پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اصلا احساس خوبی نسبت ب صحبت هایش نداشتم از این دکترها بود ک آسمان ریسمان میبافت تا حرفش را بزندبی حوصله نگاهش میکردم و او هم گویی برای خودش حرف میزدنگاهش کردم و گفتم: \دکتر! اصل حرفتونو بزنید\ دکتر آب دهانش را قورت داد و نگاهش را از چشمانم گرفت و گفت: \آزمایشات شما نشون میده ک...\ و سکوت کرد؛ کم کم حوصله نداشته ام داشت صدایش اوج میگرفت! اما آرامش کردم و با خونسردی منتظر ادامه صحبتش شدم! پس از سکوت کوتاهش ادامه داد: \آزمایشات...
تمام عمرم دنبال دوستی بوده ام که برایم همه کس و همه چیز باشد،غافل از اینکه این دوست را باید در وجود خودم،بجویم....
زندگی پنجره ای باز،به دنیایِ وجودتا که این پنجره باز است،جهانی با ماستفرصتِ بازیِ این پنجره را دریابیم!در نبندیم به نور-در نبندیم به آرامشِ پُر مهرِ نسیم...رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیمو بگوییم به دوست؛عشق یعنی بودن...
انسان برای آنکه حافظه اش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد.گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیّت منِ آدمی نامیده می شود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گل های درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان، است. آنان آیینهٔ ما هستند، حافظهٔ ما هستند؛ از آنان هیچ چیز خواسته نمی شود، مگر آنکه گاه به گاه این آیینه را ...
در سینه خود کینه ندارم ای دوستمن کینه ی دیرینه ندارم ای دوستدنیای من اینگونه رقم خورده عزیزجز مهر تو در سینه ندارم ای دوست....بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
همواره تو در سردَر خاطر هستییک همسفر شهیر و نادر هستیهرگز تو گمان مبر که رفتی از یاددر خاطر ما تو حیُّ و حاضر هستیبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
از آنجا که در روزگار ما، دوستی از محتوای اصیل پیشین خود تهی شده است، هرگز نباید "از دوست چیزی بخواهیم که او را به زحمت بیندازد یا برایش ناخوشایند باشد." امروز دوستی "مبدل به قرارداد و احترام متقابل" شده است و نمی توان و نباید از دوست بیش از ادب انتظار داشت. - هویت- میلان کوندرا...
خسته ام کاش کسی حال مرا میفهمیدیا که دل با غم و اندوه جهان میجنگیدخسته ام کاش که این بغض گران سر برسدعمر دنیای من ای کاش به اخر برسدنه به غربت دل من شاد و نه در خانه دوستزخودی خوردم و از دوست رسد هرچه نکوستخسته ام خسته تر از انکه بفهمید مرامقصدی نیست مرا کاش نپرسید کجاروزگاریست در این غصه و غم مینالمز جدایی و از این فاصله ها بیزارممرهمی نیست به حال دل بیچاره مندرد و دل میکنم ای دوست مرا زخم نزن...
یک سری از آدم ها را حاضری همه جوره کنار خودت داشته باشی؛ به عنوان هر چیزی که میشود و امکان دارد...عشق، دوست، رفیق! مهم بودنشان است، اینکه مطمئن باشیم که هستند، چه دور چه نزدیک، حتی اگر غریبه ترین آشنا شوند! حتی اگر دیدنشان سالی یکبار آن هم در کافه با دوستانِ مشترک باشد...باز هم به همین قانع هستیم؛ما برای داشتن و بودنِ یک سری از آدم ها در زندگیمان از خودمان و احساسمان گذشته ایم......
بگویم شعر نابی من برایتشود جانم به قربانت فدایتنماد مهربانی هستی ای دوستو من محو نگاه دلربایت.. .. بهزاد غدیری...
برای خودتان یک دوست پیدا کنید، یکنفر که تا اَبَد بماند، یکنفر که حالتان، جانتان، یارتان، بد و خوبتان را همه را با هم بخواهد، یک نفر که حالش را بپرسید، خوابش را ببینید.آدم ها باید، غیر از عشق و خانواده، یک نفر را داشته باشند که همه چیزهایی که نمی شود به آن دو قبلی گفت به او گفت!از سردرد های کوچکتان تا غمهای یکساله!یک نفر که تا صبح روبروی هم بنشینید و غرهایتان را بزنید و او گوش کند و شما را با آغوشش گمراه نکند و به وقتش آغوشش را چهار تا...
