پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مگر از روزگار چه می خواستیمجز یک زندگی آرامکنار کسی که دوستش داشته باشیمو دوستمان بداردبرآورده کردنش آنقدر سخت بودکه تلخی روزگارفاصله انداخت میانمانو تقدیر بی رحمانهپای تنهاییمانمهر کوبید....
تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگارهر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی...
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگارطاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت...
این روزگارو کی عوض کرد؟ کاشکه هنوز عصر حجر بود اما دل تو از غم من مثل قدیما با خبر بود...
این روز ها تازه فهمیدم که روزگار قمار باز ماهری ست و من نباید بدون تجربه این بازی را با او به راه می انداختم.....محدثه بخشی...
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگاز چهار سو گرفته مرا روزگار تنگ...
پاسخ آدمهای نامهربان را به روزگار بسپارو به خوب بودنت ادامه بدهاین جهان آدم خوب کم دارد...
جرأت می خواهد هر روز مقابل روزگار بایستی ، ابرهای ناامیدی اش را کنار بزنی و دنبال خورشید ِ امید بگردی .جرأت می خواهد در مسیرهای نرفته به سمت مقصدهای نامعلوم گام برداری ...باید برایت مهم نباشد این که شاید آخرش همان چیزی که می خواستی نیست و از پیش بینی ناپذیریِ مسیر ، لذت ببری.که همین هدف داشتن و ادامه، لذت_بخش است ... باور کن آدم های موفق، بیشترین میزان خوشبختی شان برای زمان هایی ست که امیدوارانه برای رسیدن به مقصد تلاش می کردند، زمان هایی ک...
من و تو پس زده ی روزگار امروزیم...
روزگار انتقام عاشق بودنم رابا نبودنتبا نیامدنتبا هر آنچه که می توانست گرفت...
اما روال روزگار چنان است که زندگی همیشه با آرزوهای ما نمیخواند ، آنکس که به ندایمان پاسخ میدهد همان نیست که فرایش خواندهایم ، آنکس را که باید دوست داشت و زمان دوست داشتنش به ندرت با یکدیگر میخوانند ، هنگامی که دیدن برای انسان نگونبخت میتواند نیک بختی به دنبال آورد ، طبیعت به ندرت میگوید : ببین ! و در جواب کجا ؟ به ندرت پاسخ میدهد : اینجا !...
روزگار پدرم را گرفت او هم می دانستتنها راه زمین خوردنم نبود پدر است......
دعای خیر مادرقرص زیر زبانی است وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد......
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار|...
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود... صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام...
توی بهشت هم اگر بی رضایت خودت بروی، برایت بدل میشود به جهنم ! چرا روزگار را به خودت سخت میکنی ؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است ......
مواظب خوبیهات باشروزگار دلسوز کسی نیستاز احساس تو چنان تصویری میسازدکه هیچ چراغیخانه دلت را روشن نمیکند......
میان موج خبرهای تلخ وحشتناککه میزند به روان های پاک تیغ هلاک !به خویش میگویمخوشا به حال کسیکه در هیاهوی این روزگار کور و کر است...
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شوداین روزگار زرد و سترون همیشه نیست...
کلمات لباس مشکی پوشیده اندگویندمشکی رنگ عشق است گویماز مشکی بالاتررنگی نیست روزگار مشکی ما راکدام دست با قلم مومشکی کرده است...
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ......
روزی رهامیشوم زین بند این روزگار...زین خنده های ضجه وار لبخندروزگار...چندی دیگرکه میروم...به طعنه خواهم خندید...به این بازی دروغین هنرمند روزگار...چندیست اسیریم دراین قاب و این نقاب...غافل که به بندمیشود...دلبندروزگار..ازگریه ی نخستین هر طفل نو ورود...پیداست که تلخ مزه است.. این قندروزگار!...
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من رابفهمد روزگار غمگسار سرد من را...
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...
دو قدم مانده که پاییز به یغما بروداین همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باددل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟ گله ها را بگذار!ناله ها را بس کن! روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!تا بجنبیم تمام است تمام!...
عاشقم کردیورفتیلعنتیاینرابدان،پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا......
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
دعای خیر مادر قرص زیر زبانی ستوقتی که روزگارقلبت را به درد می آورد....
سرگیجه گرفتم بسکه روزگار دورم زد.......
ماه من که تو باشی!تکلیف روزگارم را...باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من...
گاهی باید یڪ سیلی محڪم از روزگار بخوریمتا حواسمان جمع شود…تا خیلی بیخودی ها را ڪنار بگذاریم وخیلی با ارزش ها را جدی بگیریم……گاهی نہ چترِ بالایِ سرمان را می بینیمنہ دستی ڪہ چتر را نگاه داشتہ……فقط بہ افق هایِ دور خیره مانده ایم وبہ آدمھایی فڪر می ڪنیم…ڪہ حتیٰ یادشان نیست………ما وجود داریم……گاهی تا سنگی زیر پایمان نباشد وزمین نخوریمبا احتیاط قدم برداشتن رایاد نمی گیریم…………خیلی چیزها تقصیرِ روزگار نیستتقصیرِ سر بہ هواییِ...
دلتنگی یعنیهیچ چیز این روزگاردوست داشتنی نیستجز تو !تو هم که نیستی...♡lt;~ ~gt;♡...
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد...
هنگامی که دست روزگار سنگینو شببی آواز استزمان عشق ورزیدن و اعتماد استو چه سبک است دست روزگارو چه پر آواز است شبهنگامی که آدمی عشق می ورزدو به همگان اعتماد دارد...
در گیر یک نگاه تو شد روزگار من......
* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوهها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است...
روز های سختم که تمام شدمیرم میزنم...رو شونه روزگارمیگمجنبه رو حال کردی!...
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد …از عاشقی تباهیاز زندگی مصیبتاز دوستی شکست واز سادگی خیانت...
تنها دو نفر به ما می اموزند :روزگار و اموزگاراولی به قیمت عمرماندومی به قیمت عمرشروز معلم گرامی باد...
بی وفا تر از روزگار ندیدمبی *تو* دارد می گذرد!...
رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند...
روزگار به ما آموخت که عشق ما هدیه آسمانی ستکنار هم ماندن وفای آسمانی ستعهد ما تا ابد کنار پرتو ستاره هابا یاد عشق،جاودانی ست....
دلم گرفته پدر برایم بهار بفرستید زشهر کودکیم یادگار بفرستید دلم گرفته پدر روزگار با من نیست دعای خیرو صدای دو تار بفرستید...
بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند...با چوپان گریه می کنند! مراقب باشیم......
خبرترین خبر روزگار بیخبریستخوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد...
من زندگی را دوست دارمولی از زندگی دوباره می ترسم!دین را دوست دارمولی از کشیش ها می ترسم!قانون را دوست دارمولی از پاسبان ها می ترسم!عشق را دوست دارمولی از زن ها می ترسم!کودکان را دوست دارمولی از آینه می ترسم!سلام را دوست دارمولی از زبانم می ترسم!من می ترسم ، پس هستماین چنین می گذرد روز و روزگار منمن روز را دوست دارمولی از روزگار می ترسم!...
گره زدی به غمت هر چهار فصل مرا بیا که در شود این روزگار دلتنگی ......
خوب است که آدم را دوست داشته باشند،حتی اگر دوام نداشته باشد.خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او.....