رفتی...
تازه داشت شباهت
غروب و گونه هایم...
طلوع و موهایم...
انار و لب هایم را
باورم میشد ...
به دنبال طلوع ام
با چراغِ خاموش...
آریا ابراهیمی
خورشید را دوست داشته باشی یا نه
هر روز صبح طلوع میکند
درست مثلِ
دوست داشتنِ تو در من..!
طلوع زیباست ولی
باید خورشید را در آغوشِ غروب خفه کرد
نوری که نتوان با آرامش نگاهش کرد
بمیرد بهتر است
طلوع تویی ،
صبح تویی ،
آفتاب کن در وجودم ......
صبحگاهم بهشتی است
با صبح بخیر هایت ......
در این تاریکی مطلق
به دنبال طلوع می گردم
با چراغی خاموش.
آریا ابراهیمی
گفتی غروب زیباست...
غروب را به نظاره نشستیم به امید فردا
آن هم طلوعش
زیبای زیباست...
هر صبح
به استقبال چشم هایت می آیم
پنجره ی قلبت را می کوبم
و لحظه ی باشکوه افق چشم هایت را
به انتظار می نشینم
طلوع کن
که محتاجم
به یک مژه بر هم زدنت
مجید رفیع زاد
هر صبح
یادت در من طلوع می کند
و خورشید نگاهت
وجود سرد مرا در آغوش می گیرد
واژه ی سلام هدیه ی نفس های توست
برای تولد روزی دیگر
و آغاز زندگی ام
با تو
مجید رفیع زاد
هر صبح
خوش رنگ ترین لباس عشق را
بر تن واژه های عریان می کنم
و به انتظار طلوع چشم هایت می نشینم
تا زیباترین سروده هایم را
از لحن نگاه تو بخوانم
مجید رفیع زاد
و احساسم،
غزل، غزل،
عاشق می شود:
طلوع نو و دوباره ی چشمانت را...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
مشرق نبض احساست،
طلوع مهر را،
به نظار می نشینم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
از مشرق نبض احساست،
طلوع مهر را،
به نظاره می نشینم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
رویا می بافد احساسم،
طلوعِ روزهای رویایی را!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
خورشید باش!
بزار با طلوعت دیگه هیچ نوری به چشم نیاد:)🦋🌝❤️
حُسنِ ختامِ شب
آنک شرابِ خون،
آنک طعامِ داغ ،
بر خوان لطف تو
با یک دوجین دهان،
حُسنِ طلوع صبح
خار و صلیب و میخ.
برای مسیح
هر صبح
دل انگیزترین واژه هایم را
به اشتیاق طلوع نگاهت
کنار هم می چینم
تا سبزترین غزلم را
با چشم های تو
بسرایم
مجید رفیع زاد
قسم به شکوفایی لبخند
که خورشید تابان صبح
از گوشه ی لب های توست
که طلوع می کند
برخیز جانم
تا که روزم روشن شود
با تبسم عاشقانه ی تو
مجید رفیع زاد