سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از کدام آغوش به تُ می شود رسید؟ مرگ؟ زندگی؟خواب؟حرفی بزندارم تمام می شوم...!!!...
پریدم باز،از،خوابی شبانهکه پر بود از،خیالی عاشقانهسر. ذوق آمدم. با دیدن تودویدم در هوایت کودکانهقلم بر داشتم از،دل نوشتمنوشتم از،سر شوقم. ترانهتمام بیت بیتش را سرودملطیف و دلنشین و شاعرانهعجب بزم قشنگی بود امشبزدم بر تار گیسو دلبرانه بدست تیر مژگانت گرفتیدل پر شور و شوقم را نشانهغزل آغاز،شد آنجا به نامتزدم دل را به نامت عاشقانههمین طرز،نگاهت شاعرم کردشدم مجنون لیلای. زمانهاعظم کلیابی بانوی کا...
در زندگانی مننه سایه ای باش که گذراستو نه ردّی کهبا اولین باران محو شودتو تمامی هستی منیآن پایان کهبا عشق نقطه می گیردو آن آغاز کههمیشه با یک واژه می شکفد:دوستت دارمفیروزه سمیعی...
دل به تو دادن شبیه غرق شدن تو دریاست نمی ترسم چون غریق نجات من تو هستی حانیه سادات باغبانی...
بغلت را به من بدهدر میان این همه بی کسیدر میان این همه خستگیبغلت را بده تا گم شومدر امانِ دستانتدر پناهِ آغوشتبغلت یعنی فراموشی دردهایعنی پایان شب های سردیعنی بودن در لحظه ای که فقط آرامش استبغلت یعنی بی زمانبی مکانبی دردبغلت را به من بدهبگذار دنیا برای لحظه ایاز یادم برودحانیه سادات باغبانی...
هر چه کاش داشتمبه باد رفتآخرِ آذر استو تنها یک کاش با من؛کاش برای شالت- دخیلی که بستی به شاخه ام-برگردی...«آرمان پرناک»...
من همانم که به جز روی تو هیچ گل ندیدهر کجا رفت و نرفت، باز به سوی تو دوید...
هر بار می رسم به تومقصد لحظه های منسنجاق میشوم به توتن پوش عاشقانه ام...
امانت لحظه های منیتو را مسئولانه دوست دارمدوست داشتن های عاشقانه زود فراموش می شود...
آخر خوشبختی استاینکه یک نفر بیایدعاشق ات کندو چهار زانو بنشیند وسط زندگی ات...
باید آرام دوستت بدارم!دوست داشتن با صداى بلند آزارت می دهدباید آرام دوستت بدارممثل مغازه هاى کتابفروشىنه مثل چاپخانه ها و پرنده فروشى ها...
در رقصِ خزان/می آمیزد/ عطرِ بوسه های تو/با رؤیای عشق/نگاهت/آتشی ست/که از درد و داغ/گل می کارد/در دلم…ای رؤیای شیرینِ زردپوش!........فیروزه سمیعی...
زندگی کوتاه استدرست مثل موهایتدرست مثل دست هایم.بیرون بپراز این خوابِ طولانیو لمس کنپلکِ حقیقت را...«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های مندورِ درخت ها حلقه می زنند.دست خودم نیستکه دست های سرد منبلای جانِ فنجان های داغدیده اند.دست خودم نیستکه دست های کوتاه منبلند بلندخوابِ شانه ات می بینندپاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...همه چیز دست تو بودهمه چیز دست تو استدست بردار گُلم...«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های مندورِ درخت هاحلقه می زنند...«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های کوتاهِ منبلند بلندخوابِ شانه ات می بینند...«آرمان پرناک»...
زمستان،با تمام سردی اش،با همه تاریکی اش،از راه رسیدمرا در برگرفت.اما مهرت،شعله ای نبودبرای خاموش شدن؛فراموش شدن،نرگسی بودبرای شکفتن.بوییدن،از میان برف هاروییدن.اناری بود ترک خورده،شیرین آبدار ،سرخ و رسیده،پر از وسوسه....
