در کدام هوا نفس می کشی؟ در کدام خیابان؟ در کدام کوچه؟ شب ها از پشتٓ کدام پنجره به شهر می نگری؟ نگرانِ من نباش من جایم امن است در غریب ترین کنجِ این دنیایم در دورترین سیاره از خورشید در سردترین غروبِ پاییز
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست
می دانی زیباجان ! هرگز از باغ گیلاس برای تو یک مشت گیلاس نچیده ام هرگز با هم در اتوبوس نخندیده ایم به صدای خرخر خواب پیرمرد بغل دستی می شود رفت لب دریا و تو را دنبال کرد هی ترا دنبال کرد و با چوب اسم تو را بزرگ...
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی
“عشق” یعنی که خیابان به خیابان همه را رد کنی و ، ناگهان بر سر یک کوچه کمی مکث کنی…!
گنجشک/می خوانَد/گلوی پنجره /می شکوفد/سپیدی/جارو می کشد/کوچه ها را
کوچه به کوچه تمام روز را رقص پا می کند پدر باپارو //
وقتی بیای کوچه چراغون میشه باز دوباره بارون عشقم رو تن خسته تو میباره
کسی چه می داند امروز آرزوی کدام دیروز است؟! و فردا در پس کدام کوچه تو را خواهم دید
بیا دوباره کوچه را خاکی کنیم از این آسفالت های سرد بوی آمدنت بلند نمی شود.
شست باران همه ی کوچه خیابان ها را... پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟
در کوچه ، خیابان ، مترو صدای تو را می شنوم در خانه ، سکوت ، رویاها می گویند دیوانه ام می گویم دیوانه اگر بودم که صدای شما را می شنیدم
کوچه و خیابان/پر شده از آدمهایی که دیگر لازم نیست برای داشتنشان تلاش کنی اشاره ای کافیست! تو اما خاص باش... یک خاص دست نیافتنی...
خیلی بچه بودم نمی دونستم دوست داشتن یعنی چه! فقط می دونستم وقتی اون تو کوچه اس منم باید باشم
اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه ی بن بست هم به همدیگر نمی رسید...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست
دارم میرم از این خونه / که رویاهاش پریشونه از این کوچه که دلتنگه / از این شهری که دل خونه
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
این برگهای زرد به خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند قرار است تو از این کوچه بگذری و آنها پیشی میگیرند از یکدیگر برای فرش کردن مسیرت
فرقی نمیکند پنجه طلایی آفتاب باشد یا انگشتهای خیس باران این پنجره دیگر جواب سلام آسمان را نخواهد داد وقتی قرار نیست تو از این کوچه بگذری
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم...