شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
و اما آذر ...پر شانس ترین ...خوش بین و مثبت اندیش ترینماه فصل پائیز با قدم هایی آهسته و طولانی تر از مهر و آبانروی پله های خوش آمد گویی زمستان قدم می زندآذر دانه های انار را از شنبه تا جمعهاز صبح تا شب ...در دامن آخرین ماه فصل جمع می کندتا آهسته و پیوسته آخرین شب پائیز را یادآوری جشنی باشدبرای دلهایی که حضوری گرم ...در دل مشترک پائیز و زمستان را دوست دارندرعنا ابراهیمی فرد...
آزرده شد زمستانوقتی درز پنجره ها راگرفت پدر...
چه خوب بود زمستان هروقت می رسیدخانه مان گرم می شد...
بعد از تو زمین ب چرخشش ادامه داد آسمان ب شب و روزشفصل ها ب تغییرشاناما حال من همانگونه ساکن در سیاهی شب و در سرمای زمستان باقی ماند!-...
پاییز و زمستان همیشه هم دلگیر نیستند، مانند حاجی ها که برای احرام عریان شده و غسل میکنند و با جامه ی سپید به مهمانیه معبود با چه شوق و ذوقی میشتابند......
خیالی نیستدل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزیمرید آستان پاک جدان می شود روزیگره کردی به کار من اگر با فتنه های خودمعمای من سرگشته آسان می شود روزیبرایت قصه ای از واژگون آلاله را گفتم ؟بلی بالانشین سردرگریبان می شود روزیتو از سرمستی سرشاخه های تاک می گفتیوجدانکه دامان شقایق خیس باران می شود روزیو من غرق نگاه رقص برگ و باد فهمیدم قمار نوبت فصل زمستان می شود روزینمیدانم تو هم ایمان به این ناگفته ها داریخیالی نیست دردی...
زمستان بود ، زمستانی همراه با خاطراتی از تو که در قلب من یخ بسته بودند. با خود میگفتم این آخرین زمستانی است که تو خواهی دید ، ولی این برایم زیبا بود،که پایان من از سرمای زمستان نخواهد بود بلکه از سوز و سرمای خاطراتت خواهد بود....
من عاشق پاییز و زمستانم ! عاشق اینم که پشت پنجره ی بخارزده بنشینم و گرمای فنجان چای را در پنجه ی دستانم حس کنم ! باران ، نم نم و آرام خیابان ها را خیس کند و من این طرف پنجره به لطافت قشنگ آسمان زل بزنم ! قند در دلم آب شود و بعد از جوشش ذوقِ کودکانه ام ، انگشتانم را روی شیشه بچرخانم و شکلک های دوران بچگی را رویش زنده کنم ! من از اول هم سرما را به گرما ترجیح دادم ! هر فصلی که زور سرمایش به گرما بچربد را دوست دارم ! تابستان قهرش نگیرد ولی ، من آفتاب...
به خواب رفته بودم آنچنان عمیق که گویی زمان تعطیل گشته،ولی اکنون میان زمستانم بهاری دارم،که تیزی گرمای قلبش حتی قلب یخ زده ی زمین را می شکافدبهار زمستانم قطره ای از آب بود که دانه عشق در قلبم را شکافت؛روئیدبیدار شداین زنگار سکون گرفته از سینه پهناور زمینبه آسمان رفتم،دیگر تا چشم کار می کند لبخند است....
قرقاولی تنهایم!زیبا و جسور،اما دلشکسته،،،مزرعه ای سبز، خانه ام بودکه پاییز راه در آن نداشتناگهان دروگرهاتابستان م را زمستان کردند...لیلا طیبی (رها)...
مرا بخوانشبیه فاخته ای تنهاکه از قلب زمستانلاله ها رابا پیراهن قرمز رویایی شانعاشقانه می خواند.....
این روزهاحکایت من و عشقحکایت زمستان و زردآلو ستوسط سرما و برف و بوراندلم هوس آغوش کسی را داردکه نمی آیدکه نمی ماندکه نمی رسدکه نیست!...
در خیالم خاطرات آن زمستان مانده استجای پای رفتنت در آن خیابان مانده استبسکه دستان جدایی دست سردم را فشرددستم از لمس دگر دستی، هراسان مانده استهیچ گنجشکی نمی فهمد زمان پرزدناز چه ترسی شاخه ام این گونه لرزان مانده استبار دیگر اشک هایم بی قراری می کنندبار دیگر گونه هایم زیر باران مانده استمثل ابراهیمم اما قصه ام برعکس اوست کعبه ام از دست اسماعیل ویران مانده است(یاری اندر کس نمی بینیم یاران چه شد؟)چارسویم دشنه های نار...
زمستان برف نمی خواهدفصل نمی خواهدبا هر حرفی که سردت شدبدان زمستان رسیده استرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
کوچه ها را با دانه های برف آذین می بندندزمستانی سرد سردحجم سرما !ضربان قلب را می شماردو من به دری تکیه داده ام که زنگوله های یخآنرا پوششی دوباره داده اندآیا برای روییدن دوباره بهار می آید ؟؟؟...
آرام دهان غنچه ها را بوسیداحوال تمام سیبها را پرسیدیک کاسه آب دست فروردین بودپشت سراسفند وزمستان پاشید......
مثل یک استکان چای دارچین وسط سرمای زمستان، بیا و همانقدر "داغ"، به همان اندازه خوش عطر، کنار دلم باش..بیا و همان حال خوشی باش که نشستنش روی دلم، مثل اولین برف سال، یک دل سیر می چسبد، همانقدر دلخواه......
مثل این زمستان سر درگمگاه شکوفه می زنیگاه برفتو امانگران نباشهمه جورت زیباست...
جا مانده فصل من در زمستان، بیاورقی بزن و این فصل را بهار کنارس آرامی...
من دختر بهمنم مرامم عشق استیک مادرو یک زنم مرامم عشق استچون زاده ی سرمای زمستان هستمگل داده به دامنم مرامم عشق استآذر رئیسی...
زمستون از اون فصل هاست که اگه برف به خودش نبینه، به دل آدم نمیشینه!.اگه سوز سرماش، مجبورت نکنه اون شالگردن رنگی رو از گنجه در بیاری، وجودشو حس نمیکنی!.اگه شب نشینی های یهویی زیرِ کرسی نباشه، شب های طولانیش راحت نمیگذرن!.اگه شیشه ی پنجره از سرما بخار نگیره، تا بی دلیل روش یه قلبِ تیر خورده نکشی، کیف نمیده!.و چه حیف از زمستونِ امسال!زمستونِ کم رنگ و آروم و بی بخار؛همراه با درد و غم و فقرِ همیشگی.......
چه بیهوده انتظار یست آمدن بهاروقتی یادت در زمستان هم گل می کند...
بیا مثل زمستان باشیم.که کولاک را به نیامدن قسم می دهد اما در انتظارمعشوقه اش؛گریه های دلتنگی، شبانه هایش راخفه می کند.بیا مثل او باشیم...نه جدایی قاصدک ها را باور کنیم،نه قصه رهایی برگ از پاییز را.بیا مثل او عاشق باشیم...آنقدر عاشق که به همه بگوییم،زمستان هیچ قلبی را سرد نمی کنداگه؛مانند او دوست داشتن را بلد باشیم....
در سرمای زمستان که گل ها خفته در خاک اند تو سفید و زرد زیبا سر از خاک بیرون می آوریبه خانه ام می آیی و زمستان مرا زیبا تر از هر بهار می کنی...
چه خورشید غزلخوان قشنگیچه چشم انداز رقصان قشنگیشکفته پشت شیشه غنچه ی برفعجب صبح زمستان قشنگی...
عجیب!!! -- سرد است،،،لحظه به لحظه عمرم، بدونِ گرمای دستان تو!♥ به دیدارم بیاگرم شود -- زمستانِ سرد... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
از فصل های سال،فقط بهار و زمستان را میشناسم!که بستگی دارد به؛--بودنت که چارفصل بهارست وُ،بی تو،،،همیشه زمستان! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
زمستان است دیگردل زمین به برف گرم است من به تو...
درگیر نگاهت شد این فکر و خیال منچون قطره بیا بنشین بر نرمی بال منسوزنده تر از آتش عشق تو کشد شعلهمغرور و چه زیبایی ای خوش خط و خال منشیرینی لبخندت با چای چه می چسبد!قندم چه به کار آید؟ آرامش حال منسرمای زمستان را گرمای تو می بایدگرمای جنوبی تو، شرجی شمال منآن دل که ز من بردی آیا به کسی دادی؟این باشد از این لحظه موضوع سوال منگفتی: که تو کمبودی، داری و نمی فهمیگفتم: که تو کامل کن این نقص و زوال منماندی و برفت از...
دست مرا...محکم تر بگیرلحظه هایمان را در آغوش بکشرسالتاین فصل سرداین زمستان جز این نیست...گرم شویم از عشق گرم شوم از "تو" یداله رحیمی امید...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشدچشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام...
پاییز چو از گستره برگ تو افتادگویی که بومِ فلک از جلوه ورافتادیلدا بنهاد دست بدستان زمستانتا نقشِ سپید بردل بوستان بیفتادعباس نبی زاده...
هر چه پاییز رشته بودزمستان پنبه کرد...
زمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛تا ته قصه ی شب بیداری!با گل بوسه های سکوت و وسوسه!با نرگس های بی تاب از برای دلدادگیو بابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ِمن و تونمناک و خنک باهزاران تعبیر از یک بغل گرما برای مناز یک من گرما برای تو!باران کریمی آرپناهی...
دوست داشتم ماه باشمهر شب عبور کنماز روی پردهگوشه ی اتاق را روشن کنمدر شب های زمستاناما هنوز همین درخت پرتقالمکه تنها می توانم حواست را پرت کنمدر مسیر هر روزه ات به سمت کار ....
