شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
چقدر با خودم غریبم!
به دنبال نشانه ای کوچک از خویش می گردم،
شاید خودم را به یاد بیاورم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
سخنان من،
همچون خوشه های انگور ساده اند
چنانکه در محضر آفتاب
عریانی خویش را می نگرند،
از شرم سرخ می شوند و شیرین...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از روی سادگی و سردرگم،
دروازه ی خانه ی را کوفتن!
به این امید که زندگی
با لیوانی آب خنک
در به رویم بگشاید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من چنان شمع
از ترس سوختن نخ درونم،
ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
هر گاه که می بینمت
ماهی سرخ درون حوض سینه ام
خودش را به حوض سپید پیراهن می کوبد.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
جهان برایم،
خیلی کوچک شده است.
افسوس که پر پروازم را چیدند و
ناچار باید در تاریکخانه ی بودنم، بمانم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چه نادان است،
آنکه یارش را
از گوشه ی دیوار می پاید،
بی آنکه به سویش قدمی بر دارد!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
این همه آه های سرد
از سینه ی من برون می آیند،
آنجا که گرم ترین جای تنم است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چون رشته ای پیچک
به دور تو پیچیده ام و
دیگر خویش را از تو باز نمی شناسم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از زیبایی گل ها هم،
به هراس خواهم افتاد.
اگر احساس کنم،
دیگر عاشق نیستم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پروردگار من پاک و ساده ست!
پروردگار من،
میان شر شر قطرات باران است!
بارانی که عمق خاطرات را
سرریز مژده ی وصال می کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من دخترک
چهار ساله ی
پالتو قرمزی کولی ام.
که سر خیابان مولوی،
همراه با مادرم به گدایی مشغولم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من پسرک گوژپشت
دست و پا استخوانی ام.
که خواهرم مرا بر روی گاری ،
دور بازار می گرداند و
تا زشتی هایم را مفت و ارزان
در پیشگاه عالم حراج کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
غروب ها
شعله ی شمعی کافی ست،
برای مرور تمام غربت ها...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تا کی،
این زمین،
با گرد و غبار تن و استخوان های من
خویش را می پروراند؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
هر تارِ مویِ او،
طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت
هولوکاستِ جدیدی در پیش...
«آرمان پرناک»
ساحل را که آغوش می کشد،
همچون مادری مهربان می شود
موج دریا!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
غنچه چون می شکفد،
ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،
با نم نم باران بهاری.
شعر:علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آتش به جان زمین می اندازد
وقتی که در اوج آسمان است،
خورشید تابان!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
می روبد،
برگ های به آخر عمر رسیده را،
باد پاییزی...
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
در دوری باغبان،
از نوک پستانش ترک برداشت -
انار پاییزی!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی