متن تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تلخ
واژه های متارکه کرده را ،
در بیوه خانه ی ،کدامین شعر بِگُنجانم
بلورهای کریستالی نُت را،
بر سر کدامین نُت گیتار
فِرِت اول را ، یک پرده بالاتراز دلتنگی میگیرم
شاید فرت های دیگر، خود آرام آرام به تکاپوی یافتن عصر بارانی باشد.
کوک های کم طاقت فریادهای خاموش......
حکایت رفاقت دیرینه من با تو حکایت قهوه ایست که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه و انقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم تمام ک شد فهمیدم...
چه شب هایی که به امیدِ روزهای بهتر صبح شدند،
و چقدر ناعادلانه! آن روزهای روشن هرگز نیامدند…
پریا دلشب
صدای زوزه ی باد درگوش دره می پیچد و تو انگار هنوز باور نداری رفتی، دورشدی دستت دیگر به مانمی رسد فریادت برای چیست ؟
خواسته خودت بود یادت رفت هرشب دعا می کردی مرگم رابرسان تلخ است دختر قصه های تاریکی تونیستی اماببین زمین چه به مردمانش می خندد
تو هم تلخ بودی
تلخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تو دلم را فلج کرد
بیا
به سویم بازآیا
محبوبم
که بیش از این عطر تلخ وگس همچون قهوه
برای چهارفصلم به خدا که برایم زیاد است!
✍️مهدیه باریکانی
بعد از چشمانت
نه دگر سیگار به کار می آید نه دگر گریه که دوای درد عاشقی فقط مرگ است و مرگ....!
آنی
ما زن ها ...
نه عشقمان را با ملاک ثروت انتخاب می کنیم
نه بدنی ورزیده و قد رشید
و ته ریش و عطر تلخ ...
در رویاهای پانزده سالگی مان مرد رویاهایمان این چنین بوده
ولی ...
ما عاشق کسی می شویم که بوی ماندن بدهد
کسی که بفهمد...
پشت چشمام دو فنجون قهوه و چند تا کتاب شعر گذاشتم
شاید یه روزی از همین کوچه های شهر بی خبر
بیای
بخوای برام شعر بخونی
و من سرتاپا ،با عشق گوش بدمش
آره چرا میگم چشمام
میدونم رفتیا
ولی خب هنوز پشت چشمام که جاموندی!!!
✍مهدیه باریکانی
|□هستی اما .......کمرنگ
|◇حرف میزنی اما ......تلخ
|♡محبت میکنی اما ....سرد
|^چه اجباریست در دوست داشتن من ؟!
نگاهش
از دهان افتاد
شیرینی ندارد
دلم
اما هنوز
تلخی نگاهش را خریدار است...
(فروغ گودرزی)
میدانی
هنوز هم هر شب در سکوت و تنهایی هایم خاطراتمان را مرور میکنم
دلم برای صدایت،خنده هایت تنگ شده است
کاش میشد
پناه ابدی قلبت باشم
کاش برای یکبار هم شده طعم آغوشت را میچشیدم
گویا سرنوشت با ما یار نبوده است که اینطور ما را از هم جدا...
انگار قهوه تلخ بر روی تقویم ریخته شده
که اینگونه روزهایم تلخ شده است...
شقایق باباعلی