بین من وتو لحن وکلام است ای دوستحِسم به تو تُک زبان است ای دوست در بطن وجودت چه دیدم ای دوستقلبی است،به زیبایی دریا ای دوستگاه سنگ صبوریُ پناهم ای دوستسرما نشناسم گرمیِ جانی ای دوستروشنگه فانوس دلم باش ای دوستتاریک نشود راه، تا تو باشی ای دوستجانت به سلامت دعایم ای دوستجز شادی تو هیچ نخواهم ای دوست...
دوست هر کسی، عقل اوست و دشمن هر کس نادانى اوست...
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!...
یارب آن زولفِ پریشانِ سیه رنگ چه شدآن غزالِ غزل و،صوتِ خوشِ چنگ چه شدترسم این است که این کوچه یِ غم آلودهبردمد داد: قدم های خوش آهنگ چه شدباده ی نابِ نگاهِ خوش مستانه ی دوستعطر گل،گرمیِ عشق،آن بغل تنگ چه شددل زخمی شده یِ ناوک مژگانش گفتخم ابرویِ کماندار و،دل و جنگ چه شدما وفادار زمان و ،مزدِ ما شد بی وفایی قسمتِ قلبِ جفا کارِ پر از سنگ چه شد✍امیرحسین نوروزی...
چه روز های خوبی بودهردو احوال پرس ما بودندآفتاب و بادشور و شوق اول دبستان و دوستانی لطیف تر از برگ درختهنوز حسادت رنگشان را عوض نکرده بودشهر مال ما بودو هر آنچه که در آن بودشاد بودیم و شادمی خندیدیم برای هر چیزی که اتفاق می افتادبرای وزش بادیکه مارا به عقب پرتاب می کردسردی هوایی که رخساره را سرخاب می کردعشق ما بودیمرنگین کمان محبت نیز ماسه دوست بودیمسه همیار ، سه همدمهنوز دارم به یادسبز می شدند سر راه...
من دوستای زیادی دارم، اما رفیق ... فکر نمی کنم!شاید تو جزو اون دسته از آدمایی باشی که معتقدن دوست و رفیق یکیه، اما من میگم اینطور نیست. میدونی چرا؟یه نگاه به لیست مخاطبای گوشیت بنداز. چند نفر از این لیست رو دوستات تشکیل میدن؟ ۵۰ نفر؟ ۱۰۰ نفر؟ ۲۰۰ نفر؟ وقتی دلت از همه چی و همه کس گرفته، وقتی حالت خیلی بده و میخوای یکی باشه که فقط براش حرف بزنی و غرغراتو بشنوه، وقتی احساس میکنی هیچکس رو توی این دنیا نداری، به چند نفرشون میتونی زنگ بزنی؟اون...
دلم یک رفیقِ ناب می خواهدکه هر وقت حالم خراب شد شماره اش را بگیرمبه محضِ اینکه جوابِ تماسم را دادو هنوز شروع نکرده ام به صحبت کردن بگویدکجایی؟تا همین حالا خودم را برسانم به تو!فرقی نمی کند چه جنسیتی،فقط آدم باشدقلقِ دلِ بیقرارم را بداند و حرف که می زند انگارآبی باشد که رویِ آتشِ وجودم می ریزد!چقدر دلم هوایِ این آدم ها را کردهکه ساعت ها با هم غرقِ صحبت بشویم واصلا نفهمم چایی ام کِی سرد شدو خیلی زود از دهن افتاد؟حواست را جمع...
ای دوست بیا که بی تو جانم به سر آمد/ای دوست بیا که بی تو ماتم ز در آمد...ای دوست بیا و روزگار من و دل بین/با رفتن تو خنده برفت،دیده تر آمد...ای دوست بیا که خاطرت خاطرم آزرد/نازک رخ من تو رفتی و ناله سر آمد...ای دوست بیت که دوش دیدم تو به خوابم/خندان شدم و بر شب خوابم سحر آمد...ای دوست بیا و خانه ام غرق صفا کن...شاید که به آسمان جانم قمر آمد...ای دوست بیا و ببر از روی و رخم گرد/شاید به نهال زرد جانم ثمر آمد...ای دوست بیا که بی تو غم به...
سعدی :هر بدى که میتوانى به دشمنت نرسان کهممکن است روزى دوست تو گرددو هر سرّى دارى با دوستت در میان مگذار کهممکن است روزى دشمن تو گردد.....
لحظه ای در گذر از خاطره هاناخود آگاه دلم یاد تو کردخنده آمد به لبم شاد شدمگویی از قید غم آزاد شدمهر کجا هستی دوست، دست حق همراهت… عطیه چک نژادیان...
یک گل رز می تواند باغ من باشد... یک دوست، دنیای من....
