متن بهزاد غدیری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بهزاد غدیری
از هزاران مثنوی و یک قصیده صد غزل...
سیب را از شاخه ی لبخند نابت چیده ام...
روشنی شادی و سرسبزی عزیزم مال تو...
آسمان عشق را در چشم نازت دیده ام...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
مستیت در شاعری افسانه می سازد مرا
چشم مستت از غزل دیوانه می سازد مرا
راز عشقت با کسی هرگز نمی گویم بدان
گرچه می دانم غمت غمخانه می سازد مرا
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
من همانم که قرار است دلش را ببری
ناز کم کن تو بگو از همه عالم تو سری☺️😜
میشود جای بهانه به لبم بوسه زنی
در گوشم تو بگی آه عجب گل پسری
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
دل در پی عشق دلبران است هنوز
وز عمرِ گذشته در گمان است هنوز
گفتیم که ما و او به هم پیر شویم
ما پیر شدیم و دل جوان است هنوز
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
چقدر خوب میشه همه در حق هم دعا کنیم ، شاید بزرگترین آرزوی ما ، کوچکترین معجزه ی خداوند باشه🌹🙏🌹
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
شده از ناله ی تو خون بچکد؟
شده با آه دلت گریه کنی؟
چکنم با این غم...؟؟
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟!!
من در این خنده ی پُر غصه مهارت دارم
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...
حال دلم خوب نیست...
منم و یک فنجان چای...
تکیه داده ام ،
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...
چند بیتی شعر سروده ام
از برق چشمانش...
از سکوت پر از رضایتش...
صدای کلاغ های سرگردان
بر فراز آسمان خانه
خبر از اتفاق غریبی می داد.
اتفاق افتاد...
آن هم چه...
گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم
در کویر داغ و سوزان سایبانت می شوم
رخ نمایی برمن عاشق میان گل رخان
عمر نوحی را بگیرم جاودانت می شوم
خم ز ابرویم رها کن با نگاهی مهربان
خنده بر لبها نهی من مهربانت می شوم
قصه پردازم تویی نقش...
دلم به شوق نگاهت بهانه می گیرد
چه کرده ای که دلم درفراق ، می میرد
به یاد این دل من باش هرکجا هستی
دلم به یاد تو افتد ، عجیب می گیرد
( بهزاد غدیری شاعر کاشانی)
یک کوه نمک نذر دو چشمان سیاهت
ای جان و تن و دیده به قربان نگاهت
این رسم بُتان نیست فنا کردن عاشق
یک عمر بمانم نگران چشم به راهت !!؟
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پُرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
وقتی برسی تو اوج اعجاز اینجاست
دریای غزل سواحل ناز اینجاست
از بودن بین بازوانت مستم
یعنی که همیشه شوق پرواز اینجاست
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندید
خوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اند
عشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
شاعر شده ایم و سخت در حاشیه ایم
شخصیت برجسته ی این ناحیه ایم
دنیا هم اگر اسیر دریا بشود
ما غرق ردیف کردن قافیه ایم
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
از دیگران بریدم
تا مهربان بمانی...!
نامهربان تو رفتی
با دیگران بمانی...!!!
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
چشم تو از کهکشان راه شیری سرتر است
پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پرپر است
من نمی دانم چه رازی بین عشق و اسم توست
اسم تو از هرچه زیبا دیده ام زیباتر است
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
زن ، زندگی ، آزادی ؟؟؟
کدام آزادی وقتی که...
دختری در خانه ی پدری اش مورد تبعیض و محروم از آزاد اندیشی به سر می برد.
و یا زنی که در خانه ی شوهرش نقش کُزت را ایفا می کند.
دیده نمیشود ، غمگین است ، بغض دارد...
انتظارات...
محتاجم ...
به خدایی که دستانش ، داستان عشق است
نامش ، تعبیر یک رویای شیرین !
و یادش ، چون گرمای بوسه ای میان پیشانی عشق ...
در سردی این روزهای بی روح
بهزاد غدیری , شاعر کاشانی
حالا که تقدیر ، تو را
به دریچه ی قلبم کشاند
بیشتر بمان...
تو که اینگونه بیخبر دل می بری
بی اِذن هم نرو...
مهمانخانه ی دل را با فرش کاشان
مزین کرده ام...
کفش هایت را به در کن...
چایی ات را بنوش...
در کنار مردی از دیار کاشان......
می دانم که بعد از من
اتفاق خاصی نخواهد افتاد...
فقط هیچ مردی اینگونه بیمار گونه
آوای طنین انداز صدایت را
در زندگی اش جا نمی گذارد...
بعد از من هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد.
فقط...
هیچ کسی شاعرانه های تو را اینگونه زندگی نخواهد کرد.
بعد از من اما......