کنت عم أعمل قهوة، تذکرتک.تذکرت شو اشتقتلک!تطلعت بالقهوة وتطلعت بقلبی،ما بعرف ع غیبتک مین فیهن عم یغلی أکتر!•━┉┈┈┉━•✿⚘✿•━┉┈┈┉━•.در حال دم کردن قهوه بودم ؛ یاد تو افتادمیادم آمد که چه اندازه دلتنگ توأم.به قهوه و سپس به قلبم نگاهی انداختمنمیدانم از دوری تو کدامشان بیشتر در حال جوشیدن است ....💚.برگردان:زینب نصیبی نژاد...
☘️🍃پرنده می خواند در دل شب به یاد لانه اش/رود می گذرد غمگین و خاموش در انتظار عشق/🍃☘️....فیروزه سمیعیhttps://t.me/Pangarah...
تو هوای تو که باشم ،صاحب کل زمینممن همه دنیامو دادم، زیر چتر تو بشینمشوق تسلیم تو بودن، لحظه لحظه تو تنم بودبهترین تصویر عمرم ،عکس زانو زدنم بودعکس زانو زدنم بود ...تو یه طوفان من جزیره ،من ناپلئون تو دزیرهجز تو کی میتونست از من،همه دنیارو بگیرههمه دنیارو بگیره ......
مثلِ برگِ خیسِ چسبیده به سنگدر آغوش گرفتمتبه اختیار خود یا به اختیار خودو تو مدام در تلاشیبرای پس زدناما باید بدانییک رودیک دنیاپشت من است«آرمان پرناک»...
باور نمی کنی؟جای جیب پیرهنمپنجره ای بدوزتا از آن بنگریآفتابِ عشقچقدر سوزان است«آرمان پرناک»...
کاش میشد قلبمو نشونت بدمتا ببینی چه قدر تا ته وجودم ریشه کردی..شدی پاره تنم..خون تو رگم..نبض وجودم..ببینی این آدم چقدر میخوادت..تا ببینی این آدم برای نفس کشیدن..برای زندگی کردن..برای ادامه دادن..تو تنها احتیاجشی..تو همه چیز منی قلب من ...🤍💋...
نشستن کنار توشبیه مزه مزه کردن ابدیت استخورشیدستاره هاآسمانهیچ وقت به این خوبی نبودند...
بدون تو نمی توانم زندگی کنم. جز تو و دیدار تو همه چیز را فراموش کرده ام، انگار زندگی ام اینجا به پایان رسیده است. دیگر چیزی نمی بینم. آیا مرا در خودت ذوب کرده ای؟جان کیتسنامه به معشوقه اش...
دلم هوایِ شکفتن داردمرا ببوس و بهارانم کن...
شبی کهبا بوسه هایت بخواب برومبخیر ترین شب جهان خواهد شد...❤️...
قدّ اش به عشق نرسید، غرور اش را زیر پا گذاشت......
با تُ که باشمزمان از دستم می رودجایی که تُ باشی و من زمان جایی ندارد......
جانِ دلمگر میشود تو باشیدستانت در دستانم قفل باشدآرزویی دیگر داشته باشم؟!...
چه حالِ خوبیست...من باشم و تو...هوای پاییز...و عشقی که پایان ندارد......
پاییزم را با تو شریک میشومبرگ به برگ، باران به بارانتو کنارم می مانیو من قدردان بودنتپاییز را بهار میکنم!...
یک قدم تا اذانِ گلدسته هاوقتی خوابِ عطرِ تنت دیدمدانستمپیراهنی، شهید خواهد شد «آرمان پرناک»...
مرگ چیزی را از من نخواهد گرفت... من تو را بوسیده ام:)...
شبیاز خیال آمدنتدست می کشمخداکند آن شببعداز دیدار توباشدصیدنظرلطفے (صابر)...
When I see your charming Zulfan, my heart melts...It breaks my heart when I see that sad smile of yours...My heart trembles when I see your height...I think this is the miracle of your gray eyes;I named it love...وقتی زلفان دلربایت را میبینم دلم هری میریزد...وقتی آن لبخند پر از غمت را میبینم دلم میشکند ...وقتی قد رعنایت را میبینم دلم می لرزد...گمانم همین معجزه ی چشمان خاکستری توست؛اسمش را گذاشتم عشق......
