متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
آره! من شیمی رو دوست داشتم، اما تا وقتی که مینشست بغلم، از غذایِ عروسی اکسیژن تعریف می کرد. به طرز آرایش کردن جیوه گیر می داد و بابت سخت گیری مندلیف غر می زد؛ اما دیگه اینکه خیال کرد مسئولیت هزینه هاش با منه و و جرم مولی ش...
معمولا موقع نوشتن دوست ندارم یه قصه رو شروع کنم وقتی هنوز برای آخرش هیچ ایده ای ندارم
نه که آخر قصه رو کاملا مشخص کنم ولی یه طرحی ازش تو ذهنمه.
ممکنه به هزار جور و هزار مدل داستان عوض شه و هزار تا ایده جدید به ذهنم بیاد...
آمدیم تا عاشقانه دل به دلدار دهیم امّا
نَشُد
همچو حلاج بی بهانه سر به آن دار دهیم
امّا نَشُد........
حسن سهرابی
با اجازه غزلی تازه فدایت کردم
به سر سجده نه در شعر دعایت کردم
با اجازه از همه دست کشیدم امشب
و تورا از وسط جمع سوایت کردم
با اجازه از تو و چشم و لبت میگویم
چه کنم؟دست خودم نیست هوایت کردم
چشم باز کردم دیدم موهامون جو گندمی شده .!! مگه چند سالمونه ! بله همسرم چهل و اندی و من هم چهل ساله چقدر زود گذشت روزها ماه ها سال ها و بیست پنج سال گذشته و ما کنار هم زندگی کردیم تا به امروز ما باهم داریم پیر میشیم...
چشم باز کردم دیدم موهای همسرم جو گندمی شده .!! مگه چند سالشه ! بله چهل و اندی و من هم چهل ساله چقدر زود گذشت روزها ماه ها سال ها و بیست پنج سال گذشته و ما کنار هم زندگی کردیم تا به امروز ما باهم داریم پیر میشیم...
دوست داشتم به جای اینکه تازه صفحه های تار کتاب را باز کنم، فیلم ملاقات خصوصی را ببینیم که خیلی وقت است دوست داشتم ببینم.
دوست داشتم به جای اینکه الان لپتاپ روشن کرده ام تا پروژه ها را تکمیل کنم و چهارهزار کلمه فلسفی و تربیتی بنویسم، یک متن...
قلب آدم شئ نیست. نمی شود دو تیکه اش کرد و هرکدام را دست کسی داد. قلب آدم مثل جسمش نیست؛ که هر روز پیش کسی باشد و عادت کند.
قلب مثل دست نیست که کنترلش کنی. که او را رام و مطیع خود کنی. قلب کسی را دوست نداشته...
من دیگر خسته شده ام... وازده شده ام از مصیبت های پی درپی. پس می خواهم تیرِ نگاهم را از نیمه ی پُرِ غمزده ی لیوان بردارم و به همان دو سانتی متر نیمه ی خالیِ دلخوشی اش نگاه کنم.
تجربه های اول همیشه تویِ ذهنت که نه ولی گوشه ای از قلبت میمونن، اولین عشق، اولین بوسه، اولین نفری که می کشی. من هنوز اون چهره ی رقت انگیز قدیمی م رو یادمه.
ما برایِ اینکه زندگی کنیم باید عاشق یک چیز جاودانه باشیم. مثلا نوشته ها، آسمان روزی تاریک خواهد شد و دریا روزی جایش را به خشکی خواهد داد، اما جوهر نوشته ها همیشه روی قلب ها خواهد ماند.
با واژه ها، با جوهر خودکار و با ذغال نرمِ مداد بر صفحه ی روزگار خواهم رقصید اما نه مثل قاصدک رها در باد...
مثل بلور های منجمدی که با وقار سطح پهناور دشت را می پوشانند و یا مثل دود یک سیگار که در خانه می پیچد و ردش...
می خواهم باور کنم دیگر غمی نیست و هیچ گره ایی کور نمانده
می خواهم باور کنم ،خوشی زده زیر ِدل ِتمام ِمردم شهر و همه از زور ِبی غمی ،غمگینند...
دوست دارم عزمم را جزم کنم و
با جسارت زیباترین واژه ها را قطار کنم کنار هم،
که چه...
من میگم همه چی با حرف زدن درست میشه ولی وقتی نمیخوای حرف بزنی یعنی مهم نیست واست، یعنی بشه، نشه، باشه و نباشه واست فرقی نداره، یعنی اینکه اون ادم تویه برزخ باشه، تویه حال بد دست و پا بزنه و تو، بشینی کارای سطحی و بی اهمیتت و...
خریدنی نبودم ، پس فروختنم...!
محمد عاشوری
اگر روزی پرسند، تنهایی را شرح بده اینگونه خواهم گفت که تنهایی، دیاری آشوب زده است. در آن سرزمین نشاط در نزاع به سر می برد و هیچ گاه از جنگ خسته نمی شود. همان عارضه ای که به جان آدمی می افتد و آن را از پای درمی آورد....
در نقطه ای ایستادم، همانند گهواره که تکان می خورد، اما حرکت نمی کند . چشم به راه اخباری از سوی مرگ هستم و دیگر توانایی ادامه این راه برایم دشوار است. خستگی تا مغز استخوان هایم فرو رفته و عصاره جانم را می نوشیده
در تکاپوی افکارم، شاخه هایی...
مغزم بزرگترین دشمن منه! اون شبیه یه جاسوسه. همون جاسوسی که تا آخر داستان رفیق صمیمی نقش اصلیه و سکانس آخر از پشت به قهرمان داستان خنجر می زنه و معلوم میشه همه چی زیر سر اون بوده.
انگار مغزم داره انتقام تموم سال های بچگیم که ازش کار کشیدم...
شاید به ندرت کسی را یافتم که صادق باشد؛ مهر بیجا را دریغ کند، با مشت های حقیقت سمفونی مردگان باورهایم را بنوازد و این جنگ جهانی درونی را تمام کند؛ غافل از اینکه خود باید این معما را حل کنم!
به راستی که این کردار بیهوده مرا آزرده می...