متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
در غربت هر غروب ،
در انتظار رسیدن شب می مانم،تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید، که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
از هر راهی
به ادامه خود می رسم
تنها بن بست مرگ
میانبری طولانی است...
نشستهام
کنار پنجرهای که باد از آن
بوی شکوفههای دیررس را
با خودش آورده...
درختِ حیاط
دیگر سوگوارِ سیبِ افتاده نیست،
با هر نفسِ نسیم،
برگ تازهای میروید از دلش.
پرندهها،
میانِ ابرهای روشنِ صبح
نمیپرند،
میرقصند...
کوه
بیصدا
دارد آفتاب را در آغوش میکشد،
آنقدر آرام
که انگار هزار...
خسته ام از این همه دلتنگی.
که زندگیم را آشوب کرده.
خطِ پیشانی من.
از غم بی تو بودن است.
کبوترِ قمری
کبوترِ قمریام...
سه روز گذشته از آن لحظهی خاموش،
که بال گشودی و بیوداع
از پنجرهام پریدی به سوی آسمان.
نه صبح بود و نه شب،
لحظهای بیزمان که در آن
دل من،
چیزی از من،
با تو رفت.
دلم برایت تنگ شده است،
چنان که زمین برای...
کجاست آن نغمهی آشنا؟
کبوتر قمری من...
دلم برای صدایش، برای پر زدنش کنار پنجرهی اتاقم تنگ شده...
🕊️🏡💔
کبوترِ قمریام...
سه روزست که از پنجرهام پر کشیدی
و من، در آغوشِ سکوت،
دلتنگِ پرهای نرمت ماندهام.
تمام شبها را
با حسرتِ پروازی که نبود،
گریستهام...
دلم برای آغوشت تنگ است.
از روزِ ازل حــک شــده بر جـــان و دلم
عشق تو و این غم که ز هجرانِ تو است
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
یک نفر هست که او،
تنهاست؛
تنها تکیهگاه توست؛
تنها جانپناه توست؛
تکیه بر او بکن!
در حصار تمام دلتنگی ها
تو را با تمام وجود
نفس می کشم
ای کاش به ضربانی که
هر لحظه به عشق تو می تپید
ایمان می آوردی
و دوستت دارم های مرا
بر تنت می کردی
که تنها به آغوش
تو می آید
همه جا هستند
دهانهای مخرّب،
کلماتِ انتحاری...
ملالی نیست!
سرت بر شانهام
سرم بر شانهات
ما برجهای دوقلو
آغوشِ هم را میسازیم...
خداحافظ، تمامِ عاطفه، در بیسرانجامی؛
که از دنیای قلبم، خوب میدانم، که میدانی!
دلم با تو؛ دلت با من؛ ولی، تقدیر، این باشد؛
خداحافظ کنی؛ امّا، نهالِ مهر، بنشانی!
به پیوسته، کنم یادت؛ به همواره، کنی یادم؛
بسوزم در تبِ عشقی؛ که «تو»، خود، مَنْشَأ آنی!
هیچچیز نگفتم…
خودم را سپردم به لحظه.
باد، فهمید.
برگ، خم شد.
و دل،
بیصدا به سمت نور برگشت.
شاید در گذر زمان به یکدیگر برسیم
آن روز من اشتباه گذشته را تکرار نخواهم کرد!
تو را از دست میدهم
اما غرورم را نه…
گاهی دلم می خواهد فقط بنشینم ،
به تو فکر کنم
وهیچ نگویم
نه از دلتنگی ، نه از فاصله
نه از بغضی که هر شب لای نفسهایم جا خوش کرده
تو فقط باش........
در گوشه ای از جهان که هوا هنوز عطر بودنت را دارد
همین کافی است برای...
کوچه هم مانند من دلتنگ هست وبی قرار
کوچ کرده با پرستو نغمه ی شیرین یار
من برای دیدنش لحظه شماری میکنم
شاهدم این تیک تاک ساعت شماته دار
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار