متن دیوانگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دیوانگی
شاید دیوانگی باشد باتو حرف زدن درخیال عشق من
اما من عاشق این دیوانگی نه عاشق توام عشق بی خیال من
imkansiz ask
نگاهم کن تماشایت کنم که
جنون دارم! گرفتارم! گرفتار!
شدم آتش فشانی از تمنا
تنت را دست شعرم باز بسپار
شبم در بی قراری گُر گرفته
نمی دانی خودت هم، ماه هستی!
چه بی اندازه با من ناز داری
ندارم چاره ای! دلخواه هستی!
تو طغیان کن به سمتم مثل...
نمی دانم از عشق است که دیوانه شده ام
یا از دیوانگی ست که عاشق شده ام!!
نمی دانم من در غمت شناورم
یا غمت در من!
نمی دانم از پریشانی سرگردانم
یا از سرگردانی پریشان!
به گمانم خاصیت عشق است!
دچارش که می شوی
دیگرهیچ چیز نه می دانی،...
وقتی دنیا علیه شماست بهترین مکان برای پنهان شدن دیوانگیست
حال خوشی را از خودم سراغ نداشتم در این چند روز..
شنیده ها و نشنیده ها کم نبودند..
دیوانه را در جیب گذاشته بودم با این خلق و خوی گرفته ام..
آرام چشمانم را بستم تا شاید جدا از دغدغه ها استراحت را در جانم تزریق کرده باشم..
ک میان...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر
من ماندم و سیگار و دود و برج خاکستر
من ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشه
با خاطراتت می شوم گم توی هر دفتر
تنها درون خانه با خود عالمی دارم
از ابتدای پنجره تا انتهای در
با حس بد هر...
هنوز دارم به یاد...
روزهای خوب کودکی را
قبل از رفتن به سوی مکتب خانه
بامدادان کنار سفره خانه
از فرط خنده من و تو مدهوش می شدیم
به دیار خیال می رفتیم و رها می شدیم
چه می خندیدیم ...
چه آوازها که سر نمی دادیم
به امید روزهای...
ی مقدمه کوچولو موچولو!!!
امم....بیاین با پاندا ها شروع کنیم
همه فکر میکنن پاندا ها راحت آروم و بی خیالن (البته شاید همه؟! شاید تو دنیا کسی هم باشه که مثل من فکر کنه..)
از نظر من پاندا ها فقط شاد به نظر میان اما اونا حرف های زیادی برای...
دیوانگی اخ چه حس عجیبی است وقتی جوانی اما دلت پیر
وقتی میخندی اما پر از بغض
درد ما عشق و عاشقی نیست
درد ما دوری از یار نیست
کاش درد ما فراق یار بود
درد ما اگر گفتنی بود که دیوانه نمی شدیم
درد ما کاش فقط کمی سخت...
.
خوب من...
چه اشکالی دارد کمی دیوانگی کنیم
چه اشکالی دارد از چیزهای کوچک لذت ببریم
چه اشکالی دارد گاهی بی بهانه بخندیم
اوج بگیریم در بین اندوه ها و زانوی غم بغل گرفتن ها
قهقهه سردهیم ...
انگار چیزی برای غصه خوردن نیست
چه اشکالی دارد آغوش یار...
دیوانه شدم
دیوانه ی مست این حال و هوا
نمیدانم چه ام است
حوصله هیچ کاری را ندارم
به هیچ چیز علاقه ای نشان نمیدهم
گریه ام نمی آید
خوابم نمیاد
خنده ام نمیاد
فقط بلدم بگم نمیدانم چه ام است
دیوانگی هم عالمی دارد
پیراهنت را به گوشه ترین گوشه ی اتاقم سنجاق کرده ام، تا چندان در دید نباشد...
آدمهای حسود را که می شناسی، بی هوا می آیند و عطرت را استشمام میکنند.چندروزی هم که گذشت انگ دیوانگی را به پیشانی ام میزنند... آنها چه میدانند عشق چیست... از کجا باید بدانند...
نهفته است در دلم شوق هزاران دیوانگی..
ولی گرفتار این جماعت زیادی عاقلم
شاعر: ارس آرامی
در شهر دیوانگان
عاقل بودن اوج دیوانگیست