چشم هایت؛ داستان بلندیست که خواندن اش هیچ گاه پایان نخواهد یافت...
با چشم هایت حرف دارم می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم از بهار از بغض های نبودنت از نامه های چشمانم که همیشه بی جواب ماند باور نمی کنی؟! تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود اما دلتنگی آغوشت رهایم نمی کند به راستی عشق بزرگترین آرامش جهان...
چشم هایت بوی مهر می دهد لب هایت طعم ترش انار اما واژه هایت رنگارنگند و بیشتر نارنجی حضرت عشق تو پاییزی یا پاییز تو؟
نمی دانم حالا چه وقت نشستن و خیال بافتن است. باید در تدارک آمدنت باشم. باید برایت کلی لباس بخرم، عطر بخرم و روفرشی های نو. باید کمدت را مرتب کنم و با همه سعی ام همه چیز را سر و سامان بدهم. آخر تو می آیی و حال و...
از نگاهت مثل نسخه پزشک چیزی نمی شود خواند.. اما چشم هایت دوای درد من است..
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی !
صبح باور عشق است در لبخند آسمانی تو وقتی چشم هایت را باز می کنی و عطر نگاهت را بر خورشید می پاشی تا غزل غزل روشنی بسراید
چشم ها خواندنی ترینند این چراغ هایِ بی دروغ! به کلمات دل نمی بندم حرفی اگر بود با چشم هایت بگو...
طلوع آفتاب در نیمه شبان؛ چشم هایت
چشم هایت، تمام چیزی ست که از زندگی میخواهم … نگاهت را که داشته باشم هزاران بهانه دارم برای نفس کشیدن برای زنده ماندن برای عاشق شدن و حتی برای مردن …!
️ با طلوع چشم هایت صبح از ره می رسد...!
ترکیب تو و چشم هایت می شود کندو و من، کهنه سربازی که مدام دور تو می چرخم علی گلشاهی (ورژیرا)
میشود چشم هایت برای من باشد؟ و من سالها در برَهوتی کنار چشمهایت بنشینم نگاهش کنم...! میشود چشمهایت فقط من را... فقط من را ببیند؟ با من بخندد... با من بگریَد؟ میشود حق من از این دنیا و آدمهایش فقط آن گویِ زیبایِ روی صورتت باشد؟
مرا حبس کن میان انگشتان مخمل چشم هایت... این متهم برای اعتراف به جنون آمده...
چشم هایت؛ چشمه های شراب لب هایت؛ باغِ خرما وآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است.
برای صبح شدن نه به خورشید نیاز است نه خنده های باد چشم هایت را که باز کنی زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد️ ️️️
درد همیشه با آدم است حتی وقتی با بدنَت خداحافظی می کند اثرش می مانَد بر سوی چشم هایت، برمغز و استخوانت، بر بند کفش هایت! وقتی همه ی عاشقانه هایش را در انگشت هایش می ریخت. حالا بگو چگونه می شود به تو فکر نکرد.
هیستا نوکون تی چومانا شی آینه دورون خیس نکن/چشم هایت را/مه در آینه
تو، همان شگفتانه ای بودی که برایم رقم خوردی و عشقت گره خورد به قلبم، و تمامیِ ذرات بدنم را به احاطه ی خود درآورد؛ دیگر هیچ چیز به فرمان من نبود؛ همه ی سلول های بدنم به فرمان چشم هایت بودند؛ حتی از نفس هایم، دوست داشتنت؛ تشعشع می...
میخواهم ؛ ڪمی در فنجانت شعر بریزم بنوش و عاشق تر شو بهانہ نڪَیر دوستم بدار من در معبد چشم هایت عشق را ستایش میڪنم هر روز ..!!
در چشم هایت خیره بودم، غرقِ لبخند اما زنی در عمق جانم گریه می کرد رفتم...ولی از سایه ام می شد بفهمی چشمم، لبم، دستم، دهانم گریه می کرد...
شب است ، تو که باشی ! چشم هایم را به چشم هایت می دوزم بوسه را از لب هایت می چینم و آغوشم را در آغوشت عاشقانه به معنا می کشم. ️️️
دلتنگی یعنی... اذان به افق چشم هایت