متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
آسمان
در خیابان
دست به اعتصابِ ابر زده است
معلوم نیست کدام آسمانخراش
آفتاب به جیب زده !!
«آرمان پرناک»
صدای موزیکش
چنان بالاست
که شانه ی پنجره ام می لرزد.
گویا همسایه نمی داند
که اشک در چشم های غمگین
به یک تلنگر بند است
«آرمان پرناک»
جنگ
کلاه بر سرشان گذاشت
باد
بی صورتشان.
سربازانِ پس از جنگ
سر از دنیایی در آوردند
که هیچ صورتی
انتظارشان را
نمی کشید
«آرمان پرناک»
هرگاه
هوایِ جنگلِ بِکر کردی
پا در
خاورمیانه ی قلبم بگذار
درختانی می بینی
شانه به شانه ی هم
ایستاده
خوابیده اند
با پرندگانی در دهان
سراسر سفید
یا شاید
سراسر سرخ
یا...
هر چه در تاریکی
ببینی
«آرمان پرناک»
گمان کردم
چشم های تو
پایانِ جنگ است
اما نه!
به پلکی
دو سربازِ مرده
آرام به روی آب آمدند
به پلکی
آرام از گوشه ی کادر بیرون ریختند
غمگینم
غمگینم برای رنگِ دریا
برای آن چشم ها که حالا
عمیقاً
دنیا را
به رنگی دیگر می بینند...
«آرمان پرناک»
سبابه ام را
می نشانم
جای اثر انگشتی، یخ زده از سال های پیش،
و ادامه می دهم خیره بودنش را
تا دوایری که
تا چرخ هایی که
تا دوچرخه ای که
تا تایی که
دیگر نیست...
«آرمان پرناک»
در جهنم بودم
یا جهنم
من بودم؟
که هر چه پوست می انداختم
هر چه جان می کندم
آتشی می بایست
می پوشاند مَنِ مَن را
داشتم می سوختم
دارم می سوزم
و تو
پشتِ پنجره ی بهشت
خیره به من
پرپر می کنی گل های نرگس را
در کاسه...
دلم هوایِ تَرَک هایِ تازه تر کرده //
به بوسه ای، لبِ خشکیده را اَناری کن...
«آرمان پرناک»
تلسکوپ ها
سیاره به سیاره
کهکشان به کهکشان
در جستجوی کلاغِ سفید و
دست های کوتاه من
در جیب های تَنگِ تو در تو
در جستجوی خانه ای...
«آرمان پرناک»
ابری که نبارد
محکوم است به «شدن های» دم به دم
بدل شدن به بخارِ دهانِ آدم برفی
بدل شدن به قیل و قالِ کلاغِ هابیل
بدل شدن به دودِ گندمزارِ آتش زده
بدل شدن به شعرِ سربازِ بعد از جنگ
بدل شدن به آهِ آینه های بی تصویر
ابری...
مثلِ پایانِ یک شعرِ کوتاه
غافلگیرم کن
زندگی!
«آرمان پرناک»
تنهایی
قاتلِ سریالی ات بود در زندگی
غروب های جمعه
دستِ پُرتر
به خانه ات می آمد
و با تکّه های قلبت
جهنّم می پخت
«آرمان پرناک»
پا در کفشِ دریا کن
تا سنگ به سرت نخورده
رودِ ماهی ندیده!
لگدمالیِ ماهی ها
از جانبِ تو نیست
بجوش!
بجنب!
و بپا!
پابرهنه بودن
به انسان شدن
می انجامد
«آرمان پرناک»
دست ها بر پنجره
شیشه می کِشند
آه به آهِ دهان...
قفل، فاصله، ماه :
مواد لازم برای مردن !
«آرمان پرناک»
زمستان
تا جا برای جان دادن دارد
در تقلای جویدنِ ردپاهای من است
می دانم
او تمام می شود
اما ردپاها...
«آرمان پرناک»
دویدن در موهایت
عینِ آرامش است
برای بادهای روانپریش
برای مردهای شبیه اسب
که با بغض های گام به گام
اشک هاشان را
حماسه می کنند...
«آرمان پرناک»
جز کِرم ریختن
کار دیگری ندارند
کرم های برون مغزی
آن ها برای قلبم
نامِ دیگری
دست و پا کرده اند
که هرگاه صدایش می زنند
فشارش می رود بالا
منفجر می شود
مثل مین !!
«آرمان پرناک»
سبابه ام را بر شیشه
جایِ بینیِ سرخِ کودکی ام
می گذارم
تو
قد کشیده بودی
همانطور که غم هایم
نه!
دست بر نمی دارم
نمی توانم بردارم!
بر می دارم پنجره را
و پُر می کنم با آن
چهارخانه های خالیِ پیراهنم
شاید اینگونه
به هم بیاییم...
«آرمان پرناک»
گُلی
میانِ مین ها روییده است
اما
جایی برای اُمیدواری نیست
جز
پا نهادن بر گُل
جای ادامه نیست برای امید
همیشه
پای یک «مرگ» در میان است
«آرمان پرناک»
یک زیرزمینی ام
فراری از
هر چه آدم
تنم می لرزد
وقتی
مُرده ای می بینم
کاش آن بالا
روی زندگی
مانورِ بیشتری بدهند
تا این پایین !!
«آرمان پرناک»
بارها
مثل رود
از خود خزیده ام
سنگ به سنگ
ماهی به ماهی
اما
نهایت
آنچه با من ماند
در خود خزیدن بود...
«آرمان پرناک»