یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آشفته کرد / موی سرش را آذر/ دف می زند پاییز...
من دختر پاییزماز نسل آذراز جنس آتش...
آذر یادش رفته که پاییز است...نمی بارد ، فقط یخ میزندبه گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشتهو گرنه اینگونه ماتش نمیبرد......
پاییز جان؛ مهرت که به ما نرسیدآبانت هم به غم گذشت دوست داریآذَرت راچگونه ببارم ...؟!...
بوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر...باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..قراری طولانی به بلندای یک شب..شب عشق بازی برگ و برف...پاییز چمدان به دست ایستاده!عزم رفتن دارد...آسمان بغض کرده و میبارد.خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست...کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز...و... تمام میشودپاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،رفتنت به خیر...سفرت بی خطر...
آذر آمد که روی لبهای پاییز انار بگذارد...
آذر آمده کهروی لبهای پاییزانار بگذاردو او را به دستهای یلدا بسپارد...
چه زیباست ماه آذر ماه، اذر را دوست دارم چون تورا دوست دارمآذری بودنت را عاشقانه میخواهمتولدت مبارک همسر آذری من...
ماه آذر یکی از خاص ترین ماه های سالهآذر برای من با همه ی ماه های سال فرق می کنه چون تو توش بدنیا اومدی زندگی من...
حال خراب حضرت پاییز،مال منشأن نزول سوره ی باران،به نام توتنها نه من به مهر تو،آذر به جان شدمدلتنگی دقایق آبان به نام تو....