تو در سالهای دور ایستاده ای با تفنگ ات در قاب عکسی قدیمی در فاصله ای نه چندان دور از من با ابروهای کشیده چشمانی فراخ که تا انتهای زمان پیش می رود . صدایت همهمه ای است در کودکی ام نجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر...
صبحها بانگاهت، جامه ے پیراهنِ اشعارم را مرمت ڪن بانو... بگذارباارگِ گیسوانت آهنگِ زندگے ام نواخته شود عشق ️️️
اقیانوسم، نامم هرچه که باشد فرقی ندارد، هرچه در من بیاندازی باز همانم اما نگاهت را که از من بر میداری دنیا به پایان می رسد! مثال لحظه ای می مانم که شهاب سنگ به آن برخورد کرده باشد... من آرامم تا آن لحظه که تو را در خود ببینم!...
من عاشق ترین آفتاب گردان مزرعه عشق بودم که با آفتاب نگاهت به هر سو که می خواستی آرام آرام می چرخیدم با هر چرخشم با صبوری افکارت را می دزدیدم ودر قلب ناباورت ذره ذره خانه ای برای فردایم می ساختم و در زیر پلک های مهربانت تصویر زیبایی...
بم می شوم زیر آوار نگاهت به تسخیر گرفته گسل ات تمامی مرا حکایت امروز و فردا نیست ....
من آن قایقِ بی پارویِ اقیانوسِ آشوبِ دلت هستم بیا و سر نشینم باش.... بیا تا ساحلِ امنِ نگاهت عاشقانه همنشینم باش
شب که بشود کاری ندارم... جز مرور واژه واژه ی نگاهت...
خورشید هم به عشق نگاهت طلوع کرد صبحت به شوق شاعر لبخندها سلام... ️️️
من ایمان دارم ، میدانم که روزی دوباره زاده خواهم شد از بطن خورشیدی گرم دستانت را به من بده خودت را به من عادت بده من همچو نوری سپید نگاهت را به آتش میکشم دستان ما پلی میشود بر روی شهر سپیدار ها زنده خواهند شد و تو دیگر...
نگاهت را که دیر می کنی بوی تنهایی می گیرد دستانم نبودنت را حوصله نمی کنم نمی دانم از کدام سمت می آیی از کدام مسیر که پر می شود بودنت در تمام شهر ندیدنت را بلد نیستم گاهی تیتر درشت چاپ شده ی یک روزنامه عصری در دستان من...پر...
شب که بشود کاری ندارم... جز مرور واژه واژه ی نگاهت
ندای صبح بخیر از تو️ نوای مستی اش با من عجب صبحِ قشنگی شد نگاهت در نگاه من... ️️️
پناه گرفتم میان بازوانت آن وقتی که آغازکردی قصه مان را آرام آرام با نگاهت با تو راه میرفتم و انگار تو یادم میدادی دوباره راه رفتن را چه سود از گذشته های تلخ نوشتن آن وقتی که تورا با خودت فهمیدم و نوشتم از هر چه هست کنار تو...
حاشا کردم دوست داشتنم را... و به ناچار خیالم را به بیخیال ترین فردِ دنیا مانند کردم! و در تاریک ترین گوشه ی وجودم به دور از هر حرف و سخنی... هر نگاهی... هر صدایی... آرام آرام پنهانش کردم ! ممکن نیست متوجه اش شوی و یا پیدایش کنی !...
. هر صبح نشانی از تو دارد و هر روز روزیست با یاد نامت دم به دم مرا بخوان و صبحهایم را با نگاهت تازه کن ️️️
رگ خواب دلم افتاد به دست نگاهت و روزگارم شد تکرار * ای وای من *
می شود حس کرد عشق را از نگاهت و لبخندت نشان می دهد نقشه ی گنج خوشبختی را ...
کاسه ای زیر نیم کاسه ی چشمان توست...️ که باهرپلک زدن شاه دلم سرباز نگاهت میشود...
ساده از چشمانم عبور نکن دیده ای چگونه نگاهت می کنم؟ تمام حرف دلم در چشمانم موج می زند چشمانم بیداد می کند که تو را می خواهم ...
عشق خاصیت هاى محال به آدم ها مى دهد مثلاً تو؛ نگاهت طعم بهار نارنج مى دهد... صدایت عطر یاس دارد... قدم هایت آواز مى خوانند...
ببین با من چه کردی که نگاهی جز نگاهت بر دلم معنا ندارد...!
هر صبح کنار گوشم تلاوت میکنی آیه های عشق را و من دوباره مومنِ نگاهت می شوم ..... عشق ️️️
مثل غزل پخته ی سعدی ست نگاهت هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است
شکوفه می دهند رویاهایِ صورتی ام وقتی رقصِ شور انگیز نگاهت پروانه ی احساسم را مستانه به عشق دعوت می کند...