پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو مرا دیوانه کردی عاقبت با یک نگاه..چشم از تو بر نمیدارم. به دیدارت خوشم......
کلمات بهانه اندچشمهایت پرگاریست زاویه افق راتانیم کرهمغزم هر روز تا شعاع دلتنگی میچرخواندشبیه دو قطب همنامشب در گریز از روزروز در گریز ازشب...
عشق یعنی زندگی،یعنی جهان چشمان توستبهترین لبخندها.....در چهره ی خندان توستعشق یعنی خنده ی مستانه ات در هر قراربا همان ته مزه های بوسه ی پنهان توست عشق یعنی هر شبت، هی باز زیباتر شویبهترین توصیف من آن قالی کرمان توستعشق یعنی اعتیادم گشته چایی از شبیکه مسیر چشم هایم آن لب و فنجان توستعشق یعنی کعبه ی موعود قلب من توییبعد ازین هرچیز من، حتی دلم قربان توست......بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
𖣘💔❦︎ حسین خواست از رقیهبپرسه: یادته رنگ چشمای عباس چه رنگی بود؟! آخه من... فقط خون دیدم:))))نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
و شعر من تفسیری بود از چشم های اوآنگاه که باران ، لبریزِ احساسمان کرده بود«بهزاد غدیری»...
مکث نگاهم را حول چشمهایت میچرخانمدر وسط دایره مشکی نگاهت ساکن میشومکه در روشنی چراغش خانه ای بسازمتا کلیدش فقط در دست من باشددر مستی و زیباییش فقط من منزل کنم......
با سیلی ک محکم بر صورتم کشیدی سرم برگشت... انتظارش را نداشتم.. انتظار این یک مورد را ن... اما.. چرا اینقد برایم مهم نبود؟ آرام بودم؟ عصبی نشدم.. سرم را برگرداندم و با چشمانی خونسرد و خنثی.. یا ب قول ت با چشمانی ک همچو چاه ت را میکشاند ب اعماق بی حسی، نگاهت کردم.. اما... با دیدن شخص روبرویم تکان شدیدی خوردم.. نفسم تنگ شد.. نگاهم ناباور.. خودم بودم.. نفس نفس میزدم از دیدن خودی ک ب خودش سیلی کوبانده بود.. کشیده ای زده ب...
چگونه پنهانت کنم ، وقتی که چشمانم از تو سخن می گویند...
با طلوع چشمهایت در من انقلابی برپا می شودبوسه از من سبقت می گیردو بر ساقه های طلایی گیسوانت نوازشبارانه فرو می ریزد و من ترانه زیبای هستی رااز نگاه تووو به زبان می آورمدلاا چشمهایت زیباترین ملودی دنیاستکه با نگاه تو دلباخته شدم.......
بند بند وجودم درد میکنددر نبودنتاین روزهاتازه میفهممکه قوی ترین مخدر دنیاچشمهایَتبود .....
ڪاش...ڪدپستے چشمهایت...ڪوچهء لبهایت...پلاک گونه هایت را...مے دانستم...آن وقت هر روز..هر شب راس ساعت دلتنگےام..نامه اے...با چند شاخه گل رز برایت پستمے ڪردم..تا بدانی...چندین پلاک آن ورتر...ڪسے چشم براه...آمدن توست......
چشمان تو همان دَرَنده ای است،که ته مانده وجودم را می بلعد!ارس آرامی...
ما چشم های تو را لاجرعه سر کشیده ایمدیگر چه احتیاج به شراب هفت ساله؟!ارس آرامی...
نگارستان چشمهایت مرا مسحور خود ساختهببین این قلب مجنونم چگونه دل به تو باخته تو اینجایی و احساست شد آذین بخش شبهایمستاره با فروغ تو چه رویاهایی خوش بافته...
هر صبحدو رکعتدوستت دارم را اقامه میکنمبه نیت چشمهایت...
می توانی بی اینکه بپرسی چرادوستم داشته باشی؟و موهایت رابه بادی که از لای انگشتانم عبور می کندقرض بدهی؟می توانی به نامم تکیه کردهلباست را مرتب کنیقبل از سلامآب گلویت را قورت بدهیو با صدایتهزار نت به گلوی سه تار بریزی؟عزیزم!همه می دانند از دهانتصدای بوسه می آیدو چشمهایتسکوت را به دریا تحمیل می کندخوش به حالت که زنیو خوش به حال منکه دوستت دارم!...
مرا از چشمهایت دور مکن ای هرگزترین عاشق بگذار تا دلم را بردارم و به دریا بزنمتا دیگر از یادم نرود که شنا بلد نیستم وعاشق تری نکنم اینگونه که در ازدحام هیچ می ایستماز خدا تنهاتر می شوممرا از چشمهایت دور مکن ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
تو را نمی توانماز شعرهایم جدا ڪنم مثل بهارنارنج از اردیبهشتمثل باران از پاییز مثل دلتنڪَی از جمعهمثل ردِّ پا از ڪویرِ شن مثل آرامش از چشمهایت تو را نمی توانم از شعرهایم جدا ڪنممثل عشق از دوستت دارم...
