متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
ماها واقعا زود باوریم
میگی خب که چی ؟
دو دقیقه بخون حرفامو متوجه میشی !
مثلا یکیش همین خندیدن آدماست
اونقدر هم که نباید غرق باور کردن خنده هاشون بشیم ...
خیال میکنیم انگار از همون لحظه ی اول بدنیا اومدنشون
اوضاع بر وفق مرادشون بوده و همیشه آدمای...
دیگر میان شعرهایم
عطر سپید به مشامم نمی رسد !
صدای قدم هایت را نمی شنوم
فهمیدم که
میان عاشقانه هایم قدم نمی زنی
چون تو دیگر
بوی غزل می دهی
در حالیکه
من همیشه برایت
سپید می نوشتم
مجید رفیع زاد
تو خندیدی جهان زیبا شد از عشق
دلم آبی ترین دریا شد از عشق
قلم در دست من آمد به اعجاز
و دفتر سمت شعری وا شد از عشق
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
آخر همان شد که نبایدمیشد آخرهمان رفت که نباید میرفت
امروز همش این اهنگ رو تکراربود امروز لباسای تنم سیاه بود انگارکه لباسامم فهمیدن تو نیستی قلب دردو این بغضای لعنتی رهام نمیکنه مرورخاطراتت کارهرروزمه بی هوا ازخونه زدم بیرون تو دل بهار قدم میزنم گاهی نفسم با این آهنگ...
تا جمال تو دیدم
گفتم که از لبان او غافل شو
ماه رمضان است کمی عاقل شو
می بوسم و از کسی ندارم ترسی
ای روزه اگر معترضی باطل شو
دوباره عشق زد جوانه دوستت دارم!
همیشه گرم و بی بهانه دوستت دارم!
خدای من شدی و می پرستمت با شعر
ببین! ببین چه شاعرانه دوستت دارم!
◻ شاعر: سیامک عشقعلی
این تناقض را که میبینی فقط در ظاهر است...
عاشق و معشوقه بِسیار،عشق امّا نادر است!
ع.موسوی
کلمه«دژاوو»
یعنی«آشنا پنداری» به احساسی گفته میشه که یه لحظه،یه صحنه یا یه آدمی رو میبینی و حس میکنی قبلا اونجا بودی و دیدیش!یه تئوری قشنگ هست که میگه وقتی یه نفرو میبینی و حس میکنی چند ساله میشناسیش یا تو یه مدت زمان کم به یه نفر از ته...
فکر کردن به تو توی این دنیا...
برام حکم داشتنِ یه لیوان آب زلال،
توی شهریِ که به داشتنِ آبِ لجن مشهوره!
جاویدی چنل من در روبیکا : @Faryad Ghalb
ازش پرسیدم : من خوشگلم؟
خندید ؛ گفت سال دیگه همین موقع جوابتو میدم!
سال بعد تو همون تاریخ دم در آرایشگاه تو گوشم پِچ زد : خوشگل ترین عروس دنیایی!
چنل من در روبیکا: @faryad ghalb
عشق آمد بی هیچ، به تاراجم برد
زلفی پریشان کردهُ ،ایمانم برد
سنگی به در خانه ی ویرانم زد
سرمست نشده،جانمُ جانانم برد
گیج از غم فقدان، غمبارم کرد
آسان به در آمد،غزل خوانم برد
در کوچه تردید،چه آسان کشاند
گم کرد مسیر ،باز پریشانم برد
گاه لبخند به لب،...
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند
وای دل چون کودکی بی تو لجاجت می کند
اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نکرد
هیچ وقت عشقت ب دل فکر فراموشی نکرد
عشق من با تو به میزان تقدس می رسد
بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد
دوستت...
بنام واژه های عشق
سال ها آرزوی دیدن چشمان آبی رنگت بر دلم ماند و فرسوده شده، نمی دانم کجای این فراز و نشیب های زندگی را به حرف قلبم گوش نکردم و راهم اینگونه کج شد،
اما من برای تو،
برای چالی که گوشه ی، گونه هایت خودنمایی می...
شاید عشق...
آوازه ای بی نوا در شرقی ترین،
بیابان دل باشد،
که قدم های جا مانده را به رخ
آغوش تنهایی می کشد.
شب گذشت از نیمه و من درتبِ روی توأم
تو تمام من شدی من مستِ گیسوی توأم
شد حدیثِ عشق آغاز و شدم دیوانه ات
همچو حافظ من غزل خوانِ سرِ کوی توأم
کاش با یک بوسه از تو بشکند بغضِ سکوت
تشنه ام من تشنهٔ بوسیدنِ روی توأم
آمدی...
به زندان می برد زنجیر گیسویت اسیران را
و چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان را
چه زیبا می تکانی دامنت را باز با عشوه
به دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان را
زمستان بعد تو پیراهنی از برف می پوشد
و لبهایت تداعی می کند چایی گیلان را
دل...