داشتن یه رفیق خوبچیزی بیشتر از خوب بودن یا عالی بودنه!وقتی یکی باشه که بتونی خیلی باهاش راحت باشی ووقتی به چشماش نگاه میکنی بدون ترس و دلهره حرفاتو بزنییا وقتی داری از بین نه و آرهیکی رو انتخاب میکنی و ازش بخوای که بهت دلگرمی بده،چی میتونه بهتر از این باشه؟!رفاقت جدای از دوست داشتن و نگران بودن برای کسی،دلسوزی و پشتیبانی میخواد که همین فرق،بین دوست و رفیق یه فاصله میزاره و میتونه بهت بگه کی تو چه شرایطی باهات هست و برات کم نمیزا...
مرا صبحی ست روشن، با تو ای دوستجهانم هست ایمَن ، با تو ای دوستتو که هر روز باشی در کنارماگر غم ! وای برمن، با تو ای دوست...
ای دوست بدان به تو وفادارم منمانند بهار سبز و سرشارم مندر کوچه ی بی چراغ این آبادیاز عشق تو دست بر نمی دارم من...
ای صمیمی، ای دوستگاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آییدیدنت... حتی از دورآب بر آتش دل می پاشدآنقدر تشنه دیدار تو امکه به یک جرعه نگاه تو قناعت دارمدل من لک زده استگرمی دست تو را محتاجمو دل من... به نگاهی از دورطفلکی می سازدای قدیمی، ای خوبتو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستممن، صمیمانه به یادت هستمآرزویم همه سر سبزی توستدایم از خنده لبانت لبریزدامنت پرگل باد....
برخی از دوستان آینه ی مُحدّب اند و بعضی ها مُقعر!دوستِ خالص اما... به گمانم کسی ست که نقص ها و کم کاری هایتان را با "آینه ی محدّب" و تصویری کوچکتر از واقع به دلش می چسباند و از آن طرف حمایت ها و محبت هایتان را می گذارد در فاصله ی کانونیِ "آینه ی مقعرِ" دلش و تصویری زیباتر و بزرگ تر از آنچه در ظاهر دیده می شود، ثبت می کند!دوستانِ با عکس العمل های "آینه ی تخت گونه" هم دَمشان گرم که لااقل "منصفانه" شاد یا ...
کجا رواستکه از دستِ دوست هم بکشددلی که این همهاز دستِ روزگار کشید؟...
تنها راهی که دوستی داشته باشی اینست که خودت یک دوست باشی....
تفنگ دوست ...خرابه خانه ای متروکه ام خاموش و تاریکمبه تنهایی تهِ یک کوچه ی بن بست و باریکمبه تخته وایت بُرد گوشه ی انبار می مانمکه مدت هاست خشکیده تمام رنگ ماژیکممثال بهترم باشد ... خیابانی دوسر بستهجدا از طرح های زوج یا فرد ترافیکمشبیه بافت های مرده ی سلول می مانمندارد هیچ دارویی توان بازتحریکمگریزانند از حالم تمام مردم این شهر به مهمان خانه ی دوری چه بی اندازه نزدیکم!تفنگ دوست هر لحظه نشان می گیردم امابه قصد ...
دوست کیست؟ دوستی چیست؟برای من که هر بار از جلوی آینه رد شدم نگاه کردم به خودم و پرسیدم: تو واقعی هستی یا من؟ تعریف رفیق کمی سخت بود، برای گریه های کودکانه و بازی با دیوار، برای خیال بافی و تنهائی ها، برای دور ماندن از آدم ها و رسمِ آدم ها.میشود اصلا دوست را ندیده باشی، کنارش اسپرسو نخورده باشی و وسط گپ به چشمهایش زل نزده باشی تا همه چیز دستگیرت شود، شاید دور بوده باشد یک عمر و ده دریا فاصله میانه تان باشد، شاید اصلا صمیمیتی نباشد اما، سکوت که...
دشمن اگر می کُشد، به دوست توان گفتبا که توان گفت اینکه: دوست مرا کُشت؟...
ای دوست که بامن دل تو یکدله نیستبرخیز و بیا بی تو مرا حوصله نیستبیهوده بهانه می کنی فاصله رابین من و تو یک سر مو فاصله نیست...
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارمپر از شور و شعف با سر به سویت می دوم چون رودتو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارمدل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دلببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارمملامت می کنندم دوستان در عشق و حق دارندتو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم!تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوستشبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم...
عاشق، به خواب تن ندهد جز به خوابِ مرگوان هم بدین امید که بیند جمال دوست..."طالب آملی"...
