شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
در شبی پر از ستاره
که پریشان کرده گیسو را
در آغوش زمین
مهتاب
می خواهد دلم
دیوانگی را با تو
ای دنیای من
ای شاه بیت مثنوی ِ عاشقی هایم
سکوت هر شبت را
پشت کوه فاصله
بشکن
میان برگ ریز لحظه ها
نامهربان با من
و با قلبم...
کنارم که باشی
پاییز دلتنگی ام
با همه ی غم انگیزی اش
و ابری بودن لحظاتش
زیباتر از بهار می شود
و همای سعادت می نشیند
به تماشای عاشقانه هایم
که در ساحل چشمانت
به پرواز در آمده اند
باد صبا
بتاب
ای خوبِ من امروز
بتاب
چون آفتابی گرم
که بی تو
سرد و بی جان و پریشان، خاطرم این دَم
و خانه
خالی و دلگیر
و بی اندازه غرقِ غم
که قلبم می زند پَر در فرازِ آسمانِ بودنت اینک
بخند
ای خوبِ من امروز
که لبخند تو و...
اگر روزی بیاید که
به هنگام طلوع صبح
نگاهم در نگاهت
چون پرستویی مهاجر
بال بگشاید به شهر آرزوهامان
و با موسیقی امواج قلبت
برلب ساحل
برقصم
همچنان پروانه ای بی تاب
و با تو عشق را معنا کنم
با دیدن مهتاب
و در آغوش لبخندت
دوان باشد
نگاه من...
بیا
تا بگذریم
از هر چه اندوه است
با هم
ما دو تن امروز و ساعتها
دور از ما و من ها
چشم در چشمانِ هم
خیره
بمانیم و بخوانیم
در شبِ دلدادگی
با بوسه ی مهتاب
شعرِ عاشقی را
چون گلِ نیلوفرِ مرداب
و خیس از نم نمِ بارانِ...
.
می گذرم...
از خم این فاصله ، با تاریکی کوچه
و زنجیری که گلوی پایم را می جود
ببین...
چگونه بال می گیرم،
که به انتهای رگ های تو
سرریز می شوم
و آهسته بر پرچین دیوارهای پیر
زیر تابش مهتاب
به شب نشینی شب بوها
که می رسم...
می دانم که می آیی
و غرق بودنت می شوم
بی آن که دیده باشمت
همراه می شوم
با سپیده ی صبح
در طواف چشمانت
و زمزمه می کنم با تو
ماندن را
عشق را
زندگی را
می دانم که می آیی
و خیال آمدنت
در این تشویش انتظار
و...
بوی عطری می رسد از دور، می گویم تویی
قاصدک می رقصد و پُر شور، می گویم تویی
یک نسیمی می وزد بر گونه های خیس من
می رود پس، پرده های تور می گویم تویی
بغضهای کهنه را سر می کشم من بیت بیت
بوسه ها می گیرم از...
نماز عشق می خوانم قنوت یارب اش باتو
دعای وصل بر لب ها و آمین گفتنش باتو
عجب عطر خوشی امید پیوند دو دل دارد
هوا از عشق لبریز است تنفس کردنش باتو
ز پا تا سر فرو رفته در آب جذب دریایت
من آن مستغرقم در تو زهی جزر...
ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمت
به دست گرم عاشقی دوباره می سپارمت
غزل تویی غزال من، ستارهٔ شمال من
همیشه تا همیشه ها به دیده می گذارمت
بهار در بهار من، امید ماندگار من
به دفتر سپید دل همیشه می نگارمت
بیا به چشم باغ من، به باور...
اقرا بسم عاشقی کز عشق تو فرهاد شد
آن اسیری که به دام بوسه ات آزاد شد
آنکه در سودای لبهای تو ایمانش برفت
آیه ها، با شعرهایش مملو از ایراد شد
(لا لبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات)
اینچنین آیات حق در معرض اضداد شد
غنچهٔ لب...
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
این ماه را از آسمان برداشت باید
عکس تورا در جای آن بگذاشت باید
تا آسمان هم عاشق روی تو باشد
هرگوشه تخم عاشقی را کاشت باید
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
نخواهم داد از دستت به این زودی به این مفتی
تو بودی که برای من همه از عشق میگفتی
جهان از چشم من شاید بیفتد بی خیال اما
تو چشمان منی از چشم من هرگز نمی افتی
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
به تو
هر روز و شب و ثانیه می اندیشم
به تو ای بوی بهار
به تو ای باعث خندیدن گل در گلزار
می دود
عشق تو در چشم ترم
بی خبر اما تو
از دل شعله ورم
شده این دل طوفان
و نگاهم نگران
و به لب لبخندم
همچو...
بتاب ای مهرِ تابنده
به قلبِ سرد و بی جانم
که از دوری تو
چون غنچه ی پژمرده می مانم
بیا!
ای روشنا!
ای عشق!
که از گرمایِ دستانت
بروید
لحظه لحظه
از دو چشمانم
گلی سرخی
که بی تو بس دلم تنگ است
بیا بنگر!
که می خوانم تو...
صبح است
و آفتاب
لبخند می زند
بار دیگر به قامت بلند آرزوهایم
و من
دوباره
تو را بی اختیار آرزو می کنم
با تمام دلتنگی هایم
افسوس
که باز هم نیامدی
و چشمانم خیره به راه آمدنت
می شمارند
ثانیه های خسته از دویدن را
به کدامین جُرم
باید...
عصرها
بدجورخاطراتت
فوران می کند درونم
و من هربار
با قلبی عاشق تر از همیشه
می سرایمت
همچون پرنده ای
بر روی شاخه های عشق
و پُر می شود
وجودم از عطر دوست داشتنت
و احساس حضورت
به آتش می کشد
خرمن تنهایی ام را
بادصبا
از کنج لبهایت بده یکم شکر لطفا
من عائله مندم عزیزم بیشتر لطفا
دکتر به من فرموده آری قند خون دارم
بانو شما دیگر نزن حرف از ضرر لطفا
یک شهر دنبال تواند از بس که دل بردی
دل می بری آخر ببر از یک نفر لطفا
هر روز با...
خوب میدانی
ساده هستم
و با تمام سادگی ام
ریشه دواندم در تو
چون نهال کوچک باغ
که با طلوع هر سپیده
قدّ می کشد
تا شانه های آفتاب
بیا
تا شکوفه بزند
شاخه سبز رویاهایم
بیا و کنارم باش
تابا تبسم نسیم بهاری
لبریز شوم از بودنت
بادصبا
کاش خیلی زودتر می دیدمت زیبای من
زودتر ای کاش می فهمیدمت زیبای من
تا که از بوی تنت با خود ذخیره داشتم
هرنفس با عشق می بوسیدمت زیبای من
مثل میوه کاش وقتی می رسی در فصل عشق
عاشقانه کاشکی می چیدمت زیبای من
کاش می گفتی نمی مانی...
خورشید من!
ای پیامبر زندگی بخش شاعرانگی هایم!
ای همیشه ی شیرین زیبایی
که حسرت تسخیرت،
در ذهن آینه های شهر نبض می زند
و فردا
با پرچم سفیدش
در اقراری معصومانه
شهادت می دهد بی تکرار بودنت را!
با من چه کرده ای؟
که هرروز
عابدانه می نشینم به...