سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
بیا در شهریورزنجیری ببافیم از مهربا سرانگشتان مردانه ی تو وگیسوان عاشق منتا در لحظه های تنهاییآرام و قرار دلهای عاشقمان باشد...
بطور میانگین بچه ها ۲۰۱ بار، زنها ۶۲ بار، و مردها فقط ۸ بار در روز لبخند می زنن.ما تو وجودمون مجموعه ای از ادمکها و شخصیتهای متفاوتی داریمبیاین با آدمک خنده رو، عاشق و مهربون درونمون بیشتر بیرون بریمدست آدمک عاشق درونمون، همونی که عاشق سعدی و گلستانشه، حافظ و رنداش و دوس داره، سنایی و عارفاش و خیام و مجلس مستاش و، فیض و حلقه ی دیونه هاش، عراقی و محنت سراش و عطار رو فردوسی رو دوس دارهعاشق بابا طاهرو سوته دلاشه رو بگیریم و بریم تو شهرو از ...
چشم هایت، تمام چیزی ست که از زندگی میخواهم …نگاهت را که داشته باشم هزاران بهانه دارم برای نفس کشیدن برای زنده ماندن برای عاشق شدن و حتی برای مردن …!...
نه تو گفتی و نه من...نه تو پیش آمدی و نه من... و ما ماندیم و یک دنیا حرف ناگفته.. چه عشق هایی که در سکوت، فریاد زدیم و چه محبت هایی که از یکدیگر دریغ کردیم.. تو رفتی! ترسیدی از ماندن و بیشتر عاشق شدن، ترسیدی از از جلو آمدن..تو از \نه\ شنیدن ترسیدی و من از شکست عرف و قانون...ولی هرگز نفهمیدم، قانون آن چیزی است ک دلم می گوید...هر چند چهره ام سالخورده و سیاهی گیسوانم، سپید شده اند، اما هنوز هم انتظار بودنت را میکشم و امیدوارم به آمدنت....
درد یعنی که دلت خشک و کویری باشدآب...هی آب...،مدام ، پشت مسافر بدهییا که یک شهر،به دیدار تو عاشق شود و...تو خودت دل،به پرستوی مهاجر بدهی....!...
کم نه!زیاد می خواهمت!آنقدر که در تمام خاطره هایم، تو باشی...قدم بزنی، بدوی، بخندی، بخوانی، برقصی، ببوسی، بمانیو بدانی که من چقدر عاشق این فعل ماندنم!...
یک روز همه چیز را برای دخترمان تعریف می کنم.. تا بداند این مرد متین و آرام روی مبل با آن موهای جوگندمی مهربان یک وقتی دیوانه ترینعاشق این شهر بوده است..!!...
نگیرید جلویِ آن هایی را که میخواهند "عاشق" شوند!چرا وقتی یک نفر میخواهدپا در دنیای زیبای عشق بگذارد همه حمله میکنند که نه نکن نرو..!که خجالت بکش که فراموش کن.اگر خودتان بلد نبوده اید یا دیگران بلد نبوده اند دلیل نمیشود که بقیه هم دیگر عاشق نشوند!اصلا یک لحظه چشم هایتان را ببندید و زندگیِ بدون عشق را تصور کنید...ببینید حتی فکر کردنش هم عذاب است.درد است !سرد است !تلخ است !نبض زندگی عشق است.. انسان ها نمیتوانند جلوی خودشا...
میدانی دلبرعشق تو در جانمچون درختی شده تنومندپیر اما همچنان عاشقهر بار که دستت حلقه میشود به تنه امدیوانه وار برگ هایم به آغوش می کِشند زمین را...
ماه شهریور پر است از خاطرات عشق منمن به جان تا زنده باشم، عاشق شهریورم......
زنکه عاشق شودبیصدا شروع به گلکاری می کند،باغچه دلش راپُر می کند از گلهای رز و یاس...تا ندای عشقش،سوار بر عطر گلهابه گوش یار برسد.......
تو همیشهبه اندازه ی عاشق کردن یک نفر مهربانی...آدم دست خودش نیستهرباراز اول عاشقت می شود..!!...
