متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
سُر خورد نگاهت، دلِ من شهر به شهر ریخت
آتش به دل افتاد و سراپایِ سحر ریخت
یک شالِ حریر از سرِ شب بر تنم افتاد
چون موجِ نسیم آمد و بر دامنِ مهر ریخت
ویران شد از آن چشمِ تو، ای مایهی آرام
هر خانهی دل، چونکه به یک...
اینجا مردم چشم پنجره را هم بسته اند
چشم دیدن نور را هم ندارند
چه توقع نابجایی ست تو را دوست بدارند
حال وهوای شهر دل از غصه لبریز است
وقتی نباشی قصه ی کوچه غم انگیز است
برگرد وچون سابق بگو که دوستم داری
باز آ ، که فصل عاشقی ها بی تو پاییز،است
هرچه بیشتر میشناسمت،
چشمم ارجمندتر میشود...
درد،
به من عشق داده است،
و زخمهایت،
سپاسِ جانماند.
حسابِ من،
با عشق است،
نه با تو.
دلتنگی لکهی ابری نیست
که با یک نسیم جابهجا شود؛
ردّ پاییست
که هیچ بارانی از خیالم نمیشوید،
راهیست که هر قدمش
به نام تو ختم میشود،
و سایهای که حتی
در روشنترین روزِ زندگیام
رهایم نمیکند.
تو آن آغازِ محالی،
که من پایانِ خویش را
به پای تو مینهم.
اگر مرگ، شرطِ آغازِ توست،
بگذار جانم
در سطرِ نخستینِ نامت
فروغ گیرد.
هوایت می زند بر سر
دلم دیوانه میگردد!
چه عطری در هوایت هست؟
نمیدانم ..
نمیدانم ..
قلبم را بپذیر
آنقدر دوستت دارم را تکرار خواهم کرد
که نفس هایم عطرت،
شعر هایم نقشت،
حرفهایم طرح اندامت،
و چشم هایم آینه ای باشد،
که خویش را در آن بنگری و بگویی
من نیز دوستت دارم
گاهی لحظه هایم از تو لبریز می شود
از احساسم سر می روی
و فضای خانه ام
پر می شود از دلتنگی
پشت کدام پنجره بایستم
که تو را انتظار نکشد؟
و زیر سقف کدام آسمان نفس بکشم
که عطر تو گیجم نکند؟
دلتنگم و هیچ چیز جز تو
حال...
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان ست چه حاجت به بیانم
تاوان حرف هایی که نمی توانیم بزنیم...
موهای سفیدی ست
که لابلای موهایمان داریم...
ولی به همه می گوییم ارثیست ...!!
به قول بزرگی که می گوید:
درد دارد
وقتی ساعتها مینشینی
و به حرفایی که هیچ وقت
قرار نیست بگویی
فکر میکنی...!!!
🦋 سراغ من را از چشمهایت بگیر.
همه چیز زیر سر آنهاست.
🦋 از آنان بپرس چه دیدند در من
که تو را تا بینهایت
🦋 خواستنی کردهاند برای دلم.
بدون تو
من بهار و شکوفههاشو نمیخوام
تابستون و آفتابشو نمیخوام
و پاییز و برگهاشو…
و حتی زمستون رو با برفاش نمیخوام!
بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حسِ دنیاست ...!
🍂هیچ بارانی رد پای خوبان را
از کوچههای خاطرات نخواهد شست،….
روزگارم چون دریای غمی بود که ساحلی غمگین تر داشت
دو فنجان حرف داشتم
در تلاطم سکوت
از دهان افتاد
حالا، در بستر کافهی انتظار
من ماندهام
و انتهای روزی که
غزل داغ نبودن
در گوش افق
زمزمه میشود
دلتنگیهایم را تا میکنم
هنوز چمدان احساس
با تکههای خاطرات
نفس میکشد
هر بار که نبودن تو
لباس خاطره میپوشد
بغض در چین آستینها مینشیند
و دستها
دکمههای پیراهنت را
میبوسند
در انتظار آمدنت
لحظههایم را کشتم
حالا مرا
به قصاص محکوم کردهاند
بیآنکه بدانند
من در تمام نبودنت
هر لحظه
جان میدادم
گاهی برای دل خودت هم که شده،
یک فنجان چای با کمی آرامش کنار بگذار....
دلت دوست خواهد داشت این حسّ خوب
را… کمی برای خودت زندگی کن...
تو کنارم باشی
من آنقدر میخندم ،
که مبادا خنده ی دیگری را ببینی!
تو کنارم باشی
آنقدر به چشمانت خیره میشوم ،
که مبادا چشمان دیگری نگاهت را از من بدزدد!
تو کنارم باشی
من عمیق تر نفس میکشم ،
که تمام عطرت سهم من باشد!
تو کنارم باشی...