متن فقر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فقر
(فصل زباله)
در قابِ سردِ پنجره، شهری تفاله است
این قصه، غصه ی غمِ پنجاه ساله است
هر برگِ زرد، رزقِ کلاغی گرسنه شد
جنگل، هجومِ ارّه و فصلِ زباله است
در جیبهای خالیِ این دردِ بیچراغ
خورشید، نقشه ی تهِ بشقاب خاله است
فنجانِ قهوه در کفِ کافه کلافه...
کجایِ زندگی را خوب یاد نگرفتیم
که از زیستن عقب افتادیم
کشوری که از فقرِ شادمانی و وفورِ غم
رتبه دارِ اندوهِ جهان است
جهانِ چندم میشود...؟!
عزتم را پس بده گاهی خجالت میکشم
غیرِ تو بر خانهای دیگر بکوبم دســت را
فـقیرے בر سطل زبالـہ בنبال نان بوב.
و نان בر چنـב قـבمیِ آن בر سطل زبالـہ ے ثروتمنـבے ریختـہ شـבہ بوב.
کاش کاش و اے کاش میشـב این בو را بـہ هم رسانـב،
نان را بـہ فـقیر قبل از ریختن בر سطل زبالـہ،
و فـقیر را بـہ نان قبل از...
پیشانیِ خود را به ریا می سایند
هر سال به خانهِ خدا می آیند
غافل، بغلِ سطلِ زباله هر روز
جمعی زِ سرِ نیاز، غم می زایند
شلاق های فقر، پیراهن هایمان را پاره کرده است ...
نگرانم نکند کم بشود.
ز سر سفره ی بینوا همین لقمه ی نان خالی.
دلواپس آن تکه ی نانی هستم.
که مبادا ز سر سفره ی بینوا کمی کم بشود.
اینجا سرزمین گرسنههاست!
سرزمینی که در آن،
مسئولان چشم بر مشکلات بستهاند و
خود را به خریت محض زدهاند
نه صدای فغان مردم را میشنوند و
نه عرضهی مدیریت دارند.
در سرزمین ما،
برای مردم فقیرش،
چهار فصل سالش، ماه رمضان است!
سفره و طبقشان خالی خالیست
آری!
در سرزمین...
هر که دارد قصد رفتن راه او باز و دراز!
ماندنش با من لیاقت خواهد و رسم کمال!
در کفم ثروت ندارم! خانه ام آلونک است
همنشین خاک هستم! دور از تخت و جمال!...
زمانے בرב را با جاט و בل حس کرבم
کـہ پسربچـہ ے ؋ـقیرے با تمام بے کسے و تنهایے رو بـہ سنگ مزار ماבرش نشستـہ بوבبا بغض و چشماט گریوט با پرسے از غذا مے گـ؋ـت
ماماט نگراט من نباش בارم کباب و برنج مے خورم
ماماט تو رو خـבا...
آنجاکه
فرش کلبه ی مسکین
حصیر بود
برسفره
تکه نانی و
اندک پنیر بود
بیگانه برد
ازوطنش تحفه
پرنیان
اینجا کسی
نه حامی مرد
فقیربود
نه این دود
از دودکش است
نه این روشنایی
از خانهای گرم؛
دودِ سیگار است و
سینهی سوختهی یک کارگر
در چهارفصلِ زمستان!...
(فرشته، الهیه، اقدسیه،...)
دوستت دارمِ یک کارگر
در این پرانتز
در این مقال نمیگنجد
که آجرهای عشق او
تنهایی میسازند
و آجرهای عشق تو
اختلافِ طبقاتی !
آزاده باشیم و حقیقت را بگوییم
در وادی اندیشه راه حق بجوییم
گاهی بگوییم از غم و بیهمنوایی
از سستعهدیها و رنج بیوفایی
هرچند خوب است از گل و ریحان بگوییم
از شمع از پروانه و هجران بگوییم
هرچند درد عاشقی درد کمی نیست
این درد را غیر صبوری مرهمی...