متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
عشق از دیدن چشمان تو آغاز گرفت...
عشق را ازباران باید آموخت وقتی دلتنگ می شود می آید
وقتی بغض می کند و دلش می گیرد باز می آید
وقتی دلش هوایت را می کند باز می اید
از ذره ذره گوارای وجودش میگزرد یک دنیا می بارد
چون میداند عشق تاوان دارد
و باران تاوان دوست...
همتی می طلبد راه که هموار شود
دل که در کار نباشد اگری می آید
مهربان باش و بذر عشق را در دل دیگران بکار ..
جوانه ی عشق در وجودت شکوفا می شود..
دستی را بگیر، نیازمندی را کمک کن..
پاداشت را از خدا بگیر..
از هر دست بدهی از همان دست ..
تو گره کوچکی باز کردی ،شاید خدا گره بزرگت را باز...
عشق را ازباران باید آموخت وقتی دلتنگ می شود ،
بغض می کند ..
می بارد و کل جهان را زعشق خود خبر دار ....
تا شاید خبر شعله ور عشقش که ب آسمان رسیده است رنگ خون گرفته و از ناراحتی غروب کرده باز آبی شود،
معرفت را از...
دلم بهانه می کند طلوع دیدن تو را
تا به کجا دلم کشد ، حسرت دیدار تو را
به من پیام میدی چه خبرا خبری نیس به جزدلتنگی میدونم کارداری گلم اما چه میشدمیزدی یک زنگی تومیدونی که فقط صدای تو به دل عاشقم آرامش میده وقتی حرفی میزنی صدای تو دل عاشقم نوازش میده
باران و ساحل من و تو دست در دست
بوی اتیش و هیزم
شانه ب شانه رفتن
سایه ها را پشت سر جا گذاشتن
به سمت دریا دویدن
غرش توفان و ریختن تگرگ
سوز باد بارش ابر ،به اغوش یکدیگر پناه بردن
رقص موهایم در میان انگشتانت بوسه های گرمت...
شاری شیرین :
شَهرِ من شهرِ عشقِه وُ حماسِه
قصّۂ جنگُ تو دلش جا داده
شهرِ مَردان وُ زنانِ صبوره
کُردِ کرمانشاه همیشه غیوره
شهر کرمانشاه مَهدِ دلیرانه
شهر شهیدان عزیزِ ایرانه
کرمانشاهُ با مردماش می شناسن
مردمی باصفا که اصیل و دیندارن
شهرِ خَلّاقِ خوراک کشوری
طعم غذاهات می...
تو صبح سپیدی،
که در تاریکی شب،
نوید میدهد،
طلوع خورشید را.
امید فردایی،
شوق رهایی،
روشنایی راهی؛
تو سپیدی.
او مال من است و من به او حساسم
ای کاش کمی بفهمد از احساسم
آغاز شدم همین که چشمم افتاد
بر ماه رخ سرخ لب گیلاسم
عمریست به دنبال دلش میگشتم
اقبال بلند من ، شش آمد تاسم
زیباتر از این دلبر من اینجا نیست
اکنون متقاعد شده ام...
من بی تو در هیچ انجمنی هیچ نخندم
بی روی تو سوزنده در آتش چو سپندم
خوش باشد اگر با تو به دوزخ بنهندم
" در کاسه وصل تو اگر زهر دهندم
خوشتر که به پیمانه هجران تو قندم"
کی یار صدایم بکنی خوب من آخر؟
کی دل بکند قصه...
کلمات
در دهان
پروانه میشوند
هرگاه میخواهم صدایت کنم
گُلی جان!
گُلسَرَت
چنان عطررُباست
که آنثیا
گلهای دامنش را
پرپر کرده
دنیا نفس دارد هنوز
در نقشهیِ پیراهنم
باید کمی نازک شوی
باید برقصی در تنم