متن خیال
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خیال
«سکوت بغض»
چه سکوتی گرفته بغضم را
انگار که مرده است بیخ گلو
می فشارد حنجره حرف را
تا صدای سینه را خاموش کند ...
و آرام در خود فرو بریزد
تنهایی پر هیاهوی خیال را ...
کز کرده در کنج زندان سینه
و شوق آزادی را در خود کشته...
محتاجم ...
به خدایی که دستانش ، داستان عشق است
نامش ، تعبیر یک رویای شیرین !
و یادش ، چون گرمای بوسه ای میان پیشانی عشق ...
در سردی این روزهای بی روح
تا هم او ...
باز کند گره یِ کمندِ ابرویِ در هم تنیده را
و ناز...
دلم آشوب است
انگار که داری از دستم می روی
انگار نه انگار که هرگز نداشتمت
هر لحظه می اندیشم
به نداشتنت
و باز هم خیال می کنم انگار درست همین لحظه است که از دستم می روی
سولماز رضایی
به دندان کشیده،
--بره ی خیالم را...
...
\کفتار\،
نامِ دیگرِ تنهایی ست.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
درخیالم تو و من باشیم و بارانی که نیست
به بغل می کشمت در آن خیابانی که نیست
فکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرم
به جهنم که ببیند آن نگهبانی که نیست
لب تو باشد و من باشم و یک گوشه دنج
گنه بوسه زدن گردن شیطانی...
از آنی شرلی آموختم؛ می توان رویا پرداز بود.
گاهی اوقات باید خود را بدست خیال بسپاری و همراه با دوستی مانند دایانا در حوالی کوچه عاشق ها پرسه بزنی، زمانی که خزان می تواند پا به پایت با تو قدم بزند.
مقصد، رویاهایت است.
و یک دوست خوب می...
امشب با خیال خوش خیالی ، خوابیدم تا سراغم را بگیرد
لطفی کنی شاید که در خواب ، دستت بیاید نبض داغم را بگیرد:
دلم با اینکه آغوشی ست ناچیز، برایت میکنم یک بستر سبز
بیا ای نازنین قبل از آن که پائیز ، بیاید جان باغم را بگیرد
شب...
وفای ماندنت را کنار تک تک خیال بافی هایم دیدم
خیالاتی که با قایق های رنگارنگ کاغذی روانه نیلِ نیلگون کردم
هر بار تو را می دیدم چهره ات همانند شاخه های در هم کشیده سیب،همان قدر شیرین و زیبا با گونه هایی سرخ از شرم میخ کوب زمین بود...
اینکه تمام روز دستانش چفت دستانت باشَد و نگاهش قفلِ نگاهت...!
ونیمه های شب بفهمی تمامش یک خیال واهی بیش نبوده ...!
\غم انگیزترین حالت است\
ای کاش میدانستی این \من\ بدونِ تو فَقد یک جسم است کِ نفس میکِشَد، راه میروَد، حتآ میتوانم بگویم گاهی با صدای بلند به دردهایش میخندَد!
چون دیگر این چَشم ها اگر بخاهند هم اشکی دَرِشان موج نمیزَند.! نمیدانم شاید هم عادت کرده ام به نبودِ کسی کِ هیچگاه قرار...
گاهی خیال می کنم
که می توانم
در میان تاروپود
پیراهن سفید مردانه اش،
برای عطر آغوشی که
مشامم را نوازش می دهد
بمیرم و صدباره زنده شوم.
شب هر دو می بافیم تو مو و من خیالت ،
هر دو غرقیم تو در خواب و من در هوایت ،
هر دو لبریزیم تو از غرور و من از غمت
هر دو میمیریم تو برایش و من برایت
ارس آرامی
شب با خیال آغوشت خوابیدم و
صبح، با خیال بوسه ات برخاستم
کسی اینجا مرا دید وگفت:
امروز تنت چقدر بوی خوش می دهد!
به قلم شریفه محسنی \شیدا\
شبی صورت خیالت،
شکارچی رویای من شد!
صبح که بیدار شدم،
کمان ابرویت را به لب گرفته بودم!
ارس آرامی
این چشمان ولگرد من،
هوس گردش در سرسرای اندام تو را کرده
و این خیال مرا به بی خوابی می کشد!
ارس آرامی
پاییز که خیالم را می گیرد،
نگاهم به تاراج می رود!
چشم هایم ابری می شودوُ
دستِ بارانی شروع شده را رها می کند؛
تا برگ،
برگ،
به لرررر
زم!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)