شکوفه روزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ... و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیند و قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ... شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر...
فصل نارنجی عجب دل می برد بار دگر ناز نازک می خرامد می رود سوی خزر این هوا حال مرا حالی به حالی میکند مهر می ورزم به آبان تا کنم ازدی گذر نوجوانی و جوانی رفت ماندم نیمه راه تک درخت عمر من افسوس مانده بی ثمر بید خانه...
درخت همهمه سرکرد و شاخه ها لرزید و جویبار گریخت... روی ماه را شالی ز ابر پوشانید دیگر گنجشک هم نخواند دست های باد تکّه های خوابِ شبانه را روبید و همراهِ برگ ها به هر سو بُرد آنگاه ترانه های کهن را به سرانگشتان نواخت از فراسوی عشق برای...
هیچ ایرادی ندارد که یک درخت را به عنوان دوست خود داشته باشید.
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور کوه را به نام سنگ دل شکفته مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام کوچکم صدا بزن
من از جدال زندگی بازمی گردم و پاییز می داند درختی که بر لبهء دنیا ایستاده است، تکیه گاه مطمئنی نیست
صدای نفسهای پاییز را می شنوی؟ صدای بهترین فصل خدا می آید، غم و اندوه تابستانت را به برگ درختان آویزان کن، نگذار روحت را اذیت کنند آنها را به برگ درختان پاییزی بسپار تامثل آنها روی زمین بریزند، خودت رو سبک کن وغم و اندوهت را به برگهای پاییزی...
سقوط برگِ بَرنده ایست که درخت ، قاطعانه بَر زمین می کوبد. حادیسام درویشی
مثل درختی که برگی برایش نمانده دیگر چیزی ندارم به پایت بریزم می خواهی با مهر بمان می خواهی خزان به پا کن.
درخت بودن انتهای خوشبختی ست حتی اگر از شاخه هایت کبریت بسازند! . شاید وقت دلتنگی سیگارش را با دست های تو روشن کند.
تک درخت تنهایم وسط بی کران آب دور از چشم بر ساق خود ایستاده ام گل های بنفشم تصویری زیبا ست به سرودن شعرِتو..
در کدامین خلقتم درخت بوده ام در مسیر خنده های تو زیبا به پشت پنجره که می رسد پاییز جای زخمی ناسور تیر می کشد مدام !
آرام شده ام مثل درختی در پاییز وقتی تمام برگ هایش را باد برده باشد!
اجازه هست بگویم پس از تو حالم را؟؟ شبیهِ حالِ درختی که در زمستان است
درختِ عشق در جانم؛ شکوفه_باران شده است ! بهار تویی ...♥️ آمدنِ فصل ها بهانه بود !
به دنبال سایه ی درختی در کویر بودم سکوت حضورت داد دلم را دو چندان کرد در سایه درخت تنها .
مادر من یک درخت بود درختی که در آشپزخانه سبز می شد و در اتاق خواب میوه می داد تو دیر می رسی و من در آستانه ی زایمان یک درخت می میرم.
من درختم ، تو بهار !️ ناز انگشتای بارونِ تو باغم می کنه...
شنیده ام که درخت از درخت باخبر است و من گمان دارم که سنگ هم از سنگ و ذره ذره عالم که عاشقانِ همند مگر دلِ تو که بیگانه است با دلِ من.
نشسته ام کنارِ پنجره و باد می وزد ... درخت ، می خرامَد از درون و شاخه در عزای سیبِ چیده اش ؛ سکوت می کند ... پرندگان چه بی ریا میانِ ابرها ؛ به اوج می روند ! و انزوای کوه ، بی صدا ؛ بغل گرفته آسمان شهر...
نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه هایی که لبخند و بوسه را آزاد می خواهند پای بیانیه هایی که نمی خواهند درختی قطع شود پرنده ای بهراسد چهارپایه ای بلغزد زیر پای کسی، پای بیانیه هایی که می ترسند کودکی گریه کند...
یک نفر امروز زیر سایه نشسته است چون که یک نفر مدت ها قبل درختی کاشت.
درخت دلتنگ تبر می شود...! وقتی پرنده، سیم برق را به او ترجیح می دهد...
اما بهار از پشت سال ها عطش و صبر و انتظار روزی سراغ باغ مرا هم گرفته بود اما چه سود،در باغ جز لاشه ی خمیده ی یک چند تا درخت چیزی نمانده بود