یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دلم برایت تنگ شده ،چشمانم برایت تَر شدهگمانم دلت از دلم سرد شدهو تو تنت در بغل دیگری گرم شده گویی که قول هایت میان دروغ هایت گم شدهصورتم شکسته شدهموهایم سفید شدهدستهایم چروک شدهدیدنت ، بوییدنت ،بوسیدنت آرزویم شدهپس از رفتنت فقط عشقت از دلم کم نشدهو من ماندمو دلی که برایت تنگ شده :)...
گر بداند که تو عاشق شده اینظری سوی دگر خواهد کردهمه ات بیند و صد حیف که بازنظری سوی دگر خواهد کردمتن امیررضا بارونیان...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باشبا همان احساس بار دیگر با دلم باشدر بهار زندگانی عشق را دان غنیمتدر گرداب تو گیرم تخته های قایقم باشآمده موسم تنهایی و من بربادمرفته ای عشق تو هرگز نرود از یادمگرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بودهر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادمگرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اندهمگی چشم به سوی تنت انداخته اندگرگ ها در پی ات پشت سرت تاخته اندسنگ دل ها روی تن ات رد تبر ساختندرکن من بودی و از بودنش حیران شد...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باشباز با همان حس قدیمی با دلم باشدر بهار زندگانی مهرورز دان غنیمتمیان شور گرداب تخته ای از قایقم باشآمده موسم تنهایی که من هم بربادمرفتی هرگز خاطرات تو نرفت از یادمگرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بودهر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادمگرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اندهمگی چشم به سوی تنت انداخته اندچند سوار در پی هم پشت سرت تاخته اندسنگ دل ها روی تنت رد تبر ساخته اندرکن من بودی و از رکن خود ح...
بارانی ست،چشم های تو... ***زیرِ چتر تنهایی! زانا کوردستانی...
ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتشتبعیدِ این سیاره شده ایمو این جازیباترین جابرای تنهایی ست....
تنهایی جایِ دوری نمی رود فقط از آغوش یک فصل به آغوشِ فصلِ دیگری کوچ می کند حالا هم که بهار می آید تا خودش را در آغوشِ زمستان بیندازد و برف ها از خجالت آب شوند تنهایی، هم چنان جای دوری نمی رود!...
خاطرات تو به سر دارم و تو تنها میرومآتش عشقت به جانم بی محابا میرومخشت خشت دل تو خانه ابلیس شدهکرده گمراه عشقت اینک تا ثریا میرومباده ی لب های تو کهنه شراب ارغواناین شراب کهنه را لاجرعه بالا میرومشرح حالم در کمند زلف تو پیچیده استچون ببری عشق من از دار دنیا میرومبرق چشمانت مرا سوزانده و خاکسترممیوزد طوفان عشقت بی سر و پا میروم...
حرف هایت فلجصدایت روی گسل غربتسایه ات زخمیچشم هایت شهادت می دادکه از آواره گی می آمدی!گفتی بغلم کن!و من عاشقت بودمدر بی مرزترین لحظه با دردهایی مشترک!من:انگشتری بودم که در بیابان خواب هایتپیدا می کردی!تو:ماه بودی،بالای سرممی درخشیدی...آنقدر نزدیک که می توانستم زخم هایت را درک کنم!مثل گنجشکی که اعتمادش رابه آغوش دختری مهربان سپرده[ از ترس بی رحمی شکارچی ها! ]مثل نهنگی که در آرامش اقیانوسضجه اش را س...
ماه، مگر خودش تنهایی را انتخاب کرد؟نه!اما اعتزال را به جان می خَردمی داند که این تنهایی همیشگی نیستبا چشمانی انتظار، منتظر چشمک یک ستارهدر دل ظلمات است.کجای دلت را نورانی تر از تاریکی شب پیدا می کنی؟پس از خلوتت گِله مند مباشاگر قراربود کسی با تنهایی بمیرد؛ ماه، هزاران بارزیرخاک رفته بود!...
بزرگتر که میشی ترس هات میریزهترس از تنهایی ترس از نبودن ها ترس از تاریکی به یه جایی میرسی که از شدت نبودن ها تو تنهایی و تاریکی هات غرق میشی...
از آن شب مِه آلود به بعد که رفتیدودش به چشم خودم میرودوقتی از روی عادتچند پُک آخر سیگارم را برایت نگه میدارم آروین شاه حسینی...
به شوق پرواز در چشمان خمار شب پیله کردم..پیله ی پر از تنهایی من پر شد از بوسه های مهتاب...امید در قلبم ستاره شد...و از صبر، روحم به وسعت آرزوهایم تا دستان ماه قد کشید...در دستان ماه ذوب شدم...ستاره ها در قلبم به پرواز در آمدند...سرشار شدم از حس پروانگی 🦋 و بی پروایی...خسته اما به شوق رهایی پیله ی شب را کنار زدم...و فارغ از تمام رنج ها روی شبنم گلی آرام گرفتم....✍️عارفه عطائی...
ساعت های زیادی بین جمع بودم و میخندیدم اما آخر شب وقتی که میخاستم بخابم یک ساعت احتیاج داشتم که تنها باشم به همه آرزوهایی که تو سرم بود فکر کنمبه آخرین جر و بحثی که داشتم به غصه ای که تو دلم مونده بود به حرفایی که نمی شد زد به همه حتی بعضی لبخند ها و خنده ها هم مال تنهایی هستن نمیشه به همه نشونشون دادستوده فلاح...
تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارمهمیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارقبول کن که گذشته ست کار من از اشککه سال هاست به تنهایی ام یقین دارمتو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداستمرا ببخش اگر چشم نکته بین دارمبخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویسبه دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارمکسی هنوز عیار ترا نفهمیدهستمنم که از تو به اشعار خود نگین دارم...
و درد به مویرگ هایمان رسیده بود اما هنوز لبخند میزدیم...
مُسکن ها هم،دیگر خوابت نمی کنند از فرط تنهایی... *** --وقتی دنبالِ همدمی هستند!-- لیلا طیبی (رها)...
به هر بهانه رو زدم ز یاد برم خاطرات تو راهمین خاطرات هر بار خزان نمود نوبهار مراتنهاتر از تنهایم در این برهوت عشقحال چگونه از سر به در کنم حال و هوای تو رامستی عشق تو کِشاند مرا به هر دام بلاسینه سوختم و بهر طبیبان نبود دوای بلای تو راانگشت نمای خلق گشتم از برای تو چون مجنونبس که کوه غمت همچو فرهاد کَند جان مراتقاص کدامین گناهم بود که غم عشق تو بردبه یغما چشمه ی چشمان مست و بی قرار مراهرچه بارید ز غم بود و گلستان نشد آتش غمت...
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از حسّی نهانی!زمانی که دلم بسیار تنهاست،مرا لبریزِ خود کن؛ می توانی!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
اگر شب نبودتو را نمینوشتمو تنهایی ام رااعتراف ، نمیکردم...
یادمه خیلی قشنگ میگفت : عاشقتم!از اون عاشق هستم هایی که، دلت میرفتیجوری نگاه میگرد، یه شکلی بهت اهمیت میداد و یجوری عصبیت میکرد که نمیتونستی به دروغش شک کنی ؛ اما درست وقتی که در قلبمو براش باز کردم و خواستم تسلیم سرنوشت بشم، تفنگی که پشت اش قایم کرده بود و درآورد و مستقیم زد وسط قلبم .......
ماییم که از تنهایی و دلتنگی به نوشتن روی آورده ایم:)!... کاش میدانستی ک همین متن های کوچک چه مرحم گوارایی است بر زخم دلم...
برف یعنی طعنه بر تنهاییِ هر رهگذرخیره ام بر جاده ای همراه با "یک" رد پا...
به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
معمولا آدم های خاص تنهاترند؛ زیرا احساسشان با افرادی مثل خودشان هم خوان است و اگر آدم خاص به راحتی پیدا می شد که دیگر خاص نبود.زهرا حکیمی بافقی (حرف های دل)...
نمیدانم با خودم چند چندماما باید تا الان میهمان ها رسیده باشند ...بغض می آید ...اشک می آید ...غصه می آید ...و در خانه ی وجودممهمانیِ عجیبی به راه می افتد...!!!...
آنقدر در غم تنهایی خود گم شده امچهره ام در نظرِ آینه هم پیدا نیست..!...
گردن نزنروزهایی را که با تو صرف شدو شب هایی که تو را بر تنم کردبی توهمه چیز از دست می افتدحتی این تنکه بوی تو را می دهدبرگردمثال رودی به دریاپرستویی به آشیانهروحی به تنخونی به رگو آبی به ریشهرنگین کمان بعد از باران چشیدنی ستاغراق نه بی تو خواهد کُشت تمامم را تنهاییبه تنت برگرد...
قصه ی عشق چشمانتغصه ی پر رمز و راز خاطرات ستو هزار و یک شبیکه قصه ی تنهایی ام شد...
ظاهرم نوروز اما باطنم سرمای دی.......
من به دیوار خودم تا چه زمان تکیه کنم !؟...
تنهایی یه کلمه به ادم یاد میده: تلاش...
ای چراغ شب تنهایی دلبی تو هر شب،شب یلداست ،بیا...
