متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
ایستاده ام
در هوایی که هوای تو را دارد
شهرمان به شوق پاکی قدم هایت لباس تماما سفیدش را به تن کرده
و تمام جاده های منتهی به تو
با عشق انتظار امدنت را می کشند
و من موهایم را نبافته ام
تا لحظه ای که از راه برسی، همچنان...
نخستین باری که دیدَمَت
قلبم خاطره ی هزاران نگاه را از چشم هایت برایم تداعی کرد
وقتی لبخند تو، اشتیاق را در وجودم
و تبسم را روی لب هایم متولد کرد؛
باورم به یقین مبدل شد!
تو رویای تمام اشعاری بوده ای که پیش از تو، از عشق سروده بودم....
سرازیر شدم همراه باران
چترت شد در مقابلم
کنار بزن آن چتر کینه را
بنگر به دل باران زده ام
کنارم باشی
بهشت م
نزدیک است
به گذشته ام ببر
دوست داشتنت
عطر چای تازه دم می داد
واسه دل عاشق بایدیه کاری کرد عشق یه باردیگه ازتوگدایی کرد
صدای قدم هایت خوب است
صدای آمدنت
صدای بودن های مکرر
صدای عشق ...
تو تنهاترین واژه
تو تنهاترین یار ...
صدای قدم هایت راقاب خواهم گرفت
رعنا ابراهیمی فرد
عاشق که باشی
از همه چیز میترسی
حتی از بخشندگی خداوند
شاید کسی دلبرت را آرزو کند
و خداوند مستجابش
✍️ رامین وهاب
از دلتنگی هایت
از غزل عشق نافرجامت
و از ظلمت دنیایتبدون او
مرا باکی نیست
فقط به وقت دیدنم کمی بخند
که تنها اغوش لبخندت
مرهمیست بر این دل رنجور
✍️رامین وهاب
امروز هم روز دیگری
برای دوست داشتن تو آغاز شد
تا شعری دیگر
بسرایم پر از واژه هایِ عشق
برای آن چشمان رویایی
که تا بر من می تابند آرام می گیرد
قلب بیقرارم،
سبز می شوم و گرم
در این زمهریر زمستانی ،
بتاب با گرمای بودنت
بر منی...
نوشتن را دوست دارم
اما نه آنقدر که
تو را...
رسم پروانه شدن شب همه شب سوختن است
گرد شمع رخ تو گشتن و افروختن است
پا بپایت شدن و دل به نگاهت دادن
عاشقی را زتو و چشم تو آموختن است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
جمعه خیال تو
یاغی و سرکش
تمام احساسم را زیر و رو می کند
تنهایی بر پیکره ی جانم
نقشی از دلتنگی می زند
و در سینه ام دلی را می لرزاند
که در تب و تاب رسیدن
به حصار آغوش تو می سوزد ،
دلم می خواهد
در این...
یک ایستگاه مانده
تا بهار
قدم بزن
جاده ی خیالم را
تو بینا ترین نابینای این شهری...!
تمام شهر می دانند من دلداده ی تو ام
تو اما همه چیز را می بینی الا تلاش های من برای وصال تو...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آن مرد که به زهرایش می گفت:
ای تمام آرزوی من، نفس جان من؛
امشب تمام آرزوی؛ نفس و جانش
زیر خاک رفت 🖤
من ارزش سکوت را
ازگلدان پژمرده ی مادربزرگ آموختم
آن هنگام که می دانست دیر یا زود خشک می شود
اما طلب آب بیشتری نکرد
تا گلدانش را به یک کاکتوس ندهند