پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از شوق دیدارت دلم لبریزِ لبریز است حال و هوای حوصله، سرمای تبریز استدر گیر و دارم با تلاطم های بسیاریامواج دریای دلم محنت برانگیز استهر روز در ذهن منی، آنقدر که روحمدشتی ست بی پایان و با یادت غزل خیز استاین بیت های بی امان دلتنگی محض اندحال و هوای شاعرش چون فصل پاییز استپیش خودم گفتم که روزی بازمی گردیبعد از شیوع دوری ات هر درد ناچیز است ای آنکه ابرویت به خونریزی کمر بسته آن سرزمینم من که در تسخیر چنگ...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاستهم ساحل آرامش و هم دشت رویاستمغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاستپیشم بمان و با دل من عاشقی کنچون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاستبا من بمان و عشق را نجوا کن ای دوستبا تو سرود دلبری خواندن چه زیباستتو شاه بیت هر غزل؛ هرفصل شعریهرجا که نامت میبرم در شعر؛ غوغاستلبریز خواهش می شود هر بیت شعرمآری تمام این غزل شوق. تمناستباز ازنگاهت مینو...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاستهم ساحل آرامش و هم دشت رویاستمغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاستپیشم بمان و با دل من عاشقی کنچون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاستبا من بمان و عشق را نجوا کن ای دوستبا تو سرود دلبری خواندن چه زیباستتو شاه بیت هر غزل؛ هرفصل شعریهرجا که نامت میبرم در شعر؛ غوغاستلبریز خواهش می شود هر بیت شعرمآری تمام این غزل شوق. تمناستباز ازنگاهت مینویسم آه ای عشقابیات...
به دریا میزنم دل را نیازی نیست ساحل رامن از طوفان نمیترسم چو آغوش تو را دارماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
غمم از حد فزون است و به قلبم تیر غم بنشسته و پایم اسیر باتلاق سرد تنهایی ست ...تنم داغ است ...تبم بالاست ... و بد کوک است ساز قلب نا آرام دلم آشوب آشوب است .تپش های دل ناشاد هردم زند فریاد تنهایی! نشان رفته هدف در تنگنای قلب این عاشق...خداوندا !!ببین حالم پریشان است بی تابم!! و مثل یک کبوتر بچه که پایش اسیر دام صیاد است می لرزم .منم بنده ، منم مخلوق شرمنده ...پر کاهی نمی ارزم ؟!!پشیمانی از این مخلوق ؟پشیمانی ا...
بناز دریا!ماهی عاشقپلکی نداردبرای بستن...
بچه هایش رابه دریای اعتماد رها کردماهی...
رودی برنخاست از بسترو دریاتاابد بی خبر...
چشمان فانوس راآب گرفتهدریا کشتی ات کجاست...
احاطه کرده ای مراچیست جزیره ، بی دریا !؟...
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد...
دریا ... دلش بوداما منغرق چشم هایش شدم ...!️...
آدمی که غرق شود قطعا می میردچه در دریاچه در رویا.......
دریا نرفتهساز چشمانمبه جزر و مد مشغولند...
به حد دریا که عمیق است وخروشان ..عشقت در من در جریان است ......
تو دریا شومن قول میدم خودم تو موجت جون بدم...
نگاه من /با نگاه تو /گره خورد/دل به دریا زد/ با ماهی سیاه کوچک...
در آغوش تنگ تو که باشمبه وسعت یه دریا آرامش دارم...
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داریغروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری...
برای داشتنتدلی را به دریا زدم که از آب میترسید......
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
آبی که بر آسود زمینش بخورد زوددریا شود آن رود که پیوسته روان است...
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد...
زمین اشک های آسمان را به غنیمت برد،دریا متولد شد...
مثل ساحل آرام باشتا دیگران مثل دریابی قرارت باشند....
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست...
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
خشکیدهدریا میان نفت ماهی ،دودی شده...
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شددل به دریا زدن رود تماشا دارد......
آرامتر از آبی دریاست نگاهت️️️...
آزاد نخواهی شدتقلا نکنماهی درون تنگدریا فقطزندان بزرگتری است...
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم!بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!...
برای کسے دل به دریا بزنیدکه همسفر بخواهد،نه قایق......
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست......
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
فکر تو دریاست و من شنا نمیدانم...
اجنه های رودخانهسنجاقم کردندوگرنه ماوایم دریابود...
آه ...ای ماهماهی تنها را تو به دریا برسان...
از دریا آموختمهر که از حدش گذشت غرقش کنم......
برای داشتنتدلی را به دریا زدمکه از آب میترسید......
بی تفاوت باش به جهنم !!مگر دریا مرد از بی بارانی؟؟...
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...
گفته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم…!...
کنار دریاعاشق باشیعاشق تر می شویو اگر دیوانهدیوانه تر...
دریای هستی مناز عشق توست سرشاراین را به یاد بسپار...