متن دلنوشته غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته غمگین
تلخ ترین قسمت عاشقی
اونجایی که شاهد مرگش باشی
فکر میکنی امروزم قراره عین روزهای دیگه ببینیش اما.....🖤
به خودم که آمدم کوله باری از آرزو روزی پشتم سنگینی می کرد
هر جا که می رفتم بر دوشم بود
حتی هنگام خواب هم این سنگینی آرامش خواب را از من دور ساخته بود.
به خودم که آمدم در قبرستان آرزو ها بودم،می خواستم برای همیشه آرزوهایم را دفن...
برف پاک کن بیهوده جان میکند
باران این سوی شیشه از چشم منه!
پک میزنم به سیگار توی دستم سر سیگار میسوزد و اتش میگیرد مانند خودم که سوختم
دوباره پکی عمیق میزنم تلخی اش همراه با بوی شکلات ، آمیخته با بغضی تلخ به گلویم چنگ می اندازد و می خراشد
حالا دیگر رمقی در تن رنجورم نیست ... فقط انقدر توان...
گاهی نوشتن سخت میشود و از تو نوشتن سخت تر .. نمیدانم باید از چه بنویسم از تکرار غریبانه این روزها یا از حس های ضدو نقیض درون قلبم .. محبوبِ روزهای دورم میخواهم برای تو بنویسم .. از نبودنت نگویم که دردش رسیده به مغزواستخوانمان .. یا از بی...
بعضی وقتا مجبوری
توفضای بغضت بخندی...
دلت بگیره
ولی دلگیری نکنی...
شاکی بشی
ولی شکایت نکنی...
گریه کنی
ولی نزاری اشکاتو ببینن...
خیلی چیزارو ببینی
ولی ندیده بگیری...
خیلیا دلتوبشکنن
ولی تو فقط سکوت کنی...!!(:
تو رفتی زندگیم از هم که پاشید
با تیکه های شیشه ای قلبم رگ به رگ خاطراتت را بریدم سخت بود اما نشدنی نبود ...
صحرای وجودم شده مملو از باران
پر شده از برف
صحرای همیشه داغ و سوزانم
سرد شده
یخبندان است
حس مردن دارد
بی روح شده
خسته تر از همیشه
در یخبندان خودش
آرام میمیرد...
من چیز های زیادی از دست داده ام
هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن
تمامت را با خود می برد
و تو تا آخر عمر
در به در دنبال خودت می گردی...
پاییز همیشه زیبا بود قبل از ریزش برگ ها بر روی نگاره اسمت و جستجوی دیوانه وار من برای یافتن خانه ابدی تو
تجسم آخرین لبخند و تصویر کوتاه ترین خاطره از آخرین دیدارت، صفحه گرامافون اشک بارم را به ناله در آورد
فیلم های اکران شده کودکی ،در صفحه...
من یک آدم ساده و آرومم
که احساسات و عشق از دست رفته اش را در پسِ عمیق ترین لبخندش پنهان میکند...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
سنم را که میپرسند
به طرز عجیبی در فکر فرو میروم
نمیدانم چه جوابی بدهم
شناسنامه ام سن زیادی نشان نمیدهد
بهت زده به دستهایم نگاه میکنم
مانند درخت بید در هوای سرد پاییز میلرزد
نه این دستها قطعا صاحبی به قدمت زمستان دارد
آرام انگشتانم را بر صورتم میکشم...
افسوس بر جانی که هلاکش کردی..
بر عشقی که تمامش کردی...
افسوس بر حال منی که رهایش کردی..
بر بهاری که خزانش کردی...
افسوس بر افسوس هایم که دلت را نرم نکرد..💔
مبینا سایه وند
ی حرفهایی هست که شاید چند سال پیش شنیده باشید ، شاید چند روز پیش...
تو کل روز نهفتن ولی تو شب هربار یادشون میفتین مثل چاقو تا دسته فرو میرن تو قلب آدم...
اما اینجا به جای خون ، اشک سرازیر میشه!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
شب بخیر شیرینم ،
خواب هایت ناز...
اینجا کسی شب های من را بخیر نمی کند.
شب که میشود ، می نویسم.
آنقدر که از یادم برود.
تو اما بنویس که یادت بماند.
رفتم ، طوری که این بار حتی در خواب هایت هم جایی برایم نباشد.
رفتم ، اینبار...
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
تا دیر نشده...
حافظهٔ قوی آدمی را به دردسر می اندازد، همیشه هم لازم نیست همه چیز را کامل به یاد بیاوریم!
برای من همین کافی بود که به خاطر بیاورم روزی کسی نامم را صدا زده است و من در یک لحظه دلم را به او باخته ام؛ به یاد آوردن رفتنت...
خدایا یک بغض کهنه در انتظار شکستنه...
شب که میشه،تازه شروعِ قصه ی پر دردِ غصه های زندگیته...
نمی دونی به چی پناه ببری..
خودتی و یه عالمه و فکر و خیال، که نمی دونی به کدومش برسی...
هزار تا سوال بی جواب،که خوره میشن و میفتن به جونت...
هی بلند میشی یه اتاق 12 متری و...
حالم همچون تابستانی است که به جای هوای آفتابی،هوایش ابری است.انگار ابرهای خاکستری رنگ،جلوی خورشید قلبم را گرفته اند و هوای دلم را بارانی کرده اند...
سیگار
اینم تموم شد...
سیگار و میگم...
آخرین نخ بود...
البته آخرین نخ این پاکت...
می خوام برم خیابون قدم بزنم،
پاکت بعدی رو هم همون جا باز می کنم...
می خوام کمی با هم حرف بزنیم...
می دونم صدام و نمی شنوی اما...
شاید یه روزی این خیابونا مسیر...