از تمام دنیا قلبی حساس به او رسیده بود که می توانست بوی موسیقی ها را حس کند، صدای شخصیت های کتاب ها را تشخیص دهد، غم نهفته در نقاشی ها را لمس کند و صحنه هایی از فیلم ها را جزو خاطرات خود بشمارد....
I love you, the one who didnt see you;Maybe I saw you and I dont know if you are going to be the reason for my breath...دوستت دارم کسی که ندیدمت؛شاید هم دیدمت و نمیدانم قرار است بشوی دلیل نفس هایم......
هر دو تنهاهر دو عاشقبارها و بارهااز کنار هم گذشتیمبی آنکه چیزی بگوییممثل دو عقربه ی خجالتی«آرمان پرناک»...
درون چشمانِ دریایی اتسالهاست دو صیاددر سکونبا قلبشان به هم دست تکان می دهندپسکی خبر از صید خواهد شد؟«آرمان پرناک»...
وقتی خیلی کوچیک بودیم همیشه ادای آدم بزرگ ها رو در می آوردیم یکم بزرگ تر شدیم، آرزوی بزرگ تر شدن می کردیم الان که بزرگ شدیم، خیلی دلمون می خواد خواب بچگی هامون رو ببینیم چون اون روزها پر از شادی و بی خیالی بود، یادآوری اون لحظات می تونه به ما حس خوبی بده. دلمون می خواد دوباره با دوستانمون بازی کنیم، زیر درخت ها قایم موشک بازی کنیم و بدون هیچ نگرانی، فقط بخندیم و لذت ببریم. شاید بزرگ شدن به معنای از دست دادن اون سادگی ه...
نزدیک شدیکمی آرام گرفتندبادلرزه های آستینمصاف کردیکلاهِ کج حالم راو خستگیِ امروز رااز نگاهم تکان دادیاما دهاندهانم برایت مهم نبودمهم نبود کلماتِ آنکلماتی شبیه دوستت دارمدوستت دارم های یک مترسک - او دوستت دارد دخترِ مزرعه ! -«آرمان پرناک»...
حرفم خریدار نداشتهیچگاهدر هیچ دادگاهی...روزگار همرأی رابه دزدِ قلبم دادو من محکوم شدم به حبس ابددر عکست«آرمان پرناک»...
کلماتدر دهانپروانه می شوندهرگاه می خواهم صدایت کنمگُلی جان!«آرمان پرناک»...
سرابدر دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدمبی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردمپای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایتهی سوال و سوال پشت هم غرق رویای بی جواب شدم تشنه بردی مرا لب دریا تشنه تر بازگشته ام گویااسم باران غریبه شد با من بسکه درگیر این سراب شدم من همآوای تاک سرسبزم از تن داغ باغ انگورتخوشه سرخ جستحویی که ب...
نظر هایت چنان شلاقیست به دلچکه چکه واژه می تراشد زبان عزیزحسینی...
ستاره ی دنباله دار این شبامیدلخوشیه ثانیه و دقیقه هامیآروم جونمی امید لحظه هامیهر جا که میرم یا تو ذهنم یا باهامی..._برشی از ترانه عاشقانه...
به جانِ هر لباسظلم استاین همه مانکنی کهاز کار برکنار می کنیزیبایی هم حدی دارد!«آرمان پرناک»...
رویای عقاب و پشهمهربانی کن از این پس با دل دلدار خودجا نده یار خودت را در صف اغیار خود خوشه خوشه جستجو کن دولت اقبال راتا بریزی خرمن شادی به گندمزار خود ای زلیخا دست از این دُردانه بردار و بروتا نبینی رنج مردن را به بوتیفار خود سکه ی مصری کجا و کودک کنعانیانهر کسی کالای خود را دارد و بازار خود من نفهمیدم چه حکمت دارد این دلدادگیهر که مینوشد غمی از باده سرشار خود برج و باروی عجیبی دارد اما زندگیعاقبت سر می گذارد...
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شودو ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده می شود ...شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد منتظر شعرم بمان...🌹♥️...