درست وقتی انتظارش را نداریبه سراغت می آیددر پارکدر کتاب فروشییا همین جا که حالا من ایستاده امعشق به همین راحتی از پیراهن ات بالا می آیدو همچون شال گردنیزمستان را کوتاه می کند...
عطر گل برف و شوق پنهانی مان آغاز سپیده ی غزلخوانی مان روشن کن اجاق زندگی را باعشق تا گرم شود صبح زمستانی مان...
طلسمم کرده ای آری، شبیه آدمک برفی پرازفریادتکراری، شبیه آدمک برفی مراازنوتراشیدی، زجنس سردبرف و بعدنمودی پرده برداری ،شبیه آدمک برفی سرش ازمن، تنش ازمن ،نگاه برفی اش از تو میان چاردیواری، شبیه آدمک برفی وجودم برف بارید و زمستان حضورم رانگفتی دوستم داری شبیه آدمک برفی وطفلی کودک قلبم زکامی سخت می گیردتوازگرما بیزاری شبیه آدمک برفی دلم تنهاست مثل تودلم اینجاست مثل تو ودراین آخرکاری، شبیه آدمک برفی...
زمستانیک تو می خواهدیک تو که دستانش را بشودبی هیچ دلهره ای گرفتیک تو که بشوداین خیابان های یخ زده راگرم قدم زد......
."عطرِ نرگس" در هوای "زمستان" پیچید!"دوست داشتنت" جوانه زد...یادت دوباره جان گرفت...و این بار تصویر "چشمانِ سیاهت" بود، که لابلای افکارِ بهم ریخته ام،مُدام "دلبری"می کرد...به راستی چه رابطه ی عجیبی با هم دارند:عطرِ نرگس...زمستان...دوست داشتنت...چشم هایتچشم هایتچشم هایت......
زمستان بودمن قالبی ازیختنم راکه به تن ات سایدمآن قالب یخ آب شد...
شد زمستان، عروس جهان، به صد امیدبار دیگر به تن کند لباس سپید...
زمستان آمد و یکبار دیگر موسم دی شد !نبودی و بدون تو خزان بی عشق ما طی شد !نمی دانم چه شد که آمدی ، اصلا چرا رفتی؟!نفهمیدم که قلبم در کجا و عاشقت کی شد؟!چه شبهایی که با یاد تو تنهایی به سر کردمپس از تو همدم تنهایی ام پیمانه ی می شد !ملامت می کنم خود را از این تقدیر بد فرجامتمام سهم من از زندگی رنج پیاپی شد !ندارم فرصتی دیگر که برگردم به آغوشتغمت سوزانده قلبم را ، چو آتش بر سرِنی شد !درون خلوتم هر بار از عکس تو م...
زمستانمیان ما ریش سفیدی کرده است...نمی آیی؟!...
باد می وزیددرخت تکیده بودکلاغ از روی شاخه پریدانگار زمستان رسیده بود.امازمستان برای مناز چشمان تو آغاز شدنگاهت که یخ زدخنده هایم قندیل بستو در دلم برف بارید.زمستان مننگاه سرد تو بود...
می بوسمت چنان گرمکه زمینتا پایان حیاترنگ زمستانبه خود نببیند....
جایی برای من کنار بگذاردر یلدای امسالت؛در فالِ حافظت؛پاییز که گذشت...جایی برای من کنار بگذاردر تقویم "زمستانت".......
سرگردانی من از آنجا آغاز شد که تو عطر نارنگی گرفتی.برگهای خزانت را که به شاخه های طردت وصله زده بودم، یکی یکی رها کردی .موهایت را شانه زدی .گیره ی فصل پنجم را بر گیسوانت نشاندی.خاموش شدی و در سکوتت موسیقی یکنواختی را زمزمه کردی که آشنا نبود.نشانی خانه ات را به آخرین ایستگاهِ ناکجا انتقال دادی و انگشتر زمرد انگشت اشاره ات را ، ناخواسته گم کردی.سرگردانی من، از نبودن تو در تمامی خیابانها و کوچه ها آغاز شد.از نبودن تو بر روی نیمکت های...
زمستون که می رسه انگار زمین عاشق تر میشه...اینو وقتی فهمیدم که رو چمن ها دراز کشیده بودم...بر خلاف هوای سرد، قلب زمین داغ داغ بود..چمن های یخ زده خودشون رو پهن کرده بودن تو آفتاب ظهر و زمردی تر از هر فصل دیگه می خندیدن....درخت چنار برهنه قامت ایستاده بود لب جوی و با لذت جنبش هیکل خودشو تو آب برکه تماشا می کرد...خورشید مهربون تر می تابید...از خشم و عتاب و بد اخلاقی های تابستونش خبری نبود...شاخه ترد بنفشه سرش رو از لابلای برگ ها بیرون آورده بود و س...
چشمهایمآنچنان عاشق نگاهت میکنددلم سربه زیر از این نگاهفقط عاشقیاصلا مگر میشوددختر برف و زمستان باشیو بی پروا جار نزنیکه بی بهانه عاشقی ......