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختیروزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختیروی ماه خویش را در برکه می دیدی ولیسهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختیما برای با تو بودن عمر خود را باختیمبد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختیمن به خاک افتادم اما این جوانمردی نبودمی توانستی نتازی بر من، اما تاختیای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی"فاضل نظری"...
ویرانہ دل ماست ڪه با هر نگہ دوست صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...
ازخداپرسیدم :چراوقتی شادم همه بامن میخندندولی ناراحتم کسی بامن گریه نمی کندجواب داد:شادی هارا برای جمع کردن دوست آفریده ام ولی غم را برای انتخاب بهترین دوست...
آینه بهترین دوست من است چرا که وقتی گریه می کنم هرگز نمی خندد....
روزجمعه دل هوای یار و دلبر میکندمرغ دل درکوی دوست هرلحظه پر پر میکند عباس رییسی...
ای دوست! دیر آمدی ولی خوش آمدی..!...
گل کرده غمت در شب یلدایی" منای دوست بمان با دل شیدایی منتصویر تورا گرفته در کنج اتاقمانند همیشه قاب تنهایی من...
من به پاییز بدون تو عادت دارمبه پرسه زدنه شبانه عادت دارممدتی بود که در جستن آن مَه بودممن به شبهای قمر در عقرب عادت دارمای دل وا دادهِ غمگین ماندهمن به یک لحظه هجوم یادت عادت دارمخاطراتی که شبیخون زده بر عُزلَت دلمن به پیری در جوانی عادت دارمحس خوبی نیست ولی ای دوستمن به پاییز بدون تو عادت دارم......
فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوستدشنام داده است، ولی "دستخط" اوست...
ای دوست!آفتاب گردانی بیار وبه قلبِ من بسپارتا در کویرِ دلم همه روزچهره ی خورشیدگونه اش رابه خورشیدِ لاجوردِ آسمان گشاید وآیینه وار در او نظر کندبه روشنی گراید وقلبِ من محوِ او شودو رنگ ها محوِ نغمه های گُل......
ای دوست بیا کمک که مهمان دارم درسینه ی خود هوای طوفان دارم وقتی به سراغ دل من می آیی آرام که موسیقی باران دارم *** از خاطره ی من و تو، ما می ماند عطر نفست همیشه جا می ماند با این دل دیوانه وفاداری کن آخر به خدا قسم وفا می ماند *** بد نیست سرت گرم تعقل باشداین گوشه و آن گوشه پر از گل باشد دستان مرا بگیر در دستانت تا بین زمین و آسمان پل...
عاشقت شده ام، آن قدر کهدست هایم، شعر شوندقلم روی کاغذ بلغزد، سپید شوم!وقتی حنجره ام،از بازدم تو، جان می گیرد عاشقت شده ام، تا انگشت هایمنامت را، با پنج هجای کشیدهروی ورق پاره های قلبم، تا کند!کنار انگشت هایمدوست داشتنت، بریزد!نفس هایم، تو را لمس کند!دنیا کتیبه ای شود، که هر روزبا مهربانی تو گشوده شود!روی کلماتی، که لبانم رابه شوق بوسیده اند ...عرفان یزدانی ...
زیبا ترین حضوری از عشق در من ای دوستعشقی که آتشم زد در ماه بهمن ای دوستراهم زدی و آهم در سینه ی شب افروختگم شد ستاره ی من در روز روشن ای دوستیکدم نمی توانم بی صحبت تو دم زدافکندی ام چو قمری طوقی به گردن ای دوستجادوی آفتابی همخون دختر تاکپرکن پیاله ام را، مردی بیفکن ای دوستاز چله ی کمانِ قد کمانی ماتیری توان نشاندن بر چشم دشمن ای دوستمی رانمت چو مهتاب بر موج آب دیدهدارم در آرزویت دریا به دامن ای دوست...
ای دوست بیا لب به لب قند زنیمدلتنگی خود به صبح پیوند زنیممعجونِ جنونِ تلخ را سربکشیمبا عشق به آفتاب لبخند زنیمخیرالهی(دلارام)...
یک سری از آدم ها را حاضری همه جوره کنار خودت داشته باشی؛به عنوان هر چیزی که میشود و امکان دارد...عشق، دوست، رفیق!مهم بودنشان است، اینکه مطمئن باشیم که هستند، چه دور چه نزدیک،حتی اگر غریبه ترین آشنا شوند!حتی اگر دیدنشان سالی یکبار آن هم در کافه با دوستانِ مشترک باشد...باز هم به همین قانع هستیم؛ما برای داشتن و بودنِ یک سری از آدم ها در زندگیمان از خودمان و احساسمان گذشته ایم......