متن بهار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بهار
.
کاش میشد
ذره ایی از تو را
زنجیر کنم
به گردن آویزم ،
نگاه مهربانت را
عصاره بگیرم
در شیشه ی عطر بریزم
جان بگیرم و سرمست شوم
از استشمام رایحه ی دلنوازی
که یادآور حضور توست؛
اصلا حال خوب مگر چیست؟
اعدام بغض دلتنگی
وقتی در آغوش یاد...
من بهارم ک جهان ار نفسم خندان است:)♡
وقتی چشمان بهاری تو طعنه به پاییز می زند
پاییز هم در ترنم سودای خوش بهار می نشیند
ارس آرامی
بهار بود
گل به شوق اون می رویید
آریا ابراهیمی
فصلی دیگر در زندگی ام ظهور میکند
بعد از رفتن زمستان بهار عبور میکند
اطاق سرد و تاریک تنهایی ام را
پر از موسیقی و امواج نور میکند
تمام غم هایی که یخ بسته در جانم
تبدیل به رود در خاطره دور میکند
دوباره باور باغ وجودم سبز می شود...
بهار من رخت سفر بر تن کرد و رفت
و پاییز غم با تمام دلتنگی هایش رسید
اما هنوز من اینجا درگیر کشف فصل آمدن توام!
کی بر می گردی ای نگار من
دلتنگم💔
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
دانه های انار را
می کارد در برف
یلدا
بهاری زاده خواهد شد
بهار باامدن فروردین فرانمیرسد...
بهار درشکفتن گلهاوگیاه ها نیست.
بهارباهیچ تغییرهوایی نمیاد .
بهار درسبز شدن زمین نیست.
بهار درقلب وروح ما بوجود میادواتفاق میفته روزی که ماشاد باشیم وازته دل احساس شادی داشته باشیم اون روز برای ما بهاره.
روزی که تجربه جدیدی کسب میکنیم اون روز بهاره
روزی...
بهار می آید و می رود و تکرار میشود
من به درد کشیدن زمان رفتنت راضی ام
اگر از بهار یاد بگیری...
برای هر رفت
برگشتی بگذاری...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
«ابر بی باران»
چندیست که از چهره ی خندان خبری نیست
ابری شده دلها و ز باران خبری نیست
حالا که درختان همه سبزند و زمین سبز
صد حیف که از فصل بهاران خبری نیست
دلها همه پژمرده شد از سختی ایّام
در سینه ی پُر درد ز درمان خبری...
بهار را ببین
چگونه از خود می تکانَد برگ های فرسوده را
تو هم جوانه ای بزن
سبز شو
عطیه چک نژادیان
بهار که از راه می رسد
جوانه سر می زند، شکوفه می شکفد
باران نم نم می بارد آسمان نفس می کشد
بهار که از راه می رسد
زمین سبز می شود بلبل نغمه خوان می شود
روز نو می شود سال نکو می شود
اما… تو چطور؟
اگر شکوفه...
عصرها که می شود
مخصوصا اگر پاییز باشد
آدم دلش می رود که یک فنجان چای بخورد با تو
آنوقت می توان گفت طعم چایی ،عصر پاییز ، بوی تو
همان بهاری است که در راه است
سازهای آبی -سولماز رضایی
به خواب رفته بودم
آنچنان عمیق
که گویی زمان تعطیل گشته،
ولی اکنون
میان زمستانم بهاری دارم،
که تیزی گرمای قلبش
حتی قلب یخ زده ی زمین را می شکافد
بهار زمستانم قطره ای از آب بود
که دانه عشق
در قلبم را شکافت؛
روئید
بیدار شد
این زنگار سکون...