دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات :)...
من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام ، حاصل چه شد؟جوانه زدی ، بیشتر شدی.. :)...
هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار چنین چرا دلتنگم ؟! چنین چرا بیزار {شهر ۲ - فاضل نظری}...
دلتنگی شوره زاری است پهناور زخمهایت را که التیام نمیدهد هیچ دردهایت را دوچندان میکند دلتنگی یعنی یک منِ بغض آلود و یک توی بی خیال....
⊱همه آدم هایی که تَرکتان کَرده اندیک روز بَر میگَردند ...!از الان خودتان را بَرایِ حَرف هایآن روز آماده کُنید !مَبادا خام شَوید یادتان باشَد که هیچ چیز تَغیر نَکَرده ،فَقَط هَمان آدم سابقی است که بِهتَر از شُما را پیدا نَکَرده ⊰...
«من هیچوقت احساس ناتوانی نمی کنم، مگر وقتی که دلتنگ تو میشم». به نظرم باگ آدمیزاد همین دلتنگیه. همین که نمی تونه بیخیال یه خاطره بشه.«برای همه ی ماهمه ی روزها فراموش می شوندبه جز همان یک روزکه نشانی آن را به هیچ کس نگفتیم.»🧡🔥...
ولی بنظرم وقتشه که برات بنویسم: همه ی وجودم از دلتنگی داره از هم میپاشه .. توی رگ هام به جای خون دلتنگی در جریانه :) ..🌧🌊...
شب است دیگر غباری بر دل انسان می نشیندو اشک های ناخوانده اش را مهمان چشم هایمان میکند....
نیکى فیروزکوهى :دلتنگی درد نیست ، جراحتی ست در سینهریشه دوانده به روح و روان ، یک رعشه ی دائمیسرگردان در تک تک سلول های بدن ، وهمی بی انتها که روز و شب ندارد ، همیشه هست. ...
جمعه هامشتاق یک نفسم از تولمس حضورتو کافه ای برای سخن گفتن دست هایمانحواسم پرت موسیقی صدایت شودو پرت نگاهی سرشار از نور عشقبیا که در کنارتهمین حواس پرتی هاستکه تمام دلتنگی غروب جمعه راریشه کن می کندمجید رفیع زاد...
دلتنگی مثه نشتیه گاز میمونه نه صدایی داره نه بویی و نه هیچ رنگیاما اروم اروم میکشتت....
میگن پاییز که میشه حواستون به دل آدمای اطرافتون باشهاما من میگم دل آدمها پاییز و بهار و تابستون نمیشناسهگاهی توی قشنگترین روز بهار دلت میگیرهیا توی سبزترین روز تابستون دلت عشق میخوادگاهی توی سفیدترین روز زمستون دلت میخواد یه نفر باشه که همدمت باشه دل اینجوریه زمان و مکان نمیشناسه وگرنه اسمش دل نیست ♥️...
من در غم تو؛ تو در هوای دگری!دلتنگِ تو من، تو دلگشایِ دگری!...
مرگ یعنی لحظه جدا شدن روحمن پرواز میکنم اما روحم کنار تو ماند...
در راه رسیدن به تو مرگ هم عاشقانه ایست آرام عزیزحسینی...
انگار چیزی مرا سمت تو می کشانداما عشق نیست چیزی فراتر از عشق .......
من برعکس نویسنده ها که بعد از رفتن عشقشون دست به قلم شدن و نوشتن قبل از اومدنت نویسنده بودم و زندگیمو به زیبایی بودنت توصیف میکردم اما درست از روزی که رفتی دیگه هیچ کلمه ای باهم جور در نیومد در بین همه ی نوشته هام انگار چیزی کم بود که با هیچ آرایه ادبی جبران نمیشدگاهی وقت ها، کلمه ها هم نمیتونستن جای خالی تورا پر کنن حالا هم هیچ جمله ای نمیتونه بیانگر منِ بعد تو باشه ......
سن ها پرسیدنی نیستند سن همان اعدادی ست که دنیا برای مان ساخت مگر نه همه جوان آمده و جوان میرویم...
از یادداشت های روزانه گورباچف، یک سال پس از درگذشت همسرش رایسا. «زندگی من معنای اصلی اش را از دست داده است. هیچ وقت این اندازه احساس تنهایی نکرده ام.»...
هر زمان دلتنگت می شومگل های پیراهن مادرم راهمچون تو می بینم. شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
اگه دلت براش تنگ بشه چیکار میکنی؟ + خب بهش زنگ میزنم یا قرار میذارم ببینمش دیگه اگه نتونه جواب بده یا نیاد چی؟ + برای چی نتونه؟ هیچی ولی کاش دلت برای عشقت که دیگه تو دنیا نیست تنگ نشه...
مثلا یه نصفِ شب که حسابی دلتنگی، دوباره بری کل پیاماشو برای بار هزار و چندم بخونی و اشکتو پاک کنی و زیر لب بگی: ولی اون محال بود بی من جایی بره!...
آنکه در چشم تو رویای مرا زندان کرد کاش میداد به دلتنگی من معنایی:)...
کلماتی که از ساعت شب به بعد برای آدمای که دلتنگالان کجاست؟دوست دارم!دلم برات تنگ شدهطُ هم منو دوست داری،وکلی قطرات اشک های قابل شمارش نیستند...
باران هم باریدباد وزیدآسمان ابری شدنه باران شستنه باد برد...چگونه استاین دلتنگی های آدمی؟؟...
کاش در آخر این قصه ی پر غصه وصالی باشد باز از چشم تو در چشم من از عشق نگاهی باشد گرچه من بنده ی کافر شدم و سجده به آدم کردم یا رب ای کاش که در خواب شب از یار نشانی باشد:)!...
نوشتنانگیزه میخواهدعلاقه می خواهدبهانه می خواهدحال و هوای خاص میخواهدو یا دلیلی زیباکه اینها تنها با فکر کردن به تو ایجاد می شوند امیررضا بارونیان...
میشه نگام کنی ؟!چقدر خوب نگاه می کنی ؛میگم میشه هر لحظه که خواستم نگام کنی آخه اینجوری که نگا می کنی قشنگ میشه خوشبختی رو حس کرد ......
عاشق من بودی یا تصوری که ازم داشتی ؟...
دنیای عجیبیه یه نفر رو دوست داری اون یکی دیگه رو دوست داره اون هم یکی دیگه رو و همین جوری ادامه پیدا می کنه و میشه عشق یک طرفه...
مجتبی صنعتی:دلتنگی یعنیروبه روی دریا ایستاده باشیو خاطرهٔ یک خیابان خفه ات کند......
[گویا] عزیزم گویا که دلتنگم شده ای؟!به این خاطر است که احوالت را نمی پرسم خدا می داند که بعد از مرگ هم دیگر در طلب عشق، دست دیگری را نخواهم گرفت....عزیزم گویا نمی دانی و خیالات عجیبی با خودت کرده ای!نمی توانم خودم را به نادانی بزنم و متوجه نشوم چه کسی مرا کم دوست دارد....عزیزم گویا چنین شنیده ای؟!که من بعد از رفتنت، دوباره عاشق شده ام!نه! مگر در این زندگی چند نفر مثل تو پیدا می شود؟!و من خوش باشم بعد از تو تا زمان م...
دوری و تهران بی تو با من جنگ دارددر کوچه هایش با هوایت غرق دردماین روزها حالی نپرس از من که بدجوراین شهر را یک شعر سرخ از غصه کردمبعد از تو حسرت شد برایم مهربانیاینجا تمام مردمش قهرند با هماز ازدحام پوچشان پیداست غربتحس می کنم اینجا فقط تنهاست آدم!دور از منی... دور از منی که عاشقانهگاهی کنارت در خیالم می نشینمهرجای این دنیا که باشی باتو هستمهرچند با این فکر هم غمگین ترینم!از شهرری رد می شوم با یادت هرروزمیدان آزادی...
گفت: چند سالته؟ گفتم: ۳۰ گفت :بیشتر میخوری گفتم : آخه خیلی روز ها رو دو بار زندگی کردم .....
زمستان است و بیشتر از برف دلتنگی می بارد....
شب یا روز روشنایی یا تاریکی فرقی نمی کند رویا ها همیشه تصویر تو را به رخ می کشند...
همین را کم داشتم! اینکه کلمات هم، در نبودنت،برای روی کاغذ آمدن؛طاقچه بالا بگذارند! - کتایون آتاکیشی زاده...
تمام داشته هایمزمانی که نیستیاز من سلب می شوندجز نفسی که آن رامدیون یاد تو هستموقتی که مرا در آغوش می گیرد وآرامم می کنددر تمام لحظه هاییکه همچون غروب جمعهدلتنگ می شوممجید رفیع زاد...
خانوم جان همیشه می گفت هر وقت دلت تنگ شد میل بافتنی رو با یه گوله کاموا بردار بعد بشین و برای خودت، یه ژاکت بباف ! همینجور یکی زیر یکی رو خوشی ها و محبت ها رو بیار رو هر چی تاریکی و دلخوریه رو ببر زیر به خودت که بیای میبینی یه ژاکت داری پر از خاطره ...همون رو تنت کن به خودت بگو تا وقتی این آغوشِ پرخاطره هست؛پس چرا دلتنگی ؟...
من جای همه اونایی که لبخند زدی و اونا سکوت کردن بهت میگم تو خیلی زیبایی...
باید که زن باشی بفهمی درد دوری رالبخند های خسته و غمگینِ زوری راوقتی که احساس تو را ناچیز میبینندهرلحظه باید حس کنی زنده به گوری راپیراهنت پر میشود از حسرت آغوشناچار تمرین میکنی درس صبوری رابس که نمیبیند کسی احساس نابت رادیدی تو هرجا هر طرف انسان کوری رادائم تکاپو میکنی ، پیدا کنی شایداز لا به لای غصه ها راه عبوری رابا خود مدارا میکنی امّیدواری کهشاید جهانت حس کند این بار نوری را...
این دو روز زندگی روی مدار سرعت است لحظه دلتنگی اما ثانیه یک ساعت است...
تو دیگر با دلم کاری نداری بر این آشفته یک راهی نداریکه گفتت با دلم نامهربان باش؟ که جز آزار من کاری نداری......
به غروب سلام کنوقتی دلتنگی ، به غروب سری بزنشک ندارم که شادمان می شود🌺غروب سرشار از خاطره هستچه تلخ ،چه شیرین !غروب عشق می افریندغروب ، غم می کاهدغروب با حضور من وتو زیباتر ،طناز می شود وجلوه گری می کندبا او قریب باشمگذار که احساس غربت کند!خورشید با غروبش وغروب با خورشیدش تبلوری از عشق و زیبایی خداوند استپروانه فرهی(پرر)...
گرچھ شادے با من غریبے مےکندو هنگام دیدنم، از این محتاج روے برمےگردانداما دݪ من، خوش بھ همین غم استکھ در سینھ ام گذاشتھ اےهرچھ باشد رنگ و یادے از تو دارد!و من خوشحالم، با غم خود، با غم تو خوشحالم!اصݪآ بگو کسے حوالےام پیدا نشودکھ سخت بھ این کار خود دچارم؛ آنقدر دچار کھ در آטּ تبحر یافتھ ام..حرفھ ی من همین است؛ برده ی اندوه تو بودטּو هرچند زمانھ، نشاטּ رو...
با من بمان تا خنده هایم جان بگیردنگذار عمرم در غمت پایان بگیردچیزی ندارم جز همین دیوانه بودنبا ماندنت شاید سری سامان بگیردسیلم که یک دریا جنون در سینه داردای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!یعقوب می ترسید با این فکر، روزیمصری شود یوسف دل از کنعان بگیرد!با من بمان این لحظه ها را کنج غربتبدجور غمگینم... بگو باران بگیرد...چون کودکی بی تاب هستم مادرش کاشاو را در آغوشش همین الان بگیرد!می ترسم از فردا که شاید رفته باشی...
قاب نگاهت رابه روی دیوار دلم آویختمتا دلمکمتر بهانه یچشم هایت را بگیردمجید رفیع زاد...
گر کھ رفتم دان دلیلش غدر تو بعد من گو کس چه داند قدر تو؟...
بی قرار توام و در دل تنگم. گله هاستکه چرا بین دل ما و دلت فاصله هاستگرچه دم میزنی از عشق ومحبت هر روزطرز بر خورد تو همپایه ی کم حوصله هاست کلیابی کاشانی...
ڪنارت بودم و اما دلت با من نبود افسوس که این دلدادگی اصلا به رسوایی نمی ارزد...