تنها راه انجام کار بزرگ این است که عاشق کاری باشید که انجام می دهید....
عاشق تر شدم لحظه به لحظه این آرامشه محضه که به دستان تو افتادم...
بَهارجان ببین... چقدرآغوش اش دوستداشتنی ست لبخند اش زیباستبوسه اش شیرین اینگونه که من عاشق اش شدم تو به زیبایی آن نمیرسی......
دوست ندارمدر فصل دیگری عاشق شوم" پاییز "حال وهوای دیگری داردپر از شعرهای عاشقانه استحتی دلتنگی هایش شیرین تر استبا بوی زردترین برگ هایشمی شود زندگی کردعاشقی در " پاییز " شعری ست همیشه شنیدنی......
میان عاشق و معشوقجمله ای ست همیشه واجب"دوستت دارم"...
تو همان " عشقی"که هر دم و باز دمَماز " عطر تو "جان میگیرد،و درهر نفس از " تو"دیوانه تر می شوم وهر لحظه از تو عاشق تر.......
من غلام نوکراتمعاشق کربلاتمتا آخرش باهاتمتو همونی که می خوامیدلیل گریه هامیتا آخرش باهامیعشق یعنی به تو رسیدنیعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینتعشق یعنی تموم سال و همیشه بی قرارم برای اربعینتآقای من زندگیم و دستت دادمتو این مسیر افتادمای عشق مادرزادم...
دل که یاد نمیگیرددوری را،فاصله را،دل که نمیفهمدصبر را،تحمل را،دل است دیگر...مدام بهانه میگیرد و گلایه میکندحق هم دارد![جدایی بر گریبان عاشق خیمه میزندجنگ را برپا میکندو بغض را حاکم...]امان از نبودنها،باید کسی حواسش باشد:)...
در چهل_سالگی هم که باشیطنین صدای کسی کهتو را به "نام کوچکت" بخواند وپشت هر بار که صدایت می کند"عزیزم" بگذاردمی تواند عاشق ات کند. و تو بعد از تمام شدن حرفهایشدختربچه ی هجده ساله ای می شویکه دوست داردبال در بیاورداز شوقِ عاشقی. در چهل سالگی هم که باشیمی شود آن قدر عاشقی اتپرهیجان باشد کهخاطره ی گرفتن دست گرم مردانه اش را در سرمای زمست...
خیال گمشده ام!باز می خواهمتبیشتر از همیشهکه بی تو طاقت نمی آورم در این سردرگمی و بی قراری،دغدغه هایم گاه بیش از حد توان استقابل تعریف نیست اما حتی عشق هم دیگر نمی تواند مرهمی باشد؛ دردی دوا نمی کند آدمیزادی که خودش پر است از دغدغه،حتی اگر عاشق باشد....
ما آدما وقتی عکسامون رو نگاه می کنیم،یادمون میاد اون لحظه کجا بودیم و چه حالی داشتیم!اتفاقی رو که پشت هر کاغذ رنگی ای که از ما وجود داره رو، مرور می کنیم!اما فراموش می کنیم اون لبخند رو کی ثبت کرده!از یاد می بریم که چه کسی از بینِ تمام آدمابیشتر حواسش به خوب و بدِ ما بوده!لنز دوربین کی سمت ما ثابت مونده!.به نظر من حواس جمع ترین آدمِ جمعهمونیه که از ما، قابی به یادگار باقی میذاره!همون فردیه که نگاهش به نگاهِ ما و پیرامونِ ماست!...
در این شهر حسود...چه کسی خلوت خویش را به تماشا گذاشت،!که اینگونه همه عاشق تنهایی شدن...
تنها دو چشمت...تنها همین دو دریچه کوچک؛کافیستبرای بودنم....برای دچار بودن....برای عاشق بودن...برای اینکه در عشق تو رسوای جهان باشم...!...
پاییز ...عزیز دُردانه ی فصل هاست...سوگُلی دل های عاشق...فصل باران های زود به زود...بوسه های خیس...و چترهایی که ....عشق را خوب می فهمند......
عاشق شده ام دوباره خیلی سادهبه زندگی ام عشق تو معنا دادهزیبایی چشمان تو گیرم انداختمثل مگسی که در عسل افتاده...