آنچه چشمهایت به شما می گویند باور نکنید. همه آنها نشان می دهد محدودیت است. با درک خود نگاه کنید ، آنچه را که از قبل می دانید پیدا کنید و راه پرواز را خواهید دید....
ایتا تاریکه بن بسته تی چشمانسیاهی امراَ همدسته تی چشمانجه وس مسته کی اَنگاره هزار سالرزه شاخاَ اوپیچسته تی چشمانبرگردان فارسی:چشمهایت مانند یک بن بست تاریک استبا سیاهی همدست است چشمهایتاز بس که مست است انگار که هزار سالبه دور شاخه درخت انگور پیچیده چشمهایت...
چشمهایت خورشید جهانم ودستهایت حصار آن است!صدایت باران خاکش است ونگاهت هم آسمان آن!اصلا تمامِ وجود توسرزمین من است وبس..!...
وَ ”جهان ” چه کوچَک می شود،آن گاه که تو در این حوالی باشی!درست به اندازهٔ ”چَشمهایت”،به اندازه ”نگاهت” !وَ ”جهان ” چه زیبا می شود،آن گاه که تو اینجا باشی!درست شبیه ”تو” می شود..!...
من راه رسیدن به چشمهایت را خوب بلدم فقط از بوسه هایت دوبال به من بده و یک آسمان آبیبرای پرواز ......
چسبانده پا در پیش رویت هرچه سرهنگبا چشمهایت کس ندارد جرأت جنگمژگان تو چون ارتشی آماده باشندبازو به بازو صف به صف خیلی هماهنگعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
این جنگ نابرابر است،قرار نبود چشم هایت را بیاوری !...
به چشمهایت نگاه که می کنمانفجاری در من هیجان می گیردو راز خنده هایماناز عشق لبریز می شود.همیشه به چشمهایم نگاه کنچشمانم در چشمهایت لبریز که می شودعشقتا استخوانهایمان جا باز می کند.مرا به چشمانت وابگذارخنده هایمدرتو ناتمام است.مرا به عشقت ببخشماه تمام من....
با چشمهایتنمیتوان آدم ماند،نمیتوان یکجا نشست و پرواز را نخواستبا چشمهایتنمیتوان گفت که دنیا،هیچ زیبایی دربین نداشت...با چشمهایتچه چیز هاچه وصف هاکه نمیتوان گفت...
من با چشمهایت جوانه زدمروییدم و شکفتم،بذر عشق در اعماق قلبم شروع به تکامل کردوسبز شدم ...همچون دانه ای که سر از خاکدر آورد.مسیرعشق ، مسیر سبز شدن است......
دستان زنانه ات را به من بدهتا دیر نشدهچشمهایت را ببندلب بُگشا،فریاد کن "دوستم داری"میخواهمشهد شیرین عشق رااز لبان تو بنوشم......
ماتچشمهایت هستمتو فقط نگاهم کنسرمیکشمقهوه تلخچشمانت را...
چنان زیباستچشمانت که گویا در افق ها هم"خدا خورشید را از چشمهایتمی کشد هر صبح"...
مژهایت چترچشمهایت بارانلبانت شعر _در این لحظه ، حتی __بوسیدنت؛خدا را همبه وجد می آورد ......
تصدقت بروماصلا حواست هست کهحواسم پرتقهوهچشمهایت شدهمدام باگوشواره هایفیروزه ات بازی می کنم تاغیرت شاعرانه امقلمبه شودنگذارم از حادثهبوسه قِصِر در بروی ! ....
من با چشمهایت جوانه زدمروییدم و شکفتم،بذر عشق در اعماق قلبمشروع به تکامل کردوسبز شدم ...همچون دانه ای که سر از خاکدر آورد.مسیرعشق ، مسیر سبز شدن است...لیلا قهرمانی آرمینا...
به چشمهایت نگاه که می کنمانفجاری در من هیجان می گیردو راز خنده هایماناز عشق لبریز می شودهمیشه به چشمهایم نگاه کنچشمهایم در چشمهایت لبریز که می شودعشقتا استخوانهایمان جا باز می کند.مرا به چشمهایت وابگذارخنده هایمدر تو ناتمام استماه تمام من....
تو در سالهای دور ایستاده ایبا تفنگ ات در قاب عکسی قدیمیدر فاصله ای نه چندان دور از منبا ابروهای کشیدهچشمانی فراخکه تا انتهای زمان پیش می رود .صدایت همهمه ای است در کودکی امنجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر می خیزدنگاهت اما گلوله ای استکه دوست و دشمن نمی شناسدقلبم را تکه پاره می کندتا ضربآهنگ نفس هایم بند بیاید.برای توامصدایم کنتا با گلوله ی چشمهایت از پا بیافتمسرباز خاکریزهایت شومپا به پایت بیایم.قل...
بهار عزیزم سلاممی دانم سرت شلوغ است و داری چمدانت را برای آمدن،آماده می کنیخواستم بگویم میان باران وروزهای افتابی بلندی که داری توی چمدانت میگذاری برای همه ی آدم ها یک دشت آرزوی برآورده شده بگذار توی چمدانت،که امسالمان سال بغض بودحالا که داری از راه می رسی توی آغوشت برایمان عشق بیاورتوی چشمهایت برایمان اشک شوق بیاور.بهار عزیزم لطفا آنقدر خوب باش تا تمام روزهای سال به یمن آمدنت غصه ها را به در کنندلطفا زودتر بیا که دلمان به آمدنت...
چقدر کلمات فقیر میشوندوقتیمیخواهم برای چشمهایت شعر بگویم !...
سرمایه داریا صاحب کارخانه ای می شدم اگر؛هر صبح از زیر قرآن چشمهایت ردم میکردی،حالا فقط پیرمردی شدمکه پینه های دستانشصورت خاطراتش را زخمی می کند!...
اینهمه بهار راچگونه در چشمهایت جای داده ای ؟پلک که میزنی رقص قاصدکها ،مزه ی ملسِ دوستت دارم وعطر بهارنارنج ، بیداد میکنند .......
برای توبرای چشمهایتبرای منبرای دردهایمبرای مابرای اینهمه تنهاییای کاش خدا کاری کند......
چشمهایت پنجره ای است گشوده بر باغچه ی پُر گُلِ حیاتاینک دوباره بر دمیدنِ این روشنای صبح اینک دوباره به غوغای زیستن بر سیلِ پُرتلاطمِ این آفتاب و نور از عمقِ جانِ خویش فریاد می کشم: جاوید زندگی...
در دل من...همیشه زمان به وقت چشم های توست...چشمهایت را که می بندی...غروب می کنم......
شعرهایمبه تمنای چشمان توست چشمهایت را نبندهستی ام به باد می رود...
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت،خلع سلاحم بانو....
میگذرد!چون آفتاب دیروز که رفتامروز دوباره آمد اما چشم هایش شبیه دیروز نبود!باور میکنی اینهمه سال آفتاب بتابد و هیچ روزی چشم هایش شبیه ِ روزی دیگر نیست؟؟باور کن!باور کن...می گذرد!هم روزی که گوشه ی لبهایت به سمت آفتاب زیباترین منحنی عالم را ساخته اند،هم روزی که نم ِ چشمهایت شبیه هزار آسمان ِ بارانی ست...میگذرد!تنها یاد ِ آدم ها می ماندآنهم نه همه!...یادی که چه شاد باشد چه غمگینمی شود نم ِ چشم ِ "او" که به خاطر می...
تو در سالهای دور ایستاده ایبا تفنگ ات در قاب عکسی قدیمیدر فاصله ای نه چندان دور از منبا ابروهای کشیدهچشمانی فراخکه تا انتهای زمان پیش می رود .صدایت همهمه ای است در کودکی امنجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر می خیزدنگاهت اما گلوله ای استکه دوست و دشمن نمی شناسدقلبم را تکه پاره می کندتا ضربآهنگ نفس هایم بند بیاید.برای توامصدایم کنتا با گلوله ی چشمانت از پا بیافتمسرباز خاکریزهایت شومپا به پایت بیایم.قلب...
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر استبی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر استتوی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده استدلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر استنامه هایم چشمهایت را اذیت می کنددرد دل کردن برای تو حضوری بهتر استچای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه هاچای با عطر هل و گل های قوری بهتر استمن سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه امفکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است...
صبح آمده تو کنار دستهای منعطر نفسهایت در دلم چشمهایت سبزینه حیاتو آفتابی کهدلم را به بودنت گرم می کند ... ️️️...
به فکر من نباشبی دغدغه راهت را بگیر و بروشاید من زبانِ نگه داشتنت را نداشتماما درسِ سکوت, مفهوم نگاه ها راخوب به من آموختتو هم ماندنی نبودی....از همان اول چشمهایت سازِ رفتن میزدمیدانستی من دلکندن بلد نیستماما هی در وجودم پیله کردیپیله کردی و آخرش پروانه شدیو حوسِ پرواز دیوانه ات کردمن تصمیم گرفته بودموقتی کسی بامن حالش خوب نیستزمین و زمان را به هم ندوزمچون اعتقاد داشتم با اصرارفقط غبار میرود تویِ چشم رابطه هااما......