متن غروب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غروب
با غروب خورشید، جنگلی خالی از سکنه،
پر از زندگی می شود.
مه رویایی هوا را فرا گرفته است.
یک گل سفید در نسیم می لرزد.
تنهایی و غم در غروب خورشید در جنگل زمزمه می کنند
پرتوهای خورشید در میان درختان می رقصند
معمای زندگی بر باد زمزمه می...
آفتاب بهانه ی انتظار شب هاست
و بوی گل ها دلیل خنکی بادها
در وجود طبیعت، آن خوشی و خوبی
میلاد یک شب آرام و آرزوها
قسم به آغوش گرم خورشید
که بستری است برای آرامش جانها
غزل قدیمی
در غروب طلایی، تابستان خداحافظی می کند
پاییز با پولک های براق زرد و نارنجی طبیعت را می پوشاند
بوسه گرم خورشید، گونه پاییز را سرخ می کند
همانطور که رنگ های کهربایی و زرشکی
جایگزین سبز می شوند.
رقص برگ ها در نسیم، باله ای پر جنب و جوش...
دوباره غروب
دوباره نگاهی منتظر
دوباره نیامدنها
دوباره ...
آه از تکرار این تکرار ها
و سکوت و سکوت
کاش !
بودی و غروب نمی شد
خورشید آروزها
بادصبا
غروب..
غروب زیباترین نقش و نگار عالم هستی ست و پر تکرار..
فقط باید بمانی و بخوانی در برش اشعار
بە فکرم خطور می کند چگونه بگویمت،
اگر یاد من افتادی،
به غروب نگاه بکن.
الان دقیقن به غروب می مانم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
باز جمعه ای دیگر
و من همراه با غروبی سرد
به امید آمدنت
با غم نبودنت نفس می کشم
و زیر بارش بارانی از درد
خیس می شوم
بیا با دست های پر از مهرت
ابرهای دلتنگی را کنار بزن
و آسمان خاموش قلبم را
با شکوه لبخندت
ستاره باران...
در نوبتی دوباره دلم را مرور خواهم کرد
از غم به هر بهانه ممکن عبور خواهم کرد
حتی اگر همه راه ها مسدود شده باشد
در آسمانی دیگر راه دیگر جور خواهم کرد
بهار دیگری در زندگی ام سبز خواهد شد
که با هر شکوفه آن حس غرور خواهم کرد...
خورشید نگاهت
و لبخندهای شیرین تو
بهانه ی هر صبح من
برای زندگی است
برای نفس کشیدن و تکرار سلام
حتی در طلوع هر جمعه
چون که غروب آن
هرگز حریف
تبسم های تو نمی شود
مجید رفیع زاد
من از سکوت فاصله می ترسم
از صدای بوق ممتد تلفن
از سپیده ی صبح انتظار
و بغضی که هر غروب
نفس را بند می آورد
می ترسم دیگر نباشی
شب ها خاطراتمان را
برای ماه تعریف کنم
مجید رفیع زاد
در گوشه ی چشمم
طلوع و غروب آفتاب هم
به هم رسیده اند
من
که دو پای زمان دارم
پس
چرا به تو نمی رسم ؟!!...
آرمان پرناک