متن پاییزی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییزی
فراموش کردم
اولین خنده ی صورتش را !
فراموش کردم
دستهای عاشقش را
فراموش کردم
هر چه بود و هر چه شد را
هر چه گفت و
هر چه گفت و
هر چه گفت را
فراموش کردم سکوت پائیز را
خیابانی مُمتد
قدم های عاشقانه را !
قاب عکسی مانده...
پائیز بود که دیدمش
چنگی به دل نمی زد
تصوراتم را به هم ریخته بود
دستهای زُمختی
که روحِ لطیفم را چنگ میزد
و شاید او کمی بی ادب !
و من شاید کمی حساس تر بودم!
اما پائیز عشق را خوب بلد بود
قدم های پائیزی
در خیابانی ممتد...
در یک روز پائیزی
خزانِ برگها با من حرف زد !
در یک روز پاییزی
پسری دلش برایم تَپید
در یک روز پاییزی
اولین شعر خوشبختی را سُرودم
در یک روز پائیزی
دلم برای هیچ کس تنگ نشد !
در یک روزِ پائیزی
زیر باران خوشحال بودم
دروغ است می...
گمان می کنم راست می گویند :
پائیز فصل عاشقان است
فصلِ دلهایی که با یک نگاه لرزید
با یک صدا خندید ،
فصلِ دستهای دلتنگ
برای گره خوردن زیر باران ،
برای عشق ورزیدن
فصل نیمکت های زرد تنهایی
که منتظر ...
چَشم به راهِ یارِ گمشده در جنگل...
پائیز که می آید ...
یادِ چشمانِ خیسِ دخترِ همسایه
می افتم
یادِ چشمانِ خزان زده ی پاییزی
یادِ جاده ی عشقی یکطرفه
یادِ شبهایی که
لابلای خیال های گیجِ عاشقانه
سرک می کشید !
از این شاخه به آن شاخه ،
کسی نمی داند پائیز سالها بعد ...
او...
تو باشی و من و دریا و ساحل
نمِ بارانِ پاییزیِ خوشگل
دو فنجان چای داغ و شعر حافظ
دلم می خواهد اینک یارِ همدل
هایکو برای پائیزی
پاییزان شعر:
گل های شیپوری
آهنگ پاییز
باغچه آماده باش
پرویز مخدومی
کاکایی ها رفتند
پشت سرشان هم
نگاه نکردند
پرویز مخدومی
مه شبانگاهی
آیا کسی ناکام
از دنیا رفته است؟
پرویز مخدومی
بین گل های شمعدانی
ذکر خیر توست
پروانه!
پرویز مخدومی
دختر پاییز
دم بخت...
باد پاییزی..
چه زیبا میسرایی عشق را در گیسوان عالم هستی
بیا مجنون من
محرم تویی...
چون گیسوانم داده ای بر باد...
1401/04/21
پیروز پورهادی
من میتوانم در چشمانت خیره شوم
و بدون به زبان اوردن کلمه ای بگویم که دوستت دارم
من میتوانم از فرسنگ ها فاصله تو را در آغوش کشم
دستانت را بگیرم و تورا به یک عصرانه در پاییزی ترین روز های ابان دعوت کنم
و تو میتوانی از دورترین نقطه...
کمی برفی
کمی بارانی
کمی پاییزی
کمی بهاری ست
هوای دلم
\پاییزی\
خبرداری که دلتنگم خبرداری که پاییزست؟
خبر داری ز آهی که فلک را غرقِ آتش کرد
نمیدانی چه ها آمد بلا پشتِ بلا یارا
قسم بر تارِ گیسویت که حالم را مشوش کرد
خزان هم چند وقتی هست ، خودی اینجا نشان داده
و مردی که دلش خونست، زند...
کاش !
جای برگ های پاییزی بودم
تا آخر یک روز نقش دامنت می شدم
با برگ یا بی برگ ،مهم ،دامن توست..........................
حجت اله حبیبی
نوشتن آدم را سبک میکند..
داستان آدم را به سمت و سوی تخیلات میکشاند!
شعر احساس را بیدار میکند...
اما همه این ها
بستگی به موضوع دارد!
موضوع این نوشته میلاد است؛
تولد است!
تولد وفا!
تولد من!
هرسال با شیوه های گوناگون تولد را تبریک میگویند و این تو...
هیچ نقطه ای از جهان ،گرم تر ازآغوش پاییزیت، برای برگ برگ خاطره نیست....
حجت اله حبیبی