پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آنان ک از نور متنفرند کور نیستند..چون می دانند:سیاهی چشم او پررنگ تر از نور چشم توست در شب هایش ..سیاهی چشمان او در شب سیاه باز هم سیا است..حتی اگر نور چشمان تو در تاریکی شب هایم چشمکی زند..سیاه بودن شب بهتر از نوریست ک خود را ارزان در اغوش شب پهن می کند تا ب رنگ شب در اید..سیاهی چشم او در تاریکی شب هایم همان. سیاه است...نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود...
لعنت به تو بر عشق تو با ذات خرابتبر خاطره هر لحظه ای از یاد و خیالتآن قدر که دلم سوخته دگر تاب ندارممی سوزد و از سوزش آن خواب ندارملعنت به شب و خواب من و تخت خرابمبر اسم تو هم اسم تو هر ذکر و ثوابمأعوذ به مستی با شراب و هر چه پستیاز صاحب چشمان سیاهی که تو هستی...
من اگر بخواهم عشق را نقاشی کنم،چشمان رنگ شبت را بر بوم نقاشی طرح می زنم،غنچه ی لبخندت را نقش بر بوم می کنم....
آن دو چشمان سیاهت; آه عجب معرکه ای!و من ای کاش در ان معرکه ها میزیستم......
دلبری و با نگاهت دلربایی میکنی...در میان کاخ دل فرمانروایی میکنی...قبله گاهم گشته چشمانِ سیاه و مست تو...دین و ایمانم گرفتی و خدایی میکنی......
شاه شطرنج منیبا رخ ماهت چه کنم؟با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم...