پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مثلِ برگِ خیسِ چسبیده به سنگدر آغوش گرفتمتبه اختیار خود یا به اختیار خودو تو مدام در تلاشیبرای پس زدناما باید بدانییک رودیک دنیاپشت من است«آرمان پرناک»...
باور نمی کنی؟جای جیب پیرهنمپنجره ای بدوزتا از آن بنگریآفتابِ عشقچقدر سوزان است«آرمان پرناک»...
کاش میشد قلبمو نشونت بدمتا ببینی چه قدر تا ته وجودم ریشه کردی..شدی پاره تنم..خون تو رگم..نبض وجودم..ببینی این آدم چقدر میخوادت..تا ببینی این آدم برای نفس کشیدن..برای زندگی کردن..برای ادامه دادن..تو تنها احتیاجشی..تو همه چیز منی قلب من ...🤍💋...
نشستن کنار توشبیه مزه مزه کردن ابدیت استخورشیدستاره هاآسمانهیچ وقت به این خوبی نبودند...
بدون تو نمی توانم زندگی کنم. جز تو و دیدار تو همه چیز را فراموش کرده ام، انگار زندگی ام اینجا به پایان رسیده است. دیگر چیزی نمی بینم. آیا مرا در خودت ذوب کرده ای؟جان کیتسنامه به معشوقه اش...
دلم هوایِ شکفتن داردمرا ببوس و بهارانم کن...
شبی کهبا بوسه هایت بخواب برومبخیر ترین شب جهان خواهد شد...❤️...
قدّ اش به عشق نرسید، غرور اش را زیر پا گذاشت......
با تُ که باشمزمان از دستم می رودجایی که تُ باشی و من زمان جایی ندارد......
جانِ دلمگر میشود تو باشیدستانت در دستانم قفل باشدآرزویی دیگر داشته باشم؟!...
چه حالِ خوبیست...من باشم و تو...هوای پاییز...و عشقی که پایان ندارد......
پاییزم را با تو شریک میشومبرگ به برگ، باران به بارانتو کنارم می مانیو من قدردان بودنتپاییز را بهار میکنم!...
یک قدم تا اذانِ گلدسته هاوقتی خوابِ عطرِ تنت دیدمدانستمپیراهنی، شهید خواهد شد «آرمان پرناک»...
مرگ چیزی را از من نخواهد گرفت... من تو را بوسیده ام:)...
شبیاز خیال آمدنتدست می کشمخداکند آن شببعداز دیدار توباشدصیدنظرلطفے (صابر)...
When I see your charming Zulfan, my heart melts...It breaks my heart when I see that sad smile of yours...My heart trembles when I see your height...I think this is the miracle of your gray eyes;I named it love...وقتی زلفان دلربایت را میبینم دلم هری میریزد...وقتی آن لبخند پر از غمت را میبینم دلم میشکند ...وقتی قد رعنایت را میبینم دلم می لرزد...گمانم همین معجزه ی چشمان خاکستری توست؛اسمش را گذاشتم عشق......
از تمام دنیا قلبی حساس به او رسیده بود که می توانست بوی موسیقی ها را حس کند، صدای شخصیت های کتاب ها را تشخیص دهد، غم نهفته در نقاشی ها را لمس کند و صحنه هایی از فیلم ها را جزو خاطرات خود بشمارد....
I love you, the one who didnt see you;Maybe I saw you and I dont know if you are going to be the reason for my breath...دوستت دارم کسی که ندیدمت؛شاید هم دیدمت و نمیدانم قرار است بشوی دلیل نفس هایم......
هر دو تنهاهر دو عاشقبارها و بارهااز کنار هم گذشتیمبی آنکه چیزی بگوییممثل دو عقربه ی خجالتی«آرمان پرناک»...
درون چشمانِ دریایی اتسالهاست دو صیاددر سکونبا قلبشان به هم دست تکان می دهندپسکی خبر از صید خواهد شد؟«آرمان پرناک»...
وقتی خیلی کوچیک بودیم همیشه ادای آدم بزرگ ها رو در می آوردیم یکم بزرگ تر شدیم، آرزوی بزرگ تر شدن می کردیم الان که بزرگ شدیم، خیلی دلمون می خواد خواب بچگی هامون رو ببینیم چون اون روزها پر از شادی و بی خیالی بود، یادآوری اون لحظات می تونه به ما حس خوبی بده. دلمون می خواد دوباره با دوستانمون بازی کنیم، زیر درخت ها قایم موشک بازی کنیم و بدون هیچ نگرانی، فقط بخندیم و لذت ببریم. شاید بزرگ شدن به معنای از دست دادن اون سادگی ه...
نزدیک شدیکمی آرام گرفتندبادلرزه های آستینمصاف کردیکلاهِ کج حالم راو خستگیِ امروز رااز نگاهم تکان دادیاما دهاندهانم برایت مهم نبودمهم نبود کلماتِ آنکلماتی شبیه دوستت دارمدوستت دارم های یک مترسک - او دوستت دارد دخترِ مزرعه ! -«آرمان پرناک»...
حرفم خریدار نداشتهیچگاهدر هیچ دادگاهی...روزگار همرأی رابه دزدِ قلبم دادو من محکوم شدم به حبس ابددر عکست«آرمان پرناک»...
کلماتدر دهانپروانه می شوندهرگاه می خواهم صدایت کنمگُلی جان!«آرمان پرناک»...
سرابدر دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدمبی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردمپای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایتهی سوال و سوال پشت هم غرق رویای بی جواب شدم تشنه بردی مرا لب دریا تشنه تر بازگشته ام گویااسم باران غریبه شد با من بسکه درگیر این سراب شدم من همآوای تاک سرسبزم از تن داغ باغ انگورتخوشه سرخ جستحویی که ب...
نظر هایت چنان شلاقیست به دلچکه چکه واژه می تراشد زبان عزیزحسینی...
ستاره ی دنباله دار این شبامیدلخوشیه ثانیه و دقیقه هامیآروم جونمی امید لحظه هامیهر جا که میرم یا تو ذهنم یا باهامی..._برشی از ترانه عاشقانه...
به جانِ هر لباسظلم استاین همه مانکنی کهاز کار برکنار می کنیزیبایی هم حدی دارد!«آرمان پرناک»...
رویای عقاب و پشهمهربانی کن از این پس با دل دلدار خودجا نده یار خودت را در صف اغیار خود خوشه خوشه جستجو کن دولت اقبال راتا بریزی خرمن شادی به گندمزار خود ای زلیخا دست از این دُردانه بردار و بروتا نبینی رنج مردن را به بوتیفار خود سکه ی مصری کجا و کودک کنعانیانهر کسی کالای خود را دارد و بازار خود من نفهمیدم چه حکمت دارد این دلدادگیهر که مینوشد غمی از باده سرشار خود برج و باروی عجیبی دارد اما زندگیعاقبت سر می گذارد...
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شودو ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده می شود ...شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد منتظر شعرم بمان...🌹♥️...
تو همان جان منی نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده امفرسنگ ها هم که دور باشیهوایت که به سرم بزندمی نشانمت کنار رویا هایمدست های دلواپسم راقفل می کنم به بودنت..توهمان جان منیکه گاهی می رسی به لبهایم...دوستت دارم جان دلم ♥️ ...
چگونه هوایت را از سر به در کنم وقتی تمام شهر یاد تو را در من زنده می کند.......
یقین در ایران زندگی میکنم اما نمیدانم چرا غزه کرده ای ساحل زیبای دریای مدیترانه عشقمان را ...کاش هم مرز مصریِ دلت بودم نه مرز اسرائیلی ش.شده ام فلسطین بی پناه......
من با تو هیچ یک از خیابان های این شهر را قدم نزدم. سر میز هیچ یک از این کافه ها مهمان لبخند تو نبودم. زیر هیچ بارانی خیسی موهایت را ندیدم. من از تو در دلم فقط یک جای خالی دارم، اما تو در تمام خاطرات من زندگی میکنی. و همین برای دوام آوردنم کافیست! دنیاکیانی...
به خیابان که میروی دلشوره میگیرم. راستش را بخواهی میترسم! مبادا از لای آن همه چشمی که تورا میبیند،کسی تو را نگاه کند و یا در خیال خودش تو را ببوسد. مبادا هنگام بوییدن عطرت چشم هایش را ببندد و یا تورا به دیگری نشان دهد. مبادا کسی غیر از من،تو را آرزو کند... کاش میشد زمان را نگه دارم تا تو رد شوی.دنیاکیانی...
هزار بار صدای در آمد. هر بار پای پیاده دویدم. هزار بار این در باز شد. هربار تو نبودی... دنیاکیانی...
از بلندای نگاه تو فقط پرواز و پرواز و پرواز نه محضر لازمه نه حلقه خب اما تویی همدم ، تویی محرم ، تویی همراز 💞...
عاشق شویدعشقمرگ را می تاراند...آریا ابراهیمی...
فرض اینکه اصلاً تو دلت نمی خواهد دوستم داشته باشیپس چرا قلبِ بیشعورِ منبرای دوست داشتنت پافشاری می کند ؟!یک جای کار می لنگد یا تو این منِ دیوانه را دوست ندارییا بی گمان ؛ من دیوانه ام ----------------اسماعیل دلبری...
در کوره ی نبودت /سخت می سوزم و می سازم /که روزی /پخته ترین «دوستت دارم» را تحویل بگیری /«آرمان پرناک»...
نگاهی آهنیبین من و توستکه هیچگاه زنگ نمی زندحتی اگر بباریم...«آرمان پرناک»...
تمومِ زندگیم برای توتمومِ قلبِ من فدای توهوام شدی، دوام شدیمن چی بشم برای تو؟ماه بشم تو شبای تو ؟راه برم تو هوای تو؟شاه توی قصه بشم ...برای تویی که قلب منی همه هم و غم منیشونه ی تو خونمه تنها نقطه ی امن منیقلب منی..._برشی از ترانه عاشقانه...
آخرین کسی که قبل خوابت بهش فکر می کنی .....همون کسیه که صاحب اصلی قلبته......
بغض هایم عطر خون می دهد؛ پیراهنِ تو، بوی صلح، و من پس از جنگ های بسیاری به خانه رسیده ام. گرمای چشمانت یخ دلم را باز کرده وآغوشت ناامنیِ تنهایی ام را می زداید. معنای امن بودن در تو خلاصه می شود؛ در شانه هایی که محکم ترین جای زمین اند، برای من. - کتایون آتاکیشی زاده...
دلبرت پیشت نباشد ......همان کوری بهتر است 🖤🥀...
دست خودم نیستکه پوستِ نگاهم،به نگاهت چسبیدهنمی توانمنمی توانمحتی یک پلکاز تو جدا شوم«آرمان پرناک»...
دست از عروضِ مریضِ دنیایم کشیده امهستی ترین نیستیِ مندوستت دارم-دوستت دارم هایم- زمین خورده اندبلند می شنوی؟«آرمان پرناک»...
از پیچ و تاب باد و مو ترسی ندارم من /باید برای گُلسرت پروانه تر باشمآرمان پرناک...
دستی به قلب و دست دیگر روی پیشانیاین نرگسِ پیراهنت رسماً مرا کشته !!«آرمان پرناک»...
دلم روشن است می آییهوا دوباره خوب می شود دلم دوباره پر می گیرددوباره هزار بار عاشقت می شومتو یک بار می گویی دوستت دارمو من از شوق هزار بار می میرم دلم روشن است دوباره عاشقم خواهی شد.....