توی "تاریکخونه" ی ذهنمچهره ی تو دوباره ظاهر شدزود فهمید این فقط عکسهاز خدا دل برید و کافِر شدنیستی، خونه شکل یک قبرهقبری اندازه ی دو تا قالیزده از تار و پودشون بیروناستخونهای نعش خوشحالیپای هر پنجره یه جای دنجواسه ی دسته ی کلاغا هستدود سیگارهای فکرِ به توداخل شیشه ی چراغا هستعکس آیینه ای که پا خوردهته فنجون قهوه افتادهیعنی هر کی که عاشقت باشهبه شکستن شدید معتادهمنطقم می گه برنمی گردیمی گه بنداز ...
جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی....هنوزابتدای عاشقیستو منهر بار که تو را می بینماز زمزمهء بوسه هایت در گوش باد میگویماز رد نگاهی که آویز چشمانم شدهاز تپش های قلبتکه هر باردر آواز کولی ها شعر سرودمبه تو که فکر میکنمعطر آکنده از نفس هایتشمیمی میشودکه فرو میریزد در گلوگاه احساسمو سرمپر میشود از یاد توآن هنگام که زیر چتر پرواز برگ و بادبا خیالتبه تماشای گندمزار می نشینم...
شهریوری ها تولدتون مبارک و نوبتی هم باشد نوبت ته تغاری های تابستان است...شهریوری ها زرنگ و باهوش هستند و آنقدر قوی اند که میتوانی با خیال راحت به آن ها تیکه کنی...نمیگویم عاشق نمیشوند نه....سخت عاشق میشوند ولی امان از آن روزی که عاشق شوند تازه معنی عشق و وفاداری را میفهمی...شهریوری یعنی خودش یک دنیا غصه در دلش هست اما با همین وجود تمام سعیش را میکند حال تو را خوب کند...مراقب رفتار و حرف هایت باش...خیلی مراقب باش از چشم یک شهریوری...
چشمانت پرستوهایی عاشق اند با شوق پرواز دوست داشتنی و باشکوه...
می شود عاشق بمانیم؟ می شود جا نزنیم؟ می شود دل بدهم، دل بدهی، دل نکَنیم؟...️️️...
از شمالی ترین قسمت وجودتتا استوای داغ دلتراهیست کهپیمودنشدلی عاشق میخواهدسفر تا ناکجای وجودت رادوست دارمسفر تا انتهای وجودت را دوست دارم...
دوری از چشمانت بدترین تحریم ستعاشقت خواهم ماند بهترین تصمیم ست...
بی پناهم ، هوس برف زمستان نکنیدجنگل سوخته را عاشق باران نکنید من همان پنجره ماتِ بهم ریخته امبدنم را سپر ضربه طوفان نکنیدعاشقی زهر عجیبیست که بر جانم ریختبا همین درد خوشم قصد به درمان نکنیدمن نفس های کسی در نفسِ تنگم هستباز این پنجره را سوی خیابان نکنیدمثل یک کهنه درختی ز درون خشکیدهباور سبز مرا حبس به گلدان نکنید...
بعضی ها خیال می کننددوست داشتن ساده استخیال می کنندباید همه چیز خوب باشدتا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشنداما من می گویمدوست داشتن درست از زمانی شروع می شودکه بی حوصله می شودکه بهانه می گیردکه یادش می رود بگوید دلتنگ استیادش می رودبا شیطنت بگویددوستت دارم ...اگر در روزهایِ ابری و طوفانیدوستش داشتیشاهکار کرده ای!ما عادت کرده ایم همه چیز راحاضر و آماده بخواهیمهمه چیز آنطور که می خواهیم پیش برودو ا...
درد دارد که کسی ضجه ی محکم بزندگونه ی مرد نباید همه شب نم بزندای همه کار و کسِ این منِ بیچاره مخواه-بعدِ تو یک نفر از بی کسی اش دم بزندهر که عاشق شده اینجا نرسیده ست به یارماندنت قاعده را کاش که بر هم بزندشده ام چون پدرِ بیکسِ مُرده پسریکه خودش پا شده تا حجله ی ماتم بزندبعدِ ویران شدنم ساخت مرا اما رفت...فرض کن بارِ دگر زلزله در بم بزند...
صدای پای بهار را میشنومصدای گریه ی زمستان می آیداز این و آن پرس و جو کردممیگویندزمستان عاشق بهار شده استو در شب های سردشبرای آمدن بهاراز آسمان چشمانشقطره های اشک میبارد!...
عاشق کسی شو که روح و جانت را قدر می داند و تا عمق استخوانش دوستت دارد... ️️️...
فکر کن اولین روزتابستان باشد،و یاد تو از سقفخیالم چکه کند!مثل صدای یخ در شربت،مثل خنکی هندوانه در یکظهر داغِ تابستانی،مثل یک نسیم که جانت رانوازش می کند...عاشق که باشیمیتوانی با خیالش همزندگی کنی!نه گرما حریفت می شود؛و نه این جمعه هایبی حوصله ی کشدار......
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگارطاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت...
سال ها بعدقهرمان فیلم کسی نیستکه شهر را از دستهیولای غول پیکر نجات دهدبه تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کند ...و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ..سال ها بعد ..قهرمان قصه کسی استکه جرات کند و میان " آدم ها "عاشق شود ....
امشب... به مردم شهر از عشق گفتمشب بخیرهایت را همه جا جار بزنشاید دلشان خواست عاشق شوندتا به روزگار من دچار نشوند...
روی دیوارای سنگی بنویسرو گلای توت فرنگی بنویسخودتو درشت و زیبا بنویسمنو عاشق منو تنها بنویسروی نغمه های بارون بنویسبا غم لیلی و مجنون بنویسروی شفافی چشمه بنویسبا هزار ناز و کرشمه بنویسبا شروع یه نت دو بنویسمنو خط بزن فقط تو بنویس...
بیچاره مادربزرگیک کاسه آش نذری آورده بودامایک نسل عاشق را زائید...
دختر دلبندم !می دانم روزی چشم در چشمان عاشق هم برایت از بهاران خواهم گفت ؛ بهارانی که همیشه دل سپرده اش بوده ام و در خنکای نسیم روح بخشش دیوانه وار رقصیده ام؛ بهارانی که در آن شاعر شدم بالیدم، عاشق شدم و جوانی کرده ام. بهارانی که تاج همه ی زیبایی های آفریدگار مهربانی ست؛ بهارانی که پر است از عطر شکوفه های سیب و گیلاس ؛بهارانی که حتی اگر نباشم روحم در ترنم بارانش جوانه خواهد زد؛ بهارانی که پر از شور و شعر و غرور قناری هاست . این را بدان من هرگ...
...تنها دو چشمت...تنها همین دو دریچه کوچک؛کافیستبرای بودنم....برای دچار بودن....برای عاشق بودن...برای اینکه در عشق تو رسوای جهان باشم...!...
آدمای راستگو،خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشوند،خیلی راحت احساسشون رو بروز می دهند،خیلی راحت بهت میگن دوستت دارند،خیلی دیر دل میکنند،خیلی دیر تنهایت میگذارند،اما وقتی زخمی می شوند...ساکت می نشینند،چیزی نمی گویند،خیلی راحت می روند،و دیگر هیچوقت بر نمی گردند......
در شهر ما چشم ها عاشق می شوند، اماریه ها تاوانش را پس می دهند......
مظهر عشق را عالمیان، قلب میداننداما عاشق تراز دل ها دستانی هستند که در فراق یار به جیب ها پناه میبرند و حاضر نمیشوند در دستان کسی جز معشوقه ی خود قفل شوند...دست ها مهم ترین عضو بدنند!!اگر دست ها نبودند بشر در حسرت یکی شدن با نیمه ی خود دیوانه میشد....مگر میشود یار در فاصله ی پنج سانتی ات ایستاده باشد و در آغوش نگیریش؟؟!!!....دست ها اگر نبودند پیوند های دنیا همه باطل میشد...چه پیوندی محکم تر از دستان گره خورده ی دو عاشق....و دست ها ا...