من رنگ دوست داشته نشدن چشیده ام...من رنگ اشک چشمانم را دیده ام...من...چه بگویم از من مگر منی وجود دارد؟......
تنهایی به این نیست که حتما تنهایت بگذارند .!! بعضی وقتا تو خونه ی خودت داخل جمع تنهاییی.!!!!!! 🥀دلارام امینی🥀...
گفتم: چرا تنها موندی چه جوری تا به این سن خودت بودی و خودت؟گفت:من تنها نیستمگفتم:من که تا حالا ندیدم با هیچ آدمی باشی؟گفت:خوب شد گفتی آدم!همین آدم دلش نمیخواد به هیچ وجهی این عمرش تنهایی سپری کنهولی وقتی که اونی باید باشهبه هزار و چند دلیل و بالا وپایین روزگار نمیشهکه باشهبهتره با رویای داشتنش زندگی کنیتا اینکه دنبال دیگران راه بیفتیکه هیچ اشتیاقی بهشون نداریزندگی بی اشتیاق عین خود زهره ماره!✍مهدیه باریکانی...
می خواهم امشب بنویسم.قلم دلم شکسته و کاغذ چشمانم تر شده،کلمات در تب قلبم می سوزند و ذهنم تا مغزِ استخوانم تیر می کشد.روحم مرده است و جانم به ناچار، در تنگنای خویش نفس می کشد.اشک هایم را در خود می ریزم و سیل نگاهم، شادی را غرق می کند در انبوهِ غم.دیگر امید هم معجزه نمی کند و معجزه کار ساز نیست.بگذار رها شوم، از زندانی که برایم ساخته ای. تنم آزرده و روحم خستهاز پروازِخیال.گر گرفته ام مانند ظهر مردادی، که باد نمی وزد.شکسته بالم و پ...
با همهبوده است عجبهرزه ایستاین تنهایی ..!!...
خسته ام! خسته تر از خسته شدن، پا نشدن! درد خوب است به یک شرط! معما نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آبمی رسم آخر هر شعر به دریا نشدن! گره ای بسته خداوند به کارم که هنوزچاره ای نیست برایش به جز از «وا نشدن»!زندگی خون به دلم کرد در این سی و سه سال...آرزوهای مرا کشت خدا با نشدن! حال من قصه ی هر غنچه ی یخ بسته شدهبین دیروزم و در لحظه ی فردا نشدن! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
می خواهم امشب بنویسم.قلم دلم شکسته و کاغذ چشمانم تر شده، کلمات در تب قلبم می سوزند و ذهنم تا مغزِ استخوانم تیر می کشد.روحم مرده است و جانم به ناچار، در تنگنای خویش نفس می کشد.اشک هایم را در خود می ریزم و سیل نگاهم، شادی را غرق می کند در انبوهِ غم.دیگر امید هم معجزه نمی کند و معجزه کار ساز نیست.بگذار رها شوم، از زندانی که برایم ساخته ای. تنم آزرده و روحم خستهاز پروازِخیال.گر گرفته ام مانند ظهر مردادی، که باد نمی وزد. شکسته بالم و...
سالها بعد وقتی دلیل تنهاییم را میپرسندصاف زل میزنم توی چشم هایشان و میگویم:من عاشق مردی بودمکه موهایشبه عشق دیگریجوگندمی شده بود !...
کسیباور نکرد تنهایی ام راجز، خیال توسن تو که شب به شبجغدی فوت می کند به خاکسترِ باد آورده ی تو......
در زمینی که زمان کاشت مراگل زیبایش بجز خار نبودپستی و هرزه گی و هرزه گریحسرتا...!؟!؟!؟ بهر کسی عار نبود....!؟!؟!؟ زار و بدبخت و گرفتار کسیکه به این عار گرفتار نبود...!؟!؟!؟...
چشم باز کردمدرسکوتبرفآمده بودو بی خبرتو رفته بودیبه دنبالِ پاییزو اینگونهزمستانِ سرد تنهاییآغاز شد......
همه از دورمی شنیدن بغض دریا تو صدامه همشون به هم می گفتن غم دنیا تو نگامه همه درهاشونو بستن تنها موندم زیر بارون تنهایی گاهی یه مرزه بین آزادی و زندون از نفس افتاده بودم اومدی راهمو گم کرده بودم اومدی جاده خالی و بدون نور ماه ماهمو گم کرده بودم اومدی برشی از ترانه...
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی تا بداند غم تنهایی و دلتنگی ما...
نه کاغذم که به دست باد بیافتم و نه شیشه که نقش بندم بر زمینگنجشکی بی پر و بال م رانده شده از بهشت, به جرم نوشیدن جرعه ای پرواز...
گوشه های تنهایی راپر می کنم از آهنگ عشق-بادصبا...