شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
برای چه؟
زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه ؟
غرق ترانه های گاه گداری برای چه ؟
بیهوده دل به بغض و آه دمادم نمی دهی
لبریز شعله های سوز و شراری برای چه ؟
بغضی خزان گرفته نام تو را نعره می زند
دلواپس فصول سبز بهاری برای...
سلام
بخود گفتم سلامی کرده باشم
سرآغاز کلامی کرده باشم
به عطر و بوی یاد مهربانان
دعای صبح و شامی کرده باشم
سبو هاتان پر از شهد محبت
زلالی را به کامی کرده باشم
اگر قسمت شود از جرعه عشق
از این پیمانه جامی کرده باشم
کلاه از سر بگیرم...
شباهنگام لبریز جنونم
سری در خلسه سحر و فسونم
چنان جغرافیای رفته بر باد
به تاراج سکوت صد قشونم
♤♤♤
شباهنگام آرامی ندارم
به جز مهر تو پیغامی ندارم
اگرچه جلد صبح انتظارم
پری دلبسته بامی ندارم
♤♤♤
شباهنگام دردی را دوا کن
دل دیوانه را حاجت روا کن
به...
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود
قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود
می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،
عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود!
«سیامک عشقعلی»
هرگز این قصه ندانست کسی
که چه آمد به سر مردم این شهر
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
مَنو شکستن قلبت ، نگو ..... خدا نکند
به دیدن غم و اشکت ، نگو ...خدا نکند
منی که از غم و عشقت همیشه لبریزم
سخن ز رفتن و ترکت ، نگو ... خدا نکند
سجاد یعقوب پور
.
عطر نامت
مشام جان می نوازد
و سُکرآور است
به گاه خماری
چون عطر خوش دیوارهای شهرم
به گاه رگبارهای کوتاه و تُنُک
کاش لطافت باران گونهء بودنت
پیوسته بتابد
بر دیواره های این دل...
که خسته است
و درهم شکسته
در زیر تیغ بی وقفهء روزگار
راستی من...
مهمان کن امشب..
به لبخندی مرا مهمان کن امشب
نفس در سینه و لرزان کن امشب
بیا و آسمان را پر ستاره
چنان ماه شب تابان کن امشب
که لبخندت هزاران شوق دارد
هزاران بوسه ای بر جان کن امشب
شعر..
مادرم احساس بود و بی پدر بار آمدم
خوش نشینم عشق بود و سوی دربار آمدم
من رفیق شاه بودم خنده بر لب های او
چون بکردم انتقادی چشم او خوار آمدم
بعد از آن آواره گشتم کوچه و پس کوچه ای
سردی این روزگار و گرم پیکار آمدم...
گذری خواهی کرد..
بر گلستان کسی گر گذری خواهی کرد
یک دم آرام بشین در نفسش
تا نفسی تازه کنی
شاید آن گل به هوایت
نفسش را به تو آغشته کند
ازین باغِ سبز، گُلی میرسان
در آرامش کوه آسمان
نگاه کن، چه می گوید طبیعت
سرسبز و زیبا، بی نهایت
جان بخواه ازین هر دو، زندگی بس ارزشمند
در روزگارِ کوتاهِمان، هستیم با بلند قامت.
غزل قدیمی
مثالی میزنم از آن نگاهت /از آن عاشق کُشِ بی اعتنایت
همان چشمان معصوم و پر از عشق/ک در وصفش نمیگنجد مُشبِه
در آن چشمان پر نورت منه کور/شدم بینا نشو یک دم ز من دور
یک نظر بنگر ب من ای دلربایم/تو هستی و تو هستی در خیالم
ساز...
از من ترانه
یا یک سرود عاشقانه
در زیر سایه، در لپ گیلاس
در روی آلو، در یک نت خاص
روزت پر از مهر
آوای باران
دستان تو سبز
همچون بهاران
لبریز از شور
سرریز شادی
باشی همآره
خورشید رخشان
شهناز یکتا
تنها شاعر مرده این شهرم که بر گور شعرم روضه می خوانم
عشقم به شعر بی پایان است
زندگیم را به شعر تقدیم کرده ام
و اگر از دنیا رفتم، امیدوارم
سرایان بعدی برای شعرم ادامه دهند
من قلم خود را روی سفره عشق گذاشتم
و با قطرات خونم، شعرهایی...
شعر
آخرین شفای اندوه
آدمی است...
سودای عشق ما، دگر رونق ندارد
جان در سینه ما، دگر رمق ندارد
حلقه دستان یار غایت آرزوها
غروب عشق ما، دگر شفق ندارد
اغیار شدند یاران ، درگذر دوران
گل باغ عشق ما، دگر طبق ندارد
جان سحر ،گریست ز وعده دیدار
طلوع عشق ما، دگر فلق ندارد
خیال...
بغض شعرم بی امان فریاد میزد واژه را
تا بسازد قصه ای از غصه ای پر ماجرا
حس ِ دلتنگی و غم تا عمق جانم می دود
مرگ هم پاشیده اینجا وحشتی بی انتها
گم شدم در این حوالی در هوای عاشقی
سایه ام در گوشه ای فریاد میزد بی...
شبی زنی شعرهایش را سوزاند
و برای یک دیدار ساده
از پنجره ها گذشت
آشفتن خواب ، کار ساده ای نیست
وقتی پلک هایت
خسته از سایه ای سنگین است
مرا ببین...
غریب تر از هر آشنای دیروزم
و این شعرهایی که می خوانی ،
حاصل بیخوابی های هر شب...
قلب من دیگر به لب هایت ندارد اشتیاق
تا به کی در زیر تیغت جان سپارم با فراق
گر چه از هجران تو جان در تنم پر می زند
مثل جای خالی عکست به دیوار اتاق
در دلم دارم هزاران آرزو هر شب که باز
یاد من از خاطرت افتد...
خواستم یوسف بمانم تا ابد
خواستن آن قدرها ممکن نبود!
دست آدم سیب چید از وسوسه
جد ما یک لحظه را